شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۵

سوپر من !

خوب ! 
سر انجام زیر ابر وباران وبرف وسرما واجتماع مخالفین ومسلمین همیشه درصحنه " سوپرمن " وارد کاخ سفید شد کاخی که قبلا کمی رنگی بود !  قبل از همه میبایست به کلیسا میرفت وغسل میکرد !! درهر حالی که باشی درهر مقامی اول باید باین گروه باج بدهی درغیر اینصورت سروکارت با کرام الکاتیبن است !! ودرست درهمین روز برج پلاسکو  درتهران منفجر شد وعده زیادی بدبخت ومردان إتش نشانی زیر آن خفه شدند سر مردم باید گرم میشد تا به ماهواره ها روی نیاورند ومراسم تحلیف را نبیند وجناب سید علیرضا خان بر منبر با آن لبخند کریهش روضه نخواند وبه وبه وچه چه نگوید هرچه باشد از هر سو انبانه اش پر میشود ، مراسم بسیار زیبایی بود پس از آن مناظره کثیف سکس روی صحنه حال دور رقیب روبه روی هم قرار گرفته بودند یکی برنده دیگری بازنده وهمه روسای قبلی هم حضور داشتند .

از همه جالبتر  امروز صبح دیدن قیافه گویند ( زن) برنامه اخبار بیست وچهار ساعته  تلویزیون اسپانیا دیدنی بود موهارا افشان کرده لبانرا حسابی قلوه ای ساخته با لبخندی که شعاع پیروزی از آن میتابید  ماجرا را  بیان میکرد به همراه تصویر  نکند بتو هم شغلی ارجاع شده درکمیته بین المللی حرمسرا؟ بهر روی من شنبه ها ویکشنبه ها از دیدن اخبار تلویزیون بخاطر چهره این خانم خودرا محروم میسازم انگار همین الان اورا از زیر لحاف بیرون کشید با صدای نتراشیده ونخراشیده وآن چهره آنچنانی اخبار را ( میخواند ) !

بهر روی بما که دیروز خوش گذشت چرا که از این سوپر من طرفداری میکردم دو دخترم یکی سردرد گرفت ودیگری اتومبیل را سوار شد تا بفروشگاه برود ومراسم را نبیند هردو به دست هم نگاه میکنند یکی شوهرش آنارشیت وضد امریکایی ودیگری امریکایی اما خودش میل دارد که فمنیست باشد !! حال دو کتاب تاریخی او یکی زندگی هیلیری ودیگری زندگی همسر کثیفش در کتابخانه اش خاک میخورند ! 

از این جناب مکدونالد  خوشم میاید که بقول  معروف خیلی ببخشید " تخم دارد " حال میگویند او از سیاست چیزی نمیداند مگر آن مانکن نازک اندام  ورنگین پوست از سیاشت چیزی میدانست ؟ تنها یکسال در مقام معاونت فرمانداری یک ایالت  کار کرده از جبهه جناب  " بزژنسکی" برخاسته وجناب سرور همان یهودی بیرحم که روی کشورها قمار میکند هنوز دستش درازا است تا بلکه سوپر منرا بجایی بفرستد ودوباره کاکا ی دیگری بیاید عروسکی که سرنخ به دست اوست اما دختران من اینهارا نمیخوانند آنها چون سوپر من زن باز خوبی بوده است از او بدشان میاید اما .....کاکا تنیس بازی میکرد گلف بازی میکرد با همسرش ورزش میکردند درباغ کاخ گل میکاشتند سوریه داشت درآتش میسوخت  وسیل اسلحه وپول بسوی داعش روان بود وتروریستها هر لحظه جایی را به آتش میکشیدند وایشان مشغول مذاکرات با ( عربستان) !! بودند وحال پدر مبارکشانرا میپرسیدند وآن یکی لکاته اگر میامد جنگ سوم حتمی بود او رحم ندارد تنها بخودش وقدرت میاندیشد نه اینهارا بچه ها بخصوص دخترها نمیدانند .

بگذریم ، شعله های آتش از طبقات منختلف ساختمان قدیمی پلاسکو با دود سفید همراه بود وهر طبقه دچار انفجار میشد پس آتش سوزی نبوده انفحار بوده است به تخم رهبر یکدست ، بهر روری میبایست بگونه ای مردم سرشان گرم شود تا مبادا سوگند ومراسم تحلیف شیطان بزرگ را ببیند !! خودشان بچه شیطان کوچکند وتخم او ....

او نماد یک امریکایی است هرچند خود  واجدادش آلمانی الصل بوده اند اما در امریکا بزرگ شد وتوانست تا حد یک امپراطور اقتصادی بالا برود ومردم بجای آنکه از او درس بگیرند با او دشمنند  او زن باز بود  تنها  زن باز بود اما به دختران یازده ساله تجاوز نمیکرد ویا با زنان ودختران خدمه کاخ نمیخوابید او میداند کدام زن را باید انتخاب کند وبه  رختخوابش ببرد وکدام زن را برای همسری کنار بگذار  همسر اولش بسیار باو کمک کرد والان بچه هایش همه تحصیل کرده  وخوب وکار آمد از آب درآمده اند . همسر دومش تنها دوربین را دوست داشت ( مانند بعضیها) واین سومی اصلا سرشرا بلند  نمیکند  اوخوب میداند کجا باید بنشیند .همسرانش همه اهل کشورهای دوردست ومناطق اطراف قطب شمالند واین یکی آخری که نقش بانوی اول را بازی میکند حتی زبان هم کم بلد است اما خوب بانو تنها کارش این است که لباسهای شیک بپوشد وکنار همسرش بایستدومردم را متوجه خود کند تا سرورش  سر فرصت بیاناتش را اظهار نماید مانند بانوی ما که نگذاشت بفهمیم شاه چی گفت و هم مانند سلف خود علی بابا مبارک تنها نقش بازی میکرد اما نقش را مانند یک آرتیست درجه یک سر نخ را دردست داشت نگذاشت ما بفهمیم که پسر داییش نوکر شوری است ورادیو تلویزون دربست دراختیار اوست واخبار شسته ورفته به دست شاه میرسد ، نگذاشت شاه بفهمد دربیرون چه خبر است مردم را مانند این چهل سال دربیرون سرگرم کرد مانند یک دلقک بسیار خوب روی صحنه  ، حال شیخ علی رضا نوری زاده هم از طبقه حاکمه روی برگردنده با آن لبخند چندش آورش از ساختارهای شاهان پهلوی میگوید مادر فلان تو بودی که عکس شاه را اول از هم درآتش آنداختی ورو به دوربین ایستادی با آن مردک مزلف مسعود بهنود مملکترا بباد دادید حال چطور شد دیگر سیر شدی یا پولی از شیخ عربستان نمیرسد حال دستمال برداشته ای وچکمه های  رضا شاه را پاک میکنی خاک برسرت من هنگامی بتو نگاه میکنم مانند یک شتر بود گندو بنظرم میرسی بو میدهی بوی گند .
واین بود قصه امروز ما پسرم عکس نوه چهارساله ام را درلباس کاراته برایم فرستاد درحالیکه مشتهایش را گره کرده بود هرسه به کلاس کار.اته رفته اند و....
 ویکیشان کمر بند سیاه دارد !!! هورا 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
21/01/2016 میلادی /و


جمعه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۵

آمریکا آمریکا آمرییکا

مراسم بسیار زیبایی بود  مرایم سوگند رییس جمهور. جدید جناب جان د و نالد ترامپ به هنگام دعای کشیش جناب ریاست قبلی چشمانش را بسته بود حتما داشت دعای آیت الکرسی را میخواند بهر روی هنگامیکه دسته کر امریکا امریکا را خواند باز دچار هیجان وطن پرستی شدم وگریه ام گرفت بیاد دوران کودکی وفیلم پولیانا  افتادم خوب نه از جان لنون خوشبختانه خبری بود نه از باربارا استرایستد  یک خواننده جدید که تازه از. یورو ویژون بیرون  امده آوازی خواند در همین احوال در ایران زیبای !!!! ما  آدمها زیر آوار زنده بگور. شدند یک روز عزای عمومی اعلام شد و درست همان حالت ویرانی وانفجار دوقلو ها بود در این گوشه برف راههارا بسته بود برق بیشتر مناطق قطع شده بود در شمال ایتالیا عده ای در یک هتل زمستانی زیر بهمن مدفون شدند .   

جناب مکدونالد بد موقعی تحلیف انجام دا دی طبیعت فعلا سر به شورش برداشته خدا کند امریکایتو بر گردد به همان  زمانها که ما آرزویش را داشتیم  وخدا کند لاشخوران  وجانوران و کرکسها هم از روی خاک ما پرواز کننند وبه لانه هایشان بر گردند برای سه نسل آذوقه  جمع کرده اند خانه ما خالی شد  بهرروی با این تابلت نمیشود درست نوشت این  چند خط را  هم بیادگار نوشتم  ثریا .
بیستم ژانویه دوهزارو هفده میلادی /اسپانیا 

رفیق...

امیر عباس هویدا 
امیر عباس مسعودی 
امیر عباس مسعودی دوم !
امیرعباس فخر اور

نه ! تعجب نکنید ، چرا این اسم هارا ردیف کردم ، سه نفر از این امیران واقعا انسانهای شریفی بودند وچهارمی را تازه شناختم با چشمانی سبز ، خوش قیافه بلوز آستین کوتاه بازوان سفید وورزشکار  ، جسور ، بقول خودش گستاخ ومتولد ماه ژوییه یا تیرماه ودست آخر نویسنده کتاب جنجال برانگیر " رفیق آیت الله ...." بقول خودش یک تاریخ هفتصد صفحه ای خوب این روزها میشود تاریخ را ضبط کرد ، میتوان عتکس گرفت ومیتوان آنرا مونتاژ کرد میتوان آنرا پاک کرد وغیره وذالک .

او هر هفته یک ویدیو روی یوتیوپ میگذارد در یک کنفرانس مطبوعاتی کاخ سفید شرکت کرده انگلیسی اش  چندان روان نبود با کمک مترجم حرف میزد در زندان بوده پدرش افسر نیروی هوایی بوده ( لابد عموی مرا هم میشناخته) ! خوش قیافه جذاب حراف اما  همیشه گفته اند :
چشمان سبز کمی رذل میباسند  وبه کسانیکه دارای چشمان سبز هستند نباید اعتماد کرد ، کتابش را بطور پی دی اف در معرض عموم گذاشته اما متاسفانه من نتوانستم آنرا دانلود کنم کتابهای دیگری هم نوشته میل داشته  که رییس جمهور شود میل دارد عقاب باشد نه پروانه !! ودست آخر خیال دارد که دریک کلبه در جنگلهای مازندران تنها بنشیند وکتاب بنویسد بطور قطع ویقین باید اهل شمال باشد !

نمیدانم چرا بیاد هوشنگ ابتهاج ومجدالدین میر فخرایی ودخترش  طلیعه افتادم این خانواده  اهل شمال و همه از جاسوسان حرفه ای بودند که یکی برای انگلیس کار میکرد وشعر میگفت دیگری برای روسیه بازهم نقش انگلیس درآنجا ددیده میشد ودختر آقای میر فخرایی هم برای پلیس انگلیس جاسوسی میکرد وایرانیانی که تازه از انقلاب فرار کرده وبی آنکه یک کلمه زبان بلد باشند به چنگ او میافتاد ند خوب حساب بانکی آنهارا داشت شناسنامه آنهاراهم داشت به پلیس اطلاع میداد شغل وکار پیشنیه آنهارا اگر خودی بودند او با آنها رفیق میشد اگر غیر خودی بودند آنهارا به گه میکشید ویک مالیات حسابی هم از آنها گرفته به دولت واربابش میداد نمیدانم زنده است یا مرده چند پسر داشت که هیچ گهی نشدند وهمسرش که سه زن درسه نقطه دنیا داشت مهنس فنی بود وساختمان بزرگ پزشکان را درایران صاحب بود .

بیا د شعر معروف جناب سایه افتادم که چرا زلف بنفشه سرنگون است چرا کاسه لاله پرخون است آنهم درزمانیکه ایشان با آن سبیبلهای از بنا گوش دررفته بهترین  زندگیها را داشتند با همسر ارمنی خود درکافه نادری قهوه ترک وکنیاک مینوشیدند وبرای ارباب استالین کار میکردند.امروز از هیچکدام اینها خبری نیست .

حال نمیدانم این جوان که چه عرض کنم مردی که اینهمه جنجال بپا کرده ودرتمام رسانه ها با او مصاحبه شده هم تلویزونهای ساخت دست جیم الف با این کتاب هفتصد صفحه ای درو دنیا به راه افتاده است وامروز هنم سخت خوشحال است که جناب "مکد ونالد " سوگند خورده به کاخ سفید میروند  آیا واقعا یک انسان راستگو  ست ویا یکی از همان تدادی که خود گفت ؟ مانکن دیروزی کاخ را امروز ترک کرد با گریه  واشگ تمساح درهمین بین ساختمان عظیم پلاسکو مانند برج دوقلوهای امریکا ناگهان فرو ریخت وخدا میداند چندین نفر زیر آوار مانده اند از آتش نشان تا مردم عادی .....
همیشه این مردم عادی  هستند که قربانی میشوند نه طلیعه خانم نه هوشنگ خان ونه جناب امیرخان هیچکدام قربانی نخواهند شد آنها راهشان را میدانند وسوراخ دعارا پیدا کرده اند با نام وطن خودرا به همه میفروشند اما یکنفر که تنها درد وطن داشته ودلش برای این مردم بدبخت میسوخته وفریاد برمیداشته که اول ذهن آنهارا از کثافات وآلودگیها پاک کنید آنگاه از آنها بخواهید که دولت تعیین کنند اما آن یکنفر را زیر درخت انار سر میبرند ودیگری را به دار میکشند میرزا آقاخان کرمانی ومیرزا رضای کرمانی 
رفسنجانی این کار گر کشاور ناگهان میشود امیر کبیر واز قبل بردن وخوردن زمنیها وباغهای زنان بیوه ومردان نادان تا مرز اکبرشاه میرسد که تنها تاج اورا کم داشته است .

نه جانم ، کشورهای خارجی مارا خوب شناخته اند از زمان الکساندر دوم تا بحال از زمان ویکتوریا تا امروز از زمان بیسمارک تا الان از زمان ناپلئون تا بحال همه میدانند که ما چه آسان خرید وفروش میشویم ومیدانند که عرب را باید سیر کرد وایرانی را باید گرسنه نگاه داشت تا بتوان اورا خرید .

تمام شب چهره زیبای جناب امیر عتباس خان جلوی چشمانم بود وحرفهایش را نشخوار میکردم نمیداتم مرا بیاد چه کسی میانداخت اما  ......خدا میداند چیزهایی میگفت که راست بودند چیزهایی را میگفت که ما نمیدانیم وحال خوشحال است که خانه اش را یافته  زیر دو پرچم ویک مدال کوروش وجنبس سبز وفدراسیون جوانان دارد کار میکند ، حقوق ؟ نه حقوق ندارد؟! از جایی پول نمیگرد مانند دیگران صلیب سرخ باو پول میدهد ؟! بقول خودش دویست وپنجاه هزار مامور امنیتی در دور دنیا با پول اداره امنیت کشور ایران دارند برای جمهوریشان خبر چینی میکنند ویا اگر لازم شد آنهارا مانند فریدون فرخزاد چند تکه میکنند .....

نه به هیچ ایرانی نمیتوان اعتماد کرد حتی به پدر ومادرت ، این درخون ماست دروغگویی ، دورنگی ، ریاکاری ،وفریب دادن دیگران برایمان یک افتخار است اگر کسی مانند ما ساده بود باو خواهند گفت :

فلانی را ولش کن ، خر است ، دیوانه است وبقول کردها ،شیته !!!  اما خودش میداند که یک انسان است  همان آیینه یک رو صاف وپاک مانند آبهای زلال سرچشمه اش که امروز خشک شد.ث

خداوند این دل دیوانه را با تیغی دوسر پاره کرد 
خداوند  رهاییش داد ، آنرا طلسم نکرد 
این دل با اشک و خون آهسته روان شد 
از تیغه سرد ، از جهنم سوزان ، 
نشست بر پیشانی کوهساران  با صبحی درخشان
نشست تا اشکی بشوید از دیده ای 
نشست تا برگیزد از خاطری گرد اندوهی 

دلم سرگردان در آبهای نیلگون چون ماهی دریا بود
سرداب سیاه سینه ها از او جدا بود 
چون راه پنهانی گنج قارون بود 
دل را صدا کردم ، اما پرخون بود 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .
20/01/2017 میلادی /.

روز تاریخی تحلیف جناب مکدونالد ترامپ ! در آنسوی قاره .


پنجشنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۵

طعم سیب کال

بر در میکیده رندان قلندر باشند 
که ستانند جان ودهند افسر شاهی
خشت زیر سر وبرتارک هفت اختر پای
دست قدرت  نگر و منصب صاحب جاهی ........."حافظ"

فلینا تلفن کرد از لندن ، 
هان ؟ آنجا چه خبر ؟ دلم تنگ شده ؟! گفتم همان که بوده وهست وخواهد بود ، گفت دلم برای سکوت آنجا برای تنها بودن درآنجا تنگ شده اینجا دیگر آن نیست که بود هشت هفته دیگر باید دردانشگاه باشم وسپس تزم را بنویسم اما چندن خوشحال نیستم با زن دایی کهنسالم ونوه اش که هرساعت با پسری راه میرود ! 
گفتم :
اینجا همان هست که بوده همان سکوت ، هما خرخرکشیدن صندلیهای رستوران ، همان بوق اتومبیل های شبانه وهمان روزهای شلوغ وشبهای سکوت خانه ات هم هنوز به اجاره نرفته .......

برمیگردم ، خوب برگرد ، تو هم مانند من خانه گم کرده ای ، توهم مانند من بیقراری وبه دنبال آشیانه ای ، برگرد پس از مدتی باز هوای لندن بسرت میزند ومیخواهی برگردی ومرتب غر میزنی که مردم اینجا نربیت ندارند شعور ندارند وغیره ......
تو نمیدانی که مردم سر زمینهای دیگر چگونه اند ، سرزمینهایی مانند کشورهای خاور میانه گویی آنهارا  با سه کله یا چهار کله روی یک بدن ساخته اند ، تو به هر آدمی که برخورد میکنی نمیدانی کدام رویش را که بتو نشان داده روی واقعی اوست دردین آنها دروغگویی مرامست وگناهی ندارد اگرچه به روح وجان دیگری صدمه برساند . تو هنوز با مردم دنیا زیاد آشنا نشده ای خیال میکنی دنیا بین لندن واینجاست بین گالیسیا ولندن . 
اینجان مردمش مهربانند وهنوز هستند کسانی که به ایمانشان چسپیده اند وبخاطر آن راه راست را میروند هنوز هستند مردمانی که میگویند عیسی بخاطر ما جانش را داد تا ما انسانهای خوبی باشیم یا حد اقل انسان باشیم ، نه گوسفند ونه میمون .نه هنوز گاهی میتوان مهربانی را درمیان انها یافت .

بلی عیسی جانش را داد اگر این افسانه درست باشد موسی هم دستوراترا ازخداوند گرفت که با شعله های آتش روی سنگ نوشته شد ! اما آیا همه آنها وهمه این افسانه ها حقیقت دارند ؟ واگر داشته یا دارند چرا پیروانشان اینچنین از آب درآمده اند تکلیف مسلمانان روشن است پیامبرشان گفته بکشید وببرید وبخورید نامش راهم غنیمت گذاشته اند غنیمت جنگی ومرتب جنگ کنید حال قوم بنی اسراییل از ترس جانش یک موشک از جو هم برون  فرستاده تا جلوی موشکهای هوایی دیگرانرا بگیرد تا جلوی حمله هارا بگیرد ، وهیچکس نیست بپرسد اینهمه جنگ برای چییست ، اینهمه دشمنی برای کدام هدف است ؟  وهمه هم از همان ادیان شیطانی ابراهیمی وسامی سر چشمه گرفته است ، کدام خداوند درکدام جلسه ودرکدام زمان  نشست وبرای سر زمینها پیامبر انتخاب کرد مگر انسانهای  اولیه وغار نشین یا مردمی که درآنسوی سر زمینها ی ناشناخته زندگی میکنند میدانند پیامبر کیست وچیست ؟ مگر آنکه میسونرهای مذهبی بروند وبرای بردگی آنهارا به دین وایمان  خود ودار کنند حتی بقیمت گرفتن جانشان  با فرستادن ترس درمیان دلها ومغزشان وشعورشان .

در فضای مجازی دوستانی ! پیدا کرده ام  درظاهر امر همه تحصیل کرده دارای دکترای روانکاوی ، دکترای داخلی دکترای فلان وبهمان همه خوشبختانه دکترا ومهندسی را یدک میکشند هم بانوان وهم آقایان واما ،،، اگر شعری بنویسی که درآن خبری از می ومطرب وعشق باشد عشق مجازی به فرد دیگری وای بحالت ، اما اگر شعری بنویسی که مثلا درآن از حکمت وعشق مجازی نظیر عشق مولانا به شمس!! باشد جایت درآن بالابالهاست  ، اشعار سیاسی ممنوع است توهین به مقدسات ممنوع است حرف زدن از ساز وموسیقی ممنوع است تنها باید یک عشق داشته باشی آنها به خدا وپیامبرش وبس ....

حال منکه شهره شهرم به عشق ورزیدن نمیدانم چگونه با این جماعت کنار بیایم .واز چه بگویم تنها شاعران ماقبل تاریخ را باید پیداکنم مانند طبری ، طالب آملی وغیره ویک شعر متین وشسته ورفته دردستورکار قرار دهم .

خیام مطرود است ، حافظ مطرود است ، فروغ حرام است ، سیمین بهبهانی مطرود است ، پروین اعتصامی ؟ برای درس درکلاسهای ابتدایی خوب است تنها مولانا وشیخ سعدی بهترینها هستند و اما درپیش چشم من همه یکسانند  آنها نمیدانند که من چگونه مانند شمع دردرون خود سوختم وحال که آزاد شده ام میل دارم آنچرا که میخواهم بنویسم باز سد جلویم را گرفته است غلامان قمه به دست آماده اند تا سر از تنم جدا کنند ویا طناب داررا بدهند تا من ببوسم  ؛ انها نمیدانند که من چگونه از لابلای توده  تاریکی خودرا به نور رسانیدم وندانستند که چگونه دستی نیمه شب دربستر من غلطید  وپنجه هایش را درقلبم فرو برد  وآنجنان فشرد تا قلبم از کارا ایستاد وسپس آنرا باخود برد در سپیده دم که خورشید بر روی من تابید من مرده ای بیش نبودم .
آنها نمیدانند که این دست گرم ونوازش دهنده عشق بود  من هنوز منقارم به نوک خاک نخورده بود وهنوز طعم گس سیب کال را نچشیده بودم ودرآرزوی صبح نشسته واو چون نوری  بر آرزوهایم تابید ، او رقت ومرا برجای نهاد . نه آنها نمیدانند چون طعم عشق را نچشیده اند ،  شراب عشق را ننوشیده اند .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
19/01/2017 میلادی/.


چهارشنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۵

به تو که دیگر نیستی

از زمانیکه از دنیای مارفته ای هرشب ترا بخواب میبنم باهمان لباسهای شیک گذشته وهمان جوانی گاهی احساس میکنم در کنارم نشسته ای هیچکس دردنیا باندازه تو بمن مهربان نبود وهیچکس باندازه تو مرا دوست نداشت همیشه نگران سلامتیم بودی 
امروز هوا خیلی سرد شده درجه حرارت تا سه رسیده من زیر لحاف با این حروف بریده میخواهم بگویم که تو راست گفتی هرکسی را از خودم دور کرده ویا فراموش کنم محال است ترا از یاد ببرم حسادتهایت خشونتهایت وسر انجام مهربانیهایت بهترین روزهای عمرم در کنار تو گذشت آنچه  بود با توبود بقیه بیحاصل ومسخره برای فرار از تو به دیگری پناه بردم وبه  روزهای آخری  فکر میکنم که به اینجا آمدی باز هم از راه آلمان میخواستی بیایی بتو گفتم نه وبا این نه رشته را بریدم برای همیشه شبی بمن گفتی باید کمی اخلاقم را تغییر  بدهم درجوابت گفتم :
تحت هیچ عنو ان وبرای هیچکس وهیچ قیمتی من عوض نخواهم شد من اینم خشن بی گذشت مهربان با گذشت جمع اضداد. تو رفتی بجایی که جایت نبود در کنار کسانی که متعلق به دنیای ما نبودند اما تو به عللی به آنها احتیاج داشتی ودر میان خانواه ات بودکه یکی پس از دیگری از دنیا رفتند تو ماندی با آدمهای غریبه وناشناس مجبور شدی زنی را صیغه کنی تا در کنارت باشد 
امشب مانند آن شبهای قدیم که چیزی را بهانه میکردم ومیگریستم میل به گریه دارم دلم برایت تنگ شده اولین وآخرین محبوب من نامت در. سینه ام حک شده بخاطر تو به شعر پناه بردم وبخاطر تو نو شتم برایت نوشتم تنها چیزی که در زندگی من واقعی وحقیقت دارد تو وبچه هایم هستید بقیه برایم بیتفاوتند بود ونبودشان برایم یکسان است تو خود عشق بودی حال رفته ای من تنها شدم ومیدانم دراین دنیا دیگر هیچکس نیست تا کمی هم بمن بیاندیشد گاهی از شبها گرمای پیکرت را درکنارم احساس میکنم میدانم مرا تنها نمیگذاری میدانم آخرین نگاهت در دوربین فیلم برداری که بیادگار گذاشتی همه چیز را بمن گفت ناگهان خطوط ورنگ دیدگانت عوض شد هیچکس غیر از من معنی آن نگاه را نفهمید . 
آسوده بخواب تنها کسی را که بخشیده ام تویی  دیگرانرا نه وگاهی آنهارا به زیر لعنتهایم میفرستم  آسوده بخواب هنوز دوستت دارم وخواهم داشت تا روزیکه سر انجام خاکسترم را باد با خود ببرد . ثریا 
چهارشنبه هیجدهم ژانویه ۲۰۱۷میلادی /اسپانیا

دیروز ، امروز وفردا

هر صبح چون بیماری تب آلود 
 از ابریشم خوابهای طلایی
 بیدار میشوم 
دردی نهفته دردلم نشسته 
غوغا میکند .
-----------
هر صبح که چشم باز میکردی اولین کارت این بود که دکمه رادیورا فشار دهی ، اخبار با صدای پر قدرت وکمیاب تقی روحانی پخش میشد سپس سازی وآوازی وآرم صبگاهی با تار فرهنگ شریف  تاجی احمدی  برایت تبلیغ بیسکویت  ویتانارا میکرد وسپس برنامه ادامه داشت تا اول روز  درطول برنامه لحظه ای موزیگ قطع نمیشد .

 امروز رادیورا با کمک رمود کنترل روشن میکنی روی برنامه ؟
پخش اف ، ام خوابیده وموزیک ابدی را پخش میکند آنهم به زودی قطع شده غوغای تبلیغات .سر .صدای خاله زنکها که همه از دولتی سر اینترنت سیاستمدار شده اند .

دیروز بسرعت به دنبال اتوبوس میدویدی تا سوار شده خودترا به مرکز کارت برسانی رادیوی ترانزیستوری راننده که به آیینه جلوی رویش آویزاین بود داشت برنامه وموسیقی بازاری را پخش میکرد ( این نامی بود که روشنفکرتن تازه به دوران رسیده برآن گذاشته بودند ) دلکش بازاری شده بود وسوسن مردمی وبقیه همه نوحه خوان ،

امروز درگوشه تختخوابت نشسته ای میل نداری لحاف گرم خودرا رها کنی ودر سرمای اطاق ونمور باطاق دگر بنشینی صفحه تابلت را که هم حکم روزنامه را دارد همه رادیو وهم تلویزیون وهم .....همه چیز ، باز میکنی ، آه دنیای لمپن ها ! دنیای بازار وتبلیغات اخبار از صافی رد شده وترجمه شده ه وسخن پردازیها واظهار فضل های همیشگی ودنباله  دار  روی یک صفحه چسپیده وباز عکس شهربانو بنوعی افتخار داده وآن صفحهاترا مزین فرموده است حال هر علتی که میخواهد باشد !اخبار  خارجی هم که چیزی ندارد غیر از تبلیغات !

دیروز از رادیو میشنیدی که فردا اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریا مهر برای افتتاح سد کرج باتفاق شهربانو عازم شمال خواهند شد ، شهر بانو همیشه پاشنه های کفش چند سانتی میپوشید تا قد وقواره اش را بلند تر نشان دهد .
 درحتالیکه محبور بود چند قدم عقب ترراه برود گاهی جلو میزد با کلاههای رنگین یا پوستیژ های بور وولباسهای تازه از خارج رسیده همه دوربین ها متوجه او میشند چشمانش به دنبال دوربینها بود وطبقه جوان وروشنفکر بسوی او متمایل بودند ، شاه درسایه گم میشد !!

امروز عکس اورا بدون  مادام ومانکنش که بر بالای تختخوابم گذاشته ام در آیینه روبرو میافتد تماشا میکنم ،  چه جاذبه وچه ابهت وچقدر متین درعین حال چقدر معصوم بود .روانت شاد .

دردلم آرزو میکردم همین الان زنگی بر بالای سرم بود آنرا فشار میدادم تا مستخدم صبحانه مرا بیاورد ومن درتختخواب بخورم !!!  
اما این لقمه کمی برای دهانم گشا داست باید برخیزم ، لرزا ن وسرما فورا روبدوشامبر کهنه خودرا به دوش بکشم درراهروی سرد وتاریک خودمرا به آشپزخانه برسانم کمی از همان آب قهوه ای ساخت کارخانجات امریکای جنوبی یا چین با تکه ای نان مانده درون یخچال با کمی کره بعنوان صبحانه بخورم وقرص را نیز فراموش نکنم امروز چهار شنبه است !!! روی قرص ها روزها را نوشته اند تا مبادا یکی بیشتر بخوریم ؟! وشهربانو همچنان به زندگی شاهانه وپایندگی خود ادامه میدهد !!!

نگاهی به درون گنجه خوراکیها میاندازم هوا خیلی سرد است خانه مانند گورستانی سرد بدون آفتاب ناهار ماش با برنج میشود آش !!! سبزی ؟پیش کش . 

نه دیگر امکان یک زندگی خوب برای همه ما از میان رفته  یا لاقل برای من یکی ، زندگی دیگر معنایی ندارد  ،آنهاییکه هم در خانه های بظاهر بزرگشان به زندگی اشرافی ادامه میدهند باز با مصرف مواد مخدر میل دارند جای من باشند ! که نه بر اشتری سوارم ، نه چوخر به زیر بارم ! دوران خریت وبارکشیم گذشته حال تنها شکر میکنم ه مجبور نیستم درخانه عروس ویا داماد بانتظار صبحانه بنشینم ویا دراطاقم حبس باشم تا مرا برای خوردن صبحانه بخوانند . این بهترین دنیایی است که من دارم مالیاتی هم ندارد مالیاتش را قبلا پرداخته ام هرچند طبیعت طمع زیادی  دارد وباز مالیات میخواهد درحال حاضر کاری با من ندارد تا سر فرصت دوباره یقه مرا بچسپبد .
در اخبار خواندم که صادارات تریاک ومواد  مخدر در افغانستان بیشتراز  تولیدات سبزی ومیوه وتره بار است وسود بیشتری عاید زمین داران میکند ! آقایان روی  کشتیهایشان احتیاج به مواد دارند  ودلالان نیز  دراین این معامله ضررنمیکنند !

بعضی از اوقات ، آدمهایی سر راه تو قرار میگیرند وسمی دردل تو بجای میگذارند مانند ویروس ترا رها نمیکنند وهنگامیکه بیاد آنها میافتی حال تهوع پیدا میکنی مانند بیماری که از یک بیماری شدید ومرگ آور برخاسته حال از بیاد آوردن آن دچار رعشه میشود ، یاد آوری بعضی از آدمها که امروز گم شده اند نیز بمن همین حالت را میدهند حال تهوع ! و ویروس بجانم حمله کرده وپیکرم  بخارش میافتد دچار آلرژی میشوم .

فردا  پس فردا ! بزرگترین مرد تاریخ یک جاهل بتمام معنی بر تخت امپراطوری بزرگترین سر زمین دنیا تکیه خواهد زد مردی که زن را تنها بعنوان یک دستمال یکبار مصرف میخواند ، حال باید دید پس از رفتن آن مانکن خوش ادا وخوش اقبال این یکی چه آشی برای دنیا میپزد ؟ آیا مانند اش ماش من بدون سبزی وپیاز داغ است ؟ یا ..... خوب هنوز که نیامده باید صبرکرد ، فرو ریزی امپراطوریها  سالهاست که ادامه  دارد .

آه ، چقدر دلم برای نان سنگک داغ با پنیر وچای شیرین تنگ شده ، چقدر دلم برای صدای تقی روحانی تنگ شده وچقدر دلم برای ساز او که آرم صبگاهی رادیوی تهران بود تنگ شده ،چقدر دلم برای شبهای دراز سوسن تنگ شده ، حالا کجا هستم میان مشتی احمق وبیسواد وفروشندگان عقده ای که جنس را بسویت پرتا ب میکنند وبا نگاهی  تحقیر آمیز که " تو کیستی ؟ از کجا آمده ای؟خانه  وکاشانه ات کجاست ؟ باید سر به زیر بیاندازی ودراین فکر باشی که درآن سوی آبها نیز لمپنهای آدمکش حکومت میکنند وشهربانو هنوز منتظر آثار هنری مدرن است ؟!...پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" .اسپانیا .
18/01/2017 میلادی /.