دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۴

قلب بیمار

هوا بیرحمانه گرم است ، گلهای باغچه میسوزند ، باغچه ام غمگین است ، گلها بمن میگویند که بیمارم ، خودم میدانم بیمارم قلبم زیاداز حد بزرگ شده گاهی احساس درد وسوزش درون قفسه سینه ام دارم ، خوشبختانه طبیعت گاهی بمن کمک میکند تمام دیروز از ساعت یک  بعد از ظهرتا نیمه شب بخواب رفتم  ، گویی بیهوش بودم نیمه شب از تشنگی بیدار شدم گاهی صدای زنگ نلفن را از دوردستها میشنیدم اما گویی بمن ارتباطی نداشت  ، امروز در این هوای گرم برای خود آش ماش درست کرده ام !!! امروز تولد نوه عزیزم میباشد وعصر باینجا میایند تا باهم کیک تولد اورا بخوریم ، تولدش را درمدرسه جشن میگیرد بین همکلاسیهایش .

نمیدانم چی مینویسم وچرا مینویسم ، کلمات تکراری  هزار بار اگر از این مقوله بگویم آبی است که درهاون میکوبم  دیگر برایم نه ایران مهم است نه هموطن ونه آینده آن ایران مرد برای همیشه با ایران کا میاب دزد گرسنه .

امروز برای خرید میوه رفتم یازده عدد گیلاس درون یک جعبه بمبلغ دو یورو نود سنت یعنی چیزی در حدود هفت هزار تومان یا بیشتر برای نمونه که بلی اینگونه میوه هم دراینجا هست این سرزمین لبریز از میوه جات است اما همه صادر میشوند ازگیل جنگلی ازرانترین میوه است  کمی توت قرمز کال با خامه ! نه بهتر است سرمرا به چیزهای دیگری گرم کنم طبع من میوه میخواهد نه گوشت ، سبزی میخواهد نه دل وجگر وکله پاچه ، ودر اینگوشه خبری از میوه جات نیست اگر هم باشد آنقدر گران است که گویی حکم طلارا دارد درون ویترین .

باید سرم را بنوعی گرم کنم کتابم نیمه کاره مانده حوصله ندارم آنرا تایپ کنم یک نمایشنامه نوشتم چند داستان همه درون این جعبه پنهانند ،

شبانگهان قبای تیره خودرا ، به گلمیخ زمان

آهسته میاویزد

وبر گردش جهان  میخندد

در این تاریکی مرموز شهر  بی طپش

چراغ مهربانیها خاموشند

دیگر هیچ دری بسوی عشق باز نمیشود

دیگر از آن پچ پچای گوشه دهلیز خنک خانه پسر خاله

خبری نیست

هزاران سایه نا مریی ومشکوک

در یک گوشه ترا میپایند

صدا ها همه بیصدا  وفرمان فرمان آدمکشان

غبار مرا خواهد برد

وبر رخساره جهان پهن خواهد کرد

حال درانتظارم ……..

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . دوشنبه یازدهم ماه می 2015 میلادی.

هیچ نظری موجود نیست: