مرا ندیده ای ، گمانم که کوری ،
مرا ندیده ای ، که همیشه از تاریکیها ، چون یک صائقه میگذرم ،
مرا ندیده ای ، که از فراز بام تو چگونه میگذرم ،
وپیرامون خانه ات طواف میکنم ، تو مرا ندیده ای ،
مانند سایه ابری بی نشان ، از آسمان تو میگذرم ،
باران میشوم واز سقف خانه تو فرو میریزم ،
تو. پنجره اترا به روی باران میبندی ، اما من درسقف تو نشسته ام ،
من درخاکهای باغچه ات پنهانم ،
هنگامیکه پنجره هارا میگشایی ، نگاه تو به پیشواز آفتاب میرود ا
تو اورا به خانه ات فرا میخوانی ، اما من گریان درآسمان تو نشسته ام .
---------
تو مرا ندیده ای که چگونه صائقه وار میغرم
وسپس از چشمان غمگینم اشگ جاری میشود
ترا نیز به گریه وا میدارم
بارها مرا دیده ای ، اما ندیده ای
دیده ای که چگونه از یادها رفته ام
وفرود آمدن تازیانه هارا بر اندام لرزانم میشنوی ،
من ترا سپر میگیرم ، تازیانه ها بر تو میخورند ،
چرا که همیشه ترا درآغوش دارم ،
ترا در بطن آبستم ، وترا خواهم زایید ،
چرا که همیشه از تو باردارم
ترا به دنیا میاورم ودرآغوش دارم ،
ای زندگی . ترا دارم .
یکشنبه . ثریا ایرانمش . اسپانیا . 18/10/2015 میلادی .