پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۴

انسان گرایی

نمیدانم درکجا خواندم وکدام نویسنده یا فیسوف گفته بود که :

انسانها در سی وپنج سالگی میمیرند ودر هشتاد سالگی دفن میشوند !  واقعیتی است غیر قابل انکار  غیراز بعضی انسانها که تا پای گور هم میل دارند زنده بمانند ودستشان از دنیا کوتاه نمیشود ، هنوز سکس شان کار میکند حال با هر وسیله ای که باشد وهنوز هوسهاهای پایان ناپذیرشان در وجودشان میجوشد وغلیان میکند من به راستی در سنین خیلی جوان مردم ، وحال درانتظار دفن کردن پیکر فرسوده وخورد شده خود هستم ، از زمانیکه بچه ها به دنبال زندگیشان رفتند ( وچه زود هم رفتند ) گویی کانون خانواده برایشان خیلی کوچک بود ، من مردم وامروز مرده ای هستم که راه میرود ، غذا میخورد و مینویسد بی آنکه بداند که این اندیشه ها به کجا خواهند رسید ، گویا اصولا بچه ها میل ندارند در خانواده بمانند  همه میخواهند بزرگ شوند واستقلال خودرا بیابند مانند خود من ، هیچگاه میل ندارم آن دوران کودکی را با کتکهای پدرم وفریادهای هیستریکی مادرم را چه در روضه خوانیها وچه درخانه بیاد بیاورم ، ابدا میل ندارم ، چه بسا اگر از یک یک فرزندان منهم بپیرسند ، خواهد گفت  ، نه جهنم بود ، جهنم حال چرا انسانها میل دارند تشکیل خانواده بدهند وبعد هم پشیمان شوند وشور انسان گرایی آنها تمام شود ، نمیدانم ، پدران کمتر باین احساس تن در میدهند آنها تنها خانواده را برای اهمیت اجتماعی خود میخواهند حال اگر هم منحرف باشند خواهند گفت که ( زن وبچه داریم ! ) فایده این انسانها چیست ؟ طبیعت را به ویرانی میکشند ، جنگ میکنند از همان دوران کودکی اسلحه چوبی به دست میگیرند وآن خوی وحشگیری در وجودشان میجوشد که کودک دیگری را آزار دهند اگر نشد حیواناترا ، سگ وگربه را  ، من انتقادی نمیکنم خود یکی از همین قربانیان انسان گرایی بودم ،  که به عناوین مختلف خودرا فریب میدادم  درحالیکه درون خانواده همسرم فساد و.کثافت کاری در حد وفور بود که  آنهارا زیر لبان قرمز وماتیک  قرمز ولاک ناخن ولباسهای ابریشمی وچادر مشکی ونماز  وروزه  پنهان میداشتند ، من سرگشته بودم خیال میکردم دنیا تنها بمن چشم دوخته که من انسانهای بزرگی را تحویل بدهم ، آنهم دریک محیط بورژوایی مذهبی ودر بین انسانهای ضعیفی که خودرا گنده میپنداشتند ومن انسان کوچکی بودم که درونم بزرگ بود  ،  تمام ساعاتم را به مطالعه میگذراندم دوستانم در پی درآمد بودند ، با داشتن شغل وهمسر تن به خود فروشی هم میداند برای من مهم نبود مال خودشان بود !! ودر کنار این مطالعات بخیال خود فرزند انی را پرورش دادم به دورا زهمه آلودگیها درحالیکه دنیا هرروز داشت آلوده تر میشد حال امروز آنها رنج میبرند از اینکه من نتوانستم آنهارا مانند طبیعت درحال حرکت تربیت کنم ،

شب گذشته درخواب دچار خفگی وتنگی شدید نفس شدم علتش را میدانستم روز گذشته خانه را تمیز کردم واز داروهای ضد عفونی وتمیز کن استفاده کرده بودم درهمین حال درخواب دیدم با سرعت با چند نفر دارم میدوم تا به قطاریکه درحرکت بود برسم از آب گذشتم قطار زشتی بود که تنها یک  واگن آهنی داشت وراننده گفت این قطار به فلان جا میرود قطار بعدی !!! ومن درکنار ایستگاهی ویران با چند نفر دیگر بانتظار ایستاد یم ، بانتظار قطار بعدی ،

درست است . درسی سالگی مردم ودر هشتاد سالگی دفن خواهم شد دیگر نمیتوانم در میان اینهمه تضادها زندگی کنم  درمیان دسیسه ها  به دنبال واقعیت باشم ، واقعیتی وجود ندارد هرچه هست تراوشات مغزی دیگران است ، واقعیت آـن است که عده ای که دارند غذا هارا مکانیزه کرده وماشینی بما میدهند ناگهان سیل وطوفان درست بر مزارع برنج ، گندم ، میوه جات وسیفی جات هجوم میاورد ، چند خانه مخروبه را نیز ویران میکند ، اما به کارخانجات وچادرهای محصولات مصنوعی ابدا کاری ندارد ، آنهمه سیاره روی هوا در جو ودور زمین بیخود گردش نمیکنند ماموریتهایی دارند !!! دیگر نمیتوان به دنبال سازندگی رفت  ودوباره سازی کرد ، نه ابدا میل ندارم با اینروش مصنوعی ومانند رباط زندگی کنم ، زمین مادر من است ، میخواهم به زمین فرو روم ودر قعر آن اسایشم را بیابم .ث

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 21 /05/ 2015 میلادی .

 

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۴

نویسنده و تکامل تاریخی

با ترس ولرز ایمیلهایم هایم راباز میکنم ، هنگا میکه نام او را میبینم لرزه برتمام اندامم میافتد ، سعی میکنم آنهارا نبینم آنهارا به جانک میل فرستادم باز دوباره روی برنامه اول میافتد، مانند روح پلید ، یک موجود وحشتناک  یک کابوس  اطراف مرا فرا گرفته است ،

شب گذشته  با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم ، دیر شده تا گوشی را برداشتم در پیغامگیر صدای فاطی خ را شنیدم که ازلندن زنگ میزد ، درهمین حال چراغ آپپد روشن شد ومعلوم بود که ایمیل دارم ، او بود ، تیتیر آنرا خواندم که کتابی از محمود دولت آبادی خریده وحال داشت از نویسندگان ایرانی ونوشته هایشان میگفت !! وداستایوسکی و چند نامی را که از حفظ کرده بود پشت سرهم نوشته واظهار فضل ومعلوماتش بی حساب بود !هه ، هه ، !.بزرگترین نویسندگان جناب جمال زاده بود که فارسی شکر است رانوشت وچند قصه ، بودند نویسندگانی که آنروزها بچه های مدرسه ودختران وپسران نورس را سرگرم میکردند داستانهایی مانند جادو وفتنه علی دشتی ویا آیینه مرحوم حجازی اما اکثر آنها دنیا دیده تراز این نویسندگان امروزی ما بودند که درکنج خلوت خود نشسته و تصویر  خودرا درنوشته دیگران میدیدند ویا مانند محمد مسعود رونویسی کرده نامها را ایرانی نوشته وکلی درمیان اهل توده بیسواد به وبه وچهچه میشنیدند ! تنها شاید بتوان نوشته های صادق هدایت را بعنوان یک شاهد آورد که در میان مردم  بودوزندگی مردم اطرافش را به تصویر کشید ، داستایوسکی اشرافزاده ای بود که نوشته هایش را درباره برده ها وکارگران اطرافش مینوشت سفرها کرد به انگلستان رفت به فرانسه رفت با نویسندگان بزرگ ملاقات داشت ، ما کجا نویسنده ای مانند موریس مترلینگ بلژیکی داریم که توانسته باشد با حوصله تمام موریانه هارا به تصویر بکشد ویا زندگی زنبو.ر عسل را ، کجا گورگی داشتیم  تا رنجها وبدبختیهای جامعه اطرافش را به نمایش بگذارد ، کجا فیلسوفی مانند گوته داشتیم که شاهکاری مانند فاوسست را خلق کند ، کجا توماس مان  ویا رومن رولان داشتیم ؟ اکثر آنها ایده هایشان کمی رنگ چپ داشت اما نه برای دولت دیگری ، بلکه برای بهبود وروشنگری سر زمین خودشان ،  پسر دهاتی ، اول برو آثار بقیه را بخوان بعد بیا اظهار فضل کن .

در یک سایت خواندم که ایران دارد به امپراطوری سابق خود روی میاورد ومیخواهدد سر زمینهای از دست رفته اش را به دست بیاورد ودوباره امپراطوری گذشته کورش بزرگ را احیا کند !!!! درست مانند این است که لیبی دوباره برگردد به زمان وعهد بابلیان ویا مصر دوباره بخواهد فراعنه را بر مسند پادشاهی بنشاند ، بعد فرض محال که شما ایران را وسعت دادید ، چه کسی میخواهد امپراطور باشد !!! جناب بشکه فیروز ابادی؟  از همه گذشته خشکسالی وقحطی دارد ایرانرا رو به نابودی میکشاند ؛ شما از میان این بچه دهاتیها که عاشق مادربزرگهایشان میشوند میخواهید امپراطوری گذشته را از نو زنده کنید ؟ یا با اسلام ناب محمدی که نیم بیشتر زنانرا درحرم نشاده اید وتبدیل به ماشین جوجه کشی ویا نماد تمایلات جنسی خود کرده اید ۀ، یعنی نیمی از مردم ایرانرا شما نا دیده گرفته اید ، آواز ممنوع ، ساز ممنوع،  رقص ممنوع ، تنها گنبدها هرروز دراز تر میشوند که نماد مردانگی مردان عرب نژاد است !! وضعیت تازه نمیتواند تاریخ گذار باشد  هنوز هیچ چیزی را که بتوان بعنوان پشتوانه وغنای ابدی وفرهنگی خود ویابه عنوان شاهد نمایش دهید وجود ندارد  در اروپا تحول ها ایجاد شد اما این تحول ها به سود ملتها وسر زمین  آنها بود نه اینکه به قهقرا بروند ونبش قبر بکنند  دنیای به هیجان آمده امروز دیگر نمیتواند فریب این دروغ هارا بخورد ، اول به دنبال اثبات میگردد سپس آنرا قبول میکند  ، امروز شما تنها کاری را که کرده اید ، اندیشه بورژوازی را وسعت داده اید مرد م دیگر دنبال فهم وشعور وپیدا کردن خود نیستند همه چیز را تکنو لوژی برایشان آماده کرده است حتی روباطها درفروشگا هها وسوپر ها بکار گماشته شده اند ، انسان دارد فرو میریزد  ، شما حتی نتوانستید یک خط ثابت را بین افکار واجتماع  خود بکشید ، وضعیت امروز جهان طوری بهمر یخته ودر هم برهم است که حتی انسان به فردای خود نیز اعتمادی ندارد .

رویای دامپراطوری اسلامی را در همان پستوهایتان پنهان نگداه دارید وبا آن بخلوت بنشیند وخیال کنید که هستید ، آنچه که نیستید ، جماعت ایرانی همیشه دررویا بسر برده وهمیشه هم این رویاست که اورا بسوی نابودی کشلنده است ،

می ومیگساری را تا حد مستی وبیخودی برده افیون وانواع اقسام مواد مخدر افکاررا تا آسمانها پرواز داده وناگهان روزی چشم باز میکند که مبیند درچاهی بنام جهنم سقوط کرده است .

این تکامل تاریخی شماست .

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . سه شنبه 19 می 2015 میلادی.

 

دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۴

بی ستاره

عجب آنکه با آنهمه رنج  ، باز چشم باین دنیای کثیف دوخته ام واز او طلب اسایش میکنم !! همه آنهاییکه خون پاک در رگهایشان بود از دست داده ام ، آنها که کویر تشنه را سیر آب میکردند ، هرچند آنها نیز دلم را سخت آزردند ،.

گویا بشر بر میگردد به فطرت اولیه اش ، همان سنگ ریزه وهمان خورده های وتراشهای ستاره شکسته ،  در دوران زددگیم مردان زیادی آرزویم را داشتند وچه بی اعتنا از کنارشان گذشتم ، دست بردم دوستاره که از منظومه خارج ودور خورد میچرخیدند  به دست گرفتم وگمان بردم که چراغ راه زندگیم خواهند شد ، دو خورده شیشه بودند نه تراشه الماس ، آنقدر به قلبم اندوه فرو کردند که امروز قلبم سوراخ شده است .

پس از گذشت سالها وماهها وهفته ها وروزه ها برگشتم به همان نقطه که بودم ، دایره  های را طی کردم گاهی آهسته ، زمانی دوان دوان و مدتی در رویا ، کنار مردانی که میپنداشتم جنگاور ودلیر ومیباشند مگسان بدبختی بیش نبودند که با یک تکان دست به هوا پریدند  درجمعی که مینشستم  از خود میپرسیدم من کیم ، کجایم ؟ اینها کی هستند ؟

یاران همگی رفتند یا دوست بودن یا دشمن بیضرر  اندکی ایمان داشتند ، من به دنبال ( کاوه ) بودم که در قعر قصه ها خوابیده بود تنها نامی برخس و خاشاک ها داشت .

زمانی فرا میرسد که میل دارم سکوتم را بشکنم وفریاد بکشم وبگویم ، شما : ای نامردان  ای بیخردان  چرا دلتان تاریک است ودل آگاهی ندارید ؟ چرا میترسید ؟ اما فریادم را درگلو میشکنم وانرا تبدیل به بغض وسپس اشک میسازم که گونه هایم را تر میکند  .

امروز تحقیثر سرنوشت وتیر او سر راهم قرار گرفته ،  دیگر از فرزانگان کسی باقی نمانده ، از سلسله مردان آن قرن کسی بر جای نیست ، امروز سرنوشت در کسوت یک پسر بچه دهاتی  در ب خانه امرا میزند ، او که ادای دون کیشوت ر ا درآورده  با نیرنگ  وریا وتزویر هر شب بر درخانه ام میکوبد .

ای یاران خوبم ،  آیا قضای آسمان است این ؟ آیا پیک مرگ است این ؟  ایا پایان سرنوشت است این ؟

مغز بیمار ، تن بیمار ، شعر خاموش  ومن خاموش ،

هم قلم ناتوان ، همه زبان بی سخن ، خاموش

در دیاری چو گورستان ،

نغمه های نغز پردازت ، شعر فزایت  ، نوحه ، گاهی نوحه

ای چگور ، ای دهل ، ای دف ، لال شو ، خاموش………»سیمین بهبهانی«

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 18 می 2015 میلادی .

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۴

آیا ؟؟؟؟

خدا را نتوان دید که درخانه فقر است !!!!!

کدام خانه فقر  آیا تا بحال خدا بشما جواب داده است ؟ آیا هنگامیکه فریاد میکشید واورا صدا میکنید جوابی از سو ی اوبشما میرسد ؟ نه !  خدارا متمکننین برای فقرا ساخته اند وملاها وکشیشها ومردان روحانی را نیز تغذیه میکنند یا مکلا ویا با عبا وردا وعمامه یا درنقش پیر خانقاه که شمارا سر جایتان بنشانند .

کدام روحانی را اعم از مسلمان ، یهودی وعیسوی دیده اید که در یک مقبره عمومی در کنار یک انسان معمولی دفن شود ، نه همه این قپل منقل ها وبارگاهها مقابر آنهاست حرم مطهر . کلیسای بزرگ وکاتدرال وغیره .

آنها از برکت وجود متمکنین تغذیه میشوند ، خیلی هم که فغان شما به آسمان رود وکفری شوید خانه دیگری هست بنام خانقاه ، شمارا به آنجا راهنمایی میکنند ، درآنجا هم باز رده بند است ، مقاماتی هست اگر مال ومنال وجیفه دنیارا دود دستی تقدیمشان بکنی ، آنگاه حق داری سر سفره شیخ بنشینی ، اگر جوانی وبر ورویی داری باز هم از آن خان پر برکت تغذیه میشوی وای به وقتی که مثلا کارتو سیگار فروشی درکنار خیابان باشد آنگاه ترا بکار گل وا میدارند حد اقل آنکه ترا به اشپزخانه میفرستند تا آشپزی کنی ویا ظروف  آقایان وخانمهایکه یبرای ذکر وحال کردن آمده اند  وهمه متمکن وبا ابهت میباشند ،بشویی ویا قهوه چی شوی ویا ناظر خرید ویا مستراحهارا تمیز کنی اگر توانستی بچه های پیر را نیز کمک کرده دایپیرشان را عوض کنی ویا به کودکستان ببری !!! اینها مقاماتی است بتو که چیزی نداری  برای رفع ناراحتیهای روحی به آن خان گاه !!! رفته ای بتو ارزانی میدارند .

ملاهای مکلا ، شاعرانی خریداری شده ویا بلا نسبت احمق هم برایت شعر وذکر میگویند وکتابهایی را بتو عرضه میکنند تا بخوانی وآدم شوی وحرف زیادی نزنی ودر مقام سیوال هم برنیایی .

آیا تا امروز  کسی صدای خدارا شنیده است ؟  ایا عکسی از او دیده شده است ، خدا نور است ! خوب از نور که بر نمیاید تا بیماری سرطان ترا درمان کند ، آیا تا بحال عکسی از پیامبران او دیده شده است ؟ چند نقاشی زیبا برای خر کردن تو ، موسی اقیانوس را دونیم کرد آنهم با کمک یک عصای جادو  خوب چرا امروز از این معجزه ها رخ نمیده فرعون زیادتر شده وبرده ها ها تعداشان خیلی بیشتراز برده های یهودی جلو رفته  ، پس کو موسی ؟ کو عیسی ؟ کو امام زمان ؟  اگر جهان صاحب داشت اینهمه زلزله وآتش فشان وسیل آنهم فقط در نقاط بدبخت فلک زده وسر زمینهای پایین اتفاق نمیافتاد آیا تابحال زلزله به با کینگهام پالاس رفته ؟ آیا به کا خ سفید صدمه رسانده ، ایا به حرم مطهرین سری زده؟ نه ! کابل کشی های زیر دریا ، کابل کشیهای زیر زمین و………. دیگر هیچ  ،سپس دکان کمکهای خیریه برای پر کردن جیب آقایان . اگر میتوانی  خوب خودترا بفروش مهم نیست چه قیمتی بتو میدهند تنها نشان بده که فروشی هستی درغیر اینصورت . رخ بپوشان وذلربایی مکن .

ثریا ایرانمنش .اسپانیا . 13 آپریل 2015 میلادی

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۴

بلبل جان

تازه انقلاب شروع شده بود وگروه گروه ملت سرازیر خارج میشدند عده ای به لندن میامدند تا ازآنجا به امریکا بروند عده ای به پاریس میرفتند وعده ای درهمان لندن  ماندگار میشدند ، بختیار تازه به پاریس رفته بود وبا پولهایی که از اعراب وسایر جاها میگرفت داشت بر ضد دولت ولایت فقیه مبارزه میکرد مگسان درو شیرینی ومبارزان قلابی  به دورش جمع بودند دسته دسته پولهارا میگرفتند وبه همراه مترس ها ویا بانوانشان درکازینوها خرج میکردند وخانم هایشان لباسهای مارکدار میپوشیدند وشبها دوره قمار داشتند ! هنوز ما خیلی کم با ایرانیان در رفت وآمد بودیم خوب عده ای از اقوام با ریش وسبیل وچادر زنانه نیز به شهرهای اطراف لند ن فراری شدند ، تیمسار »هـ « که روزی ریاست اداره هشتم را در خارج داشت وگروه گروه دانشجویان بدبخت را به دست عدالت میسپرد یا ارز آنهار ا قطع میکرد ویا آنهار به ندامتگاههای ایران بر میگرداند ، حال برای خود بیا وکیایی داشت دخترش دراتریش دختر دیگرش در امریکا سومی در پاریس با پولهای باد آورده خوش بودند ، ما هنوز در گیر ویزای اقامت یکساله وشش ماه خود بودیم میدیدم رفقا میایند با ویزای یکساله همه کارمند شرکت نفت ، دوره ها شروع میشد ، میهمانیها برپا میگشت وای خدایا ، منکه لباس ندارم ، خوب عیبی ندارد حال یکدست لباس از مثلا بوتیک فلان میخرم برای یکشب ، به میهمانی میرفتیم خانم تیسمار با دمپاییهای مارک سلین خود درخانه میخرامید ، خانم تیمسار که اورا بلبل جان خطاب میکرد هنوز گردنبند المای وزمرد بزرگ خودرا با نوار سیاه به دور گردنش میسبست که مبادا از هیبت او کم شود بلبل جان اهل شیرینی پزی وآشپزی بود ومیهمانیهای او حرف نداشت همه قاشق وچنگالهایش آب طلا وبشقابهای لب طلایی بسبک دربار ، تیمسار هم هر سال باو میگفت : بلبل جان ، اردیبهشت دیجر درتهرانیم  منظور » دیگر« بود ، خانه اش در تهران دست نخورده باقیمانده وتکه تکه فرشها واثاثیه و لباسها  وجواهرات بمدد برادران اسلامی به خارج به دست او میرسید ، میهمانیهای دیگری نیز بر قرار بود که رنگ روشنفکرانه داشت شاعر معروف توده از تهران با ریش وپشم میامد همه برایش سر ودست میشکتند واو قطعه یرا میخواند زنان خمار ومست ومردان مست تر دستی روی هوا برایش تکان میدادند ، جناب دکتر ادیب که در کار مولانا تحقیق وتفسیرات زیادی کرده بودند ومنطق الطیر عطاررا نیز جداگانه تفسیر فرموده کلی به آن مباهات میکردند ، با لباس رسمی سورمه ای وکراوات قرمز وپوشت قرمز خود چشم از دختران ده دوازده ساله برنمیداشتند  وافاقه میفرمودند که :

من درایران نمیتوانستم باقالی بخورم ، اما اینجا میتوانم حسابی یک دیس پر باقالی پلورا بخورم !! ومن فکر میگردم که ایران جایی است که نمیتوان باقالی خورد ،

زنان معلوم الحالی که طلاق گرفته وراهی فرنگ شده بامید آنکه یک لرد یا یک پرنس ویا حد اقل یک دوک آنهارا بگیرد با لباسهای لخت وعریان ، و…….من درمانده دراین فکر بودم که آیا میشود برای دانشگاه پسرم از دولت اسکا لرشیپ یا کمک بگیرم ، وبا و.یزای شش ماهه ام چکار میتوانم بکنم اگر که همسر گرامی مرا زیر چتر حمایت خود نمیگرفت ؟

روز گذشته دختر بزرگم داشت ابراز نگرانی میکرد از هزینه سرسام آور مدرسه بین الملی که بچه هایش درآنجا درس می. خواندند ومن شرمنده از اینکه آنهارا باینسوی اقیانوس کشاندم ، شاید درانگلستان وضع بهتری میداشتند ۀ، از دوره  های اقایان مبارز خسته شده بودم واز افاده های خانمهای مکش مرگ ما ،ومشروبخواری بیسحاب جناب همسرم  از کلاه برداریها ، از دزدی ها ، ار متلک گوییها واز همه منهمتر از این میهمانیهای شبانه وروزانه ومفتخوری ها .

بلبل جان در سن شصت سالگی مرد همسر ش با زن دیگری ازدواج کرد ودرراه آزادی وطن با قاچاقچیان بین الملی همدست شد وبه عراق اسلحه میفروخت ، او هم مرد همه رفتند ، امروز نزدیک به سی وهشت سال است که ما آوارگان ودردبدر درپی سرابییم  .امروز نمیدانم چرا بیاد بلبل جان افتادم واین خطوط را نوشتم که بماند بیادگار برای نسلهای های آینده !!!! کدام نسل ؟ دیگر نسلی نمانده ، نسل من نیمی امریکایی ، نیمی روسی ونیم دیگر خنثی !!!! وخودم در پله های آخر سرنوشت .

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . سه شنبه 12 /4/2015 میلادی .

دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۴

قلب بیمار

هوا بیرحمانه گرم است ، گلهای باغچه میسوزند ، باغچه ام غمگین است ، گلها بمن میگویند که بیمارم ، خودم میدانم بیمارم قلبم زیاداز حد بزرگ شده گاهی احساس درد وسوزش درون قفسه سینه ام دارم ، خوشبختانه طبیعت گاهی بمن کمک میکند تمام دیروز از ساعت یک  بعد از ظهرتا نیمه شب بخواب رفتم  ، گویی بیهوش بودم نیمه شب از تشنگی بیدار شدم گاهی صدای زنگ نلفن را از دوردستها میشنیدم اما گویی بمن ارتباطی نداشت  ، امروز در این هوای گرم برای خود آش ماش درست کرده ام !!! امروز تولد نوه عزیزم میباشد وعصر باینجا میایند تا باهم کیک تولد اورا بخوریم ، تولدش را درمدرسه جشن میگیرد بین همکلاسیهایش .

نمیدانم چی مینویسم وچرا مینویسم ، کلمات تکراری  هزار بار اگر از این مقوله بگویم آبی است که درهاون میکوبم  دیگر برایم نه ایران مهم است نه هموطن ونه آینده آن ایران مرد برای همیشه با ایران کا میاب دزد گرسنه .

امروز برای خرید میوه رفتم یازده عدد گیلاس درون یک جعبه بمبلغ دو یورو نود سنت یعنی چیزی در حدود هفت هزار تومان یا بیشتر برای نمونه که بلی اینگونه میوه هم دراینجا هست این سرزمین لبریز از میوه جات است اما همه صادر میشوند ازگیل جنگلی ازرانترین میوه است  کمی توت قرمز کال با خامه ! نه بهتر است سرمرا به چیزهای دیگری گرم کنم طبع من میوه میخواهد نه گوشت ، سبزی میخواهد نه دل وجگر وکله پاچه ، ودر اینگوشه خبری از میوه جات نیست اگر هم باشد آنقدر گران است که گویی حکم طلارا دارد درون ویترین .

باید سرم را بنوعی گرم کنم کتابم نیمه کاره مانده حوصله ندارم آنرا تایپ کنم یک نمایشنامه نوشتم چند داستان همه درون این جعبه پنهانند ،

شبانگهان قبای تیره خودرا ، به گلمیخ زمان

آهسته میاویزد

وبر گردش جهان  میخندد

در این تاریکی مرموز شهر  بی طپش

چراغ مهربانیها خاموشند

دیگر هیچ دری بسوی عشق باز نمیشود

دیگر از آن پچ پچای گوشه دهلیز خنک خانه پسر خاله

خبری نیست

هزاران سایه نا مریی ومشکوک

در یک گوشه ترا میپایند

صدا ها همه بیصدا  وفرمان فرمان آدمکشان

غبار مرا خواهد برد

وبر رخساره جهان پهن خواهد کرد

حال درانتظارم ……..

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . دوشنبه یازدهم ماه می 2015 میلادی.