اکبرخان !
این روزها هر کجا که برگی فارسی زبان پیدا کنی اکبر خان گلپایگانی را میبینی که با شال گردن وعینک ری بند کت وشلوار مکش مرگ ما با آن دهان کج ودندانهای درشت وهیکلی درشت ترایستاده ویا میخواند ویا میخواهد بخواند کسی هم اورا چندان تحویل نمیگیرد ، مانند سلفش فرهنگ شریف ،
شبی که دردفتر جناب مرحوم پیرنیا درانتظار موجود ی منفور بودم زنده یاد رهی معیری نیز داشت سیگار میکشید روشنک هم از راه رسید قرار بود برنامه ای ضبط کند ، مرحوم پیرنیا رو کرد به رهی وگفت :
صدایی یافته ام بینظیر ؛ از این پس برنامه گلها طولانی تر خواهد شد همین الان دریک استودیو مشغول ضبط برنامه است .زنها چندان در آوار خواند ن ماهر نیستند واکثرا دستگاههارا نمیشناسند ، این مرد پسر یکی از اهل منبر است . صدایش خوب هرچند شش دانگ نیست اما میتواند بهتر شود .
از آن شب سالها گذشت واین صدای بینظیر همچنان میخواند با تحریر های آهسته اوجی نداشت تنها یکبار شعری از سعدی را در مقام ( حجاز خواند) که آخرش آنرا مانند آخوند ها با کمی تحریر گریه مانند ختم شد واین همه جا پر شد وباز سالها گذشت . ناگهان آواز تبدیل به تصنیف شد واو فرهنگ شریف ومرحوم پرویز یاحقی حکم سه سوار سرنوشت موسیقی را به دست گرفتند ، مدتی مردم با آنها سرگرم بودند درهمین احوال پریسا پای بمیدان گذاشت ودرکنار ش جوانی نجیب ، سنگین وکمی بد اخم ، بنام سیاووش صدارا سرداد ، صدایی جادویی ورفت به حفرکردن اسناد قدیمی شعرای قدیمی دستگاه های قدیمی واز همه جا پیروز وسر بلند بیرون آمد وامروز یکه تاز میدان موسیقی اصیل ماست که به دور دنیا میگردد تا موسیقی را از آن حالت رخوت وبقول خودش حال دادن بیرون بیاورد وآنرا جهانی کند اکبر خان از حلقه گلها به کافه های شبانه رفت همراهانش فرهنگ ویاحقی نیز خودرا به روی سن شکوفه نو رساندند دیگر جایی درگلها نداتشند گلهای پیر نیا باغبان سخت گیری داشت وهر خار وخاشاکی را از باغ وبوستان زدود .گلها جاویدان ماندند هنوز پس از سالها میتوان با صدای آنها دلخوش کرد واین جوان تازه از راه رسیده درهمه موارد دست برد حتی با شعر امروز نیز خواند وچه خوب هم خواند . امروز رقیبی ندارد ، بی رقیب است ومن مانند مردم عادی که خدارا دنبال میکنند اورا دنبال میکنم هرکجا که باشد و……نوارهای صوتی اکبر خان را به درون سطل زباله انداختم .تنها چند نواز از پرویز یاحقی را نگاه داشتم که خوب کارهای خوبی انجام داده بود . بر پدر اعتیاد لعنت . حال فرهنگ شریف مشغول قماربازی وقمار خانه داری است ، پرویز یاحق از دینا رفته واکبر خان هنوز میخواهد بماند .بقول همسرش گلی گرایلی ، روزی در شمال میگفت :
اکبر از لباس مخمل بنفش تام جونز خوشش میامد من رفتم فرنگ وبرایش عین آن را خریدم اما برتنش زار میزد !!!! وروزیکه درشمال با شلوار پیژامه سوار موتور با کاسه ابگوشت وارد ویلای نیمه کاره اش شد ، دیگر حالم را بهم زد ، ما با معینی وهمسرش وهمسرم مثلا میهمان آنها بودیم ویادشان رفته بود!!!! درکاسه لعابی ودکا مینوشیدند وحال میکردند آنقدر نماندیم وخیلی زود برگشتیم واین آخرین سالی بود که من درایران بودم ودیگر هیچگاه چشمم به اکبرخان گلپایگانی نیافتاد . حال زور میزند که استاد باشد عیبی ندارد بنا هم استاد دارد نجار هم استاد دارد بفرهنگ شریف ، مطرب محفل نواز هم میگویند استاد ، به معینی شاعر وتصنیف سرا ومجیز گوی ومداح هم میگویند استاد ، اما استاد تنها شایسته مردی بنام احسان یار شاطر است ، مردی بنام ، محمد رضا شجریان که همان سیاووش قدیم است ومردی بنام شجاع الدین شفا ، یعنی مایسترو !.
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . یکشنبه 16 نوامبر 2014 میلادی . ( از دفتر خاطرات روزانه ) !