نمیدانم درکجا خواندم وکدام نویسنده یا فیسوف گفته بود که :
انسانها در سی وپنج سالگی میمیرند ودر هشتاد سالگی دفن میشوند ! واقعیتی است غیر قابل انکار غیراز بعضی انسانها که تا پای گور هم میل دارند زنده بمانند ودستشان از دنیا کوتاه نمیشود ، هنوز سکس شان کار میکند حال با هر وسیله ای که باشد وهنوز هوسهاهای پایان ناپذیرشان در وجودشان میجوشد وغلیان میکند من به راستی در سنین خیلی جوان مردم ، وحال درانتظار دفن کردن پیکر فرسوده وخورد شده خود هستم ، از زمانیکه بچه ها به دنبال زندگیشان رفتند ( وچه زود هم رفتند ) گویی کانون خانواده برایشان خیلی کوچک بود ، من مردم وامروز مرده ای هستم که راه میرود ، غذا میخورد و مینویسد بی آنکه بداند که این اندیشه ها به کجا خواهند رسید ، گویا اصولا بچه ها میل ندارند در خانواده بمانند همه میخواهند بزرگ شوند واستقلال خودرا بیابند مانند خود من ، هیچگاه میل ندارم آن دوران کودکی را با کتکهای پدرم وفریادهای هیستریکی مادرم را چه در روضه خوانیها وچه درخانه بیاد بیاورم ، ابدا میل ندارم ، چه بسا اگر از یک یک فرزندان منهم بپیرسند ، خواهد گفت ، نه جهنم بود ، جهنم حال چرا انسانها میل دارند تشکیل خانواده بدهند وبعد هم پشیمان شوند وشور انسان گرایی آنها تمام شود ، نمیدانم ، پدران کمتر باین احساس تن در میدهند آنها تنها خانواده را برای اهمیت اجتماعی خود میخواهند حال اگر هم منحرف باشند خواهند گفت که ( زن وبچه داریم ! ) فایده این انسانها چیست ؟ طبیعت را به ویرانی میکشند ، جنگ میکنند از همان دوران کودکی اسلحه چوبی به دست میگیرند وآن خوی وحشگیری در وجودشان میجوشد که کودک دیگری را آزار دهند اگر نشد حیواناترا ، سگ وگربه را ، من انتقادی نمیکنم خود یکی از همین قربانیان انسان گرایی بودم ، که به عناوین مختلف خودرا فریب میدادم درحالیکه درون خانواده همسرم فساد و.کثافت کاری در حد وفور بود که آنهارا زیر لبان قرمز وماتیک قرمز ولاک ناخن ولباسهای ابریشمی وچادر مشکی ونماز وروزه پنهان میداشتند ، من سرگشته بودم خیال میکردم دنیا تنها بمن چشم دوخته که من انسانهای بزرگی را تحویل بدهم ، آنهم دریک محیط بورژوایی مذهبی ودر بین انسانهای ضعیفی که خودرا گنده میپنداشتند ومن انسان کوچکی بودم که درونم بزرگ بود ، تمام ساعاتم را به مطالعه میگذراندم دوستانم در پی درآمد بودند ، با داشتن شغل وهمسر تن به خود فروشی هم میداند برای من مهم نبود مال خودشان بود !! ودر کنار این مطالعات بخیال خود فرزند انی را پرورش دادم به دورا زهمه آلودگیها درحالیکه دنیا هرروز داشت آلوده تر میشد حال امروز آنها رنج میبرند از اینکه من نتوانستم آنهارا مانند طبیعت درحال حرکت تربیت کنم ،
شب گذشته درخواب دچار خفگی وتنگی شدید نفس شدم علتش را میدانستم روز گذشته خانه را تمیز کردم واز داروهای ضد عفونی وتمیز کن استفاده کرده بودم درهمین حال درخواب دیدم با سرعت با چند نفر دارم میدوم تا به قطاریکه درحرکت بود برسم از آب گذشتم قطار زشتی بود که تنها یک واگن آهنی داشت وراننده گفت این قطار به فلان جا میرود قطار بعدی !!! ومن درکنار ایستگاهی ویران با چند نفر دیگر بانتظار ایستاد یم ، بانتظار قطار بعدی ،
درست است . درسی سالگی مردم ودر هشتاد سالگی دفن خواهم شد دیگر نمیتوانم در میان اینهمه تضادها زندگی کنم درمیان دسیسه ها به دنبال واقعیت باشم ، واقعیتی وجود ندارد هرچه هست تراوشات مغزی دیگران است ، واقعیت آـن است که عده ای که دارند غذا هارا مکانیزه کرده وماشینی بما میدهند ناگهان سیل وطوفان درست بر مزارع برنج ، گندم ، میوه جات وسیفی جات هجوم میاورد ، چند خانه مخروبه را نیز ویران میکند ، اما به کارخانجات وچادرهای محصولات مصنوعی ابدا کاری ندارد ، آنهمه سیاره روی هوا در جو ودور زمین بیخود گردش نمیکنند ماموریتهایی دارند !!! دیگر نمیتوان به دنبال سازندگی رفت ودوباره سازی کرد ، نه ابدا میل ندارم با اینروش مصنوعی ومانند رباط زندگی کنم ، زمین مادر من است ، میخواهم به زمین فرو روم ودر قعر آن اسایشم را بیابم .ث
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 21 /05/ 2015 میلادی .