چهارشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۴

آزادی

عشق وآزادی 

این هردورا میخواهم ، 
جانم را فدای عشقم میکنم  وعشقم را فدای آزادی .

من با شعر زندگی کرده ام ، با شعر زیسته ام ، با شعر نفس کشیده ام ، با زندگی اکثر ملل مختلف آشنایی دارم واکثر اشعار آنهارا خوانده ام ، هیچکدام به پای شعرای ما نمیرسند ، هیچکدام نمیتواندد آن :
» کلمه« را بیان کنند لطافتی درآنها نیست ، یا انقلابید ، ویا زیادی بی محتوی ،  باورم نمیشود که حتی در مجارستان دهکده است بنام ( کیش کوروش) وجود دارد وما کوروش خودرا مفت ومجانی تقدیم اسراییل کردیم ، روزی روزگاری چپی های ما تنها اشعار انقلابی میخواندند  ، دعای صبحانه آنها انقلاب فرانسه بود همه خودرا درنقش قهرمان روبسپیر ویا ناپلئون بونا پارته میدیدند ، آنها مردم سر زمین خودشان را بخوبی نمیشناختند  ونمیدانستند که نیمی از سر زمین ایران مستعمره انگلستان ونیم دیگرش مستعمره روسیه  میباشد ودراین وسط واتیکان کوچکی نیز هست مانند اژدهای خوابیده که کم کم سر از سوراخ بیرون میاورد کارش کشتن ونابودن کردن مغزها وانسانهای درستکار ووبستن شعور آنهاست ،ما در چنگال ترکهای وحشی ، مغولان ، یونانیان اسیر شدیم اما همه را از سر گذراندیم این یکی از راه شعور ما وارد شد حمله اعراب ، واین اژدها کم کم برایمان آوازهای دلپذیری را سرداد :
برویم ای فرزندان ، وطن ، بسوی آزادی ، دربرابر ما جباریت است وظلم وستم !!! کوششهای ملل  با کمک برده هایشان به ثمر رسید  وبخیال خود حکومت جبار سلطنتی را از کار انداختند وخود حکومتی بر پا ساختند که روی اسکندر وخان تموچین را سفید کرد .
اتحاد مقدس !!! این اتحاد هنوز بقوت خود باقیست در پشت درهای بسته در انتظار ، فقر وبیچارگی ودرماندگی وآوار گی واز همه مهمتر بستن دهان آزادیخواهان ، واهل قلم را بطور دست جمعی  یا با کشتار ویا شکنجه وزندان وشلاق ، ظلم یبداد میکند ، دنیا در ست واورنه شده گویی کاسه ای لبریز از جانوران را ناگهان از زمین برداشتند ودر زیر خاک مارها  ،عقربها وگزندنگان خطرناک هوای تازه ای را احساس کرده ناگهان جان گرفتند ، خوراکشان آماده بود ، پروار شدند .
حال باید سوگوار آینده باشیم ودسته جمعی بخوانیم :

ای آینده نا مفهوم ونا پیدا ،
 حجاب سیاه تو دنیارا پوشانید 
جادوی احساس من  پیشگوی من بوده وهست 
در ورای این پرده هیچ نیست جز نابودی 
شادیهای ما تمام شد ، امروز بس غمگینم 
نیاکان ما خوب زیستند اما همیشه بیقرار وناراضی بودند

بشریت دیگر نامی ندارد 
زمین تنها یک تیمارستان بزرگ است 
برده دارن بر خر مردا سوارند برده هائشان با کفشهای طلای 
که پااداش آنهاست !!

آیا آسمان نیز مارا از یاد برده است؟

ای شعر  مقدس چگونه ترا تحقیر میکنند ؟ وچگونه عظمت وبزرگی ترا از بین میبرند 
این احمقها ،  هیچگاه ترا بزرگ جلوه نخواهند داد مگر در راسته اهداف خودشان 
ای شعر مقدس ، ببین چگونه این ساکنین غار اصحاف کهف ،  فریاد میکشند وگلو پاره میکنند 
وتو همچنان والا در بالاترین نقطه شعور بشر یت نشسته ای. بگذار شغالان زوزه بکشند .ث

ثریا ایرانمنش . اسپانیا ، چهارشنبه 14 اکتبر 2015 میلادی . 
شهرک CU.