تازه انقلاب شروع شده بود وگروه گروه ملت سرازیر خارج میشدند عده ای به لندن میامدند تا ازآنجا به امریکا بروند عده ای به پاریس میرفتند وعده ای درهمان لندن ماندگار میشدند ، بختیار تازه به پاریس رفته بود وبا پولهایی که از اعراب وسایر جاها میگرفت داشت بر ضد دولت ولایت فقیه مبارزه میکرد مگسان درو شیرینی ومبارزان قلابی به دورش جمع بودند دسته دسته پولهارا میگرفتند وبه همراه مترس ها ویا بانوانشان درکازینوها خرج میکردند وخانم هایشان لباسهای مارکدار میپوشیدند وشبها دوره قمار داشتند ! هنوز ما خیلی کم با ایرانیان در رفت وآمد بودیم خوب عده ای از اقوام با ریش وسبیل وچادر زنانه نیز به شهرهای اطراف لند ن فراری شدند ، تیمسار »هـ « که روزی ریاست اداره هشتم را در خارج داشت وگروه گروه دانشجویان بدبخت را به دست عدالت میسپرد یا ارز آنهار ا قطع میکرد ویا آنهار به ندامتگاههای ایران بر میگرداند ، حال برای خود بیا وکیایی داشت دخترش دراتریش دختر دیگرش در امریکا سومی در پاریس با پولهای باد آورده خوش بودند ، ما هنوز در گیر ویزای اقامت یکساله وشش ماه خود بودیم میدیدم رفقا میایند با ویزای یکساله همه کارمند شرکت نفت ، دوره ها شروع میشد ، میهمانیها برپا میگشت وای خدایا ، منکه لباس ندارم ، خوب عیبی ندارد حال یکدست لباس از مثلا بوتیک فلان میخرم برای یکشب ، به میهمانی میرفتیم خانم تیسمار با دمپاییهای مارک سلین خود درخانه میخرامید ، خانم تیمسار که اورا بلبل جان خطاب میکرد هنوز گردنبند المای وزمرد بزرگ خودرا با نوار سیاه به دور گردنش میسبست که مبادا از هیبت او کم شود بلبل جان اهل شیرینی پزی وآشپزی بود ومیهمانیهای او حرف نداشت همه قاشق وچنگالهایش آب طلا وبشقابهای لب طلایی بسبک دربار ، تیمسار هم هر سال باو میگفت : بلبل جان ، اردیبهشت دیجر درتهرانیم منظور » دیگر« بود ، خانه اش در تهران دست نخورده باقیمانده وتکه تکه فرشها واثاثیه و لباسها وجواهرات بمدد برادران اسلامی به خارج به دست او میرسید ، میهمانیهای دیگری نیز بر قرار بود که رنگ روشنفکرانه داشت شاعر معروف توده از تهران با ریش وپشم میامد همه برایش سر ودست میشکتند واو قطعه یرا میخواند زنان خمار ومست ومردان مست تر دستی روی هوا برایش تکان میدادند ، جناب دکتر ادیب که در کار مولانا تحقیق وتفسیرات زیادی کرده بودند ومنطق الطیر عطاررا نیز جداگانه تفسیر فرموده کلی به آن مباهات میکردند ، با لباس رسمی سورمه ای وکراوات قرمز وپوشت قرمز خود چشم از دختران ده دوازده ساله برنمیداشتند وافاقه میفرمودند که :
من درایران نمیتوانستم باقالی بخورم ، اما اینجا میتوانم حسابی یک دیس پر باقالی پلورا بخورم !! ومن فکر میگردم که ایران جایی است که نمیتوان باقالی خورد ،
زنان معلوم الحالی که طلاق گرفته وراهی فرنگ شده بامید آنکه یک لرد یا یک پرنس ویا حد اقل یک دوک آنهارا بگیرد با لباسهای لخت وعریان ، و…….من درمانده دراین فکر بودم که آیا میشود برای دانشگاه پسرم از دولت اسکا لرشیپ یا کمک بگیرم ، وبا و.یزای شش ماهه ام چکار میتوانم بکنم اگر که همسر گرامی مرا زیر چتر حمایت خود نمیگرفت ؟
روز گذشته دختر بزرگم داشت ابراز نگرانی میکرد از هزینه سرسام آور مدرسه بین الملی که بچه هایش درآنجا درس می. خواندند ومن شرمنده از اینکه آنهارا باینسوی اقیانوس کشاندم ، شاید درانگلستان وضع بهتری میداشتند ۀ، از دوره های اقایان مبارز خسته شده بودم واز افاده های خانمهای مکش مرگ ما ،ومشروبخواری بیسحاب جناب همسرم از کلاه برداریها ، از دزدی ها ، ار متلک گوییها واز همه منهمتر از این میهمانیهای شبانه وروزانه ومفتخوری ها .
بلبل جان در سن شصت سالگی مرد همسر ش با زن دیگری ازدواج کرد ودرراه آزادی وطن با قاچاقچیان بین الملی همدست شد وبه عراق اسلحه میفروخت ، او هم مرد همه رفتند ، امروز نزدیک به سی وهشت سال است که ما آوارگان ودردبدر درپی سرابییم .امروز نمیدانم چرا بیاد بلبل جان افتادم واین خطوط را نوشتم که بماند بیادگار برای نسلهای های آینده !!!! کدام نسل ؟ دیگر نسلی نمانده ، نسل من نیمی امریکایی ، نیمی روسی ونیم دیگر خنثی !!!! وخودم در پله های آخر سرنوشت .
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . سه شنبه 12 /4/2015 میلادی .