جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۳

افسانه سرا

روز گذشته یک بانوی هشتاد وچند ساله مکزیکی بنام النا .... هرچی ! جایزه سروانتس را از دست شاه اسپانیا گرفت ، نویسنده مکزیکی قصه نویس بود،.

من کار ندارم که نوشته هایش جنبه خوب یا بد  داشت مهم آنست که باید افسانه سرا بود ومردم را بخواب  کرد مانند نویسنده هری پاتر  افسانه برای بچه ها وکمی بزرگترها وافسانه برای جوانان  در غیر اینصورت آنهاییکه روی مبلهای بزرگ خود نشسته وباد کرده اند حرفهای باد دار میزند  حرفهای بو داررا دوست ندارند درغیر اینصورت به سگهایشان دستور میدهند که پاک کنید پاک کنید واز سر راه بردارید

کامیوتر هم امروز ادا درآورده بهتر است  تمام کنم

پس ای چند روز بیماری سرفه وتنگی نفس وآبریزش بینی  وبیماری همه گیر شده در همه اروپا که صدایش را درنمیاورند  آمدم بنویسم . نشد

پنجشنبه 2404/2014 میلادی

همه چیز باید افسانه باشد 

ثریا

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۳

افسانه سرا

روز گذشته یک بانوی هشتاد وچند ساله مکزیکی بنام النا .... هرچی ! جایزه سروانتس را از دست شاه اسپانیا گرفت ، نویسنده مکزیکی قصه نویس بود،.

من کار ندارم که نوشته هایش جنبه خوب یا بد  داشت مهم آنست که باید افسانه سرا بود ومردم را بخواب  کرد مانند نویسنده هری پاتر  افسانه برای بچه ها وکمی بزرگترها وافسانه برای جوانان  در غیر اینصورت آنهاییکه روی مبلهای بزرگ خود نشسته وباد کرده اند حرفهای باد دار میزند  حرفهای بو داررا دوست ندارند درغیر اینصورت به سگهایشان دستور میدهند که پاک کنید پاک کنید واز سر راه بردارید

کامیوتر هم امروز ادا درآورده بهتر است  تمام کنم

پس ای چند روز بیماری سرفه وتنگی نفس وآبریزش بینی  وبیماری همه گیر شده در همه اروپا که صدایش را درنمیاورند  آمدم بنویسم . نشد

پنجشنبه 2404/2014 میلادی

همه چیز باید افسانه باشد 

ثریا

دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۳

کوزت ها

میگفت :

چرا اینهارا به دست چاپ نمیسپاری؟ اینهارا اینجا جمع کرده که چی ؟ .......

گفتم درست مانند این است که تو بپرسی چرا نمیروی سر گذر خیابان لخت شوی برای چه خودت را درون اینهمه پارچه پوشانده ای!  اینها تنها دردهای درونی منند ، میل ندارم کسی آنهارا بخواند ودست به دست گردد ، بعلاوه برای کسی مهم نیست ، هرچه هست زیر یک کنترل شدید ؛ پنهانی ویا عریان همه چیز بر ملا میشود ، در گذشته برای کوزت وگاوروش اسک میریختیم وبه بازرس قحش میدادیم امروز همه بازرسند ومیلیونها گاوروش وکوزت یتیم وبدیخت وعریان درگوشه وکنار شهر اتاده اند درعوض ملکه زیبایی همه جا جا دارذ وبازرسان نیز اورا همراهی میکنند ! این روزها سخنان وگفته های تو نیز باید از پنجره بخصوصی سر بیرون کند ودر لفافه های محکم بسته بندی شوند ، ناشرین محترم با تو کاری ندارند ، آنها به دنبال آدمهای مشهوری هستند تا گند کاریهایشانرا چاپ کنند ومردم را به دنبال خود بکشند .

امروز بجان نسل جوان افتاده اند . درسر زمین گل وبلبل آنهارا راهی شهر نور میکنند ودروسط جاده أآنهارا به قعر دره میاندازند درکره شمالی که برادر دوقلوی سر زمین گل وبلبل است بچه ها ونوجوانان را بنام تفریح درون دریا غرق میکنند ، نسل پیر کم کم از بین میرود ونسل جوان نباید رشد کند بجایش آدمهای آزمایشگاهی ورباط ها هستند که همین الان هم میتوان در گوشه وکنار آنهارا دید ، نگهبانان زندانها ، کافه ها بارها ودیسکوتها وقمارخانه ها ، فاحشه خانه ها ، حیوانات غول پیکری که روی گوریلهای جنگلهای افریقایی را سفید کرده اند نه ، نسلی از انسانها نباید باقی بماند ، رودخانه ها ناگهان طغیان میکنند ، دریا ها واقیانوسها همه بالا میایند( از دولتی سر بمبهایی انفجاری زیر آب ) ؟! وکوهها ریزش میکنند ، کوههای آتش فشان دیگر خاموشند در عوض بارانهای سمی وسیل اسا ناگهان وسط تابستان زمین وزمانرا درهم میریزند وبادهای موسمس که معلوم نیز از کجا سر درآورده اند ناگهان همه چیز را نابود میکند  ، جنگهای منطقه ای وداخلی وخارجی بر اثر حکومت حاکمین دیوانه وخونخوار...وکسی نیست . خداهم بخانه اش برگشته وبخواب رفته  ، پسرش نیز هنوز کودکی نوزاد است . خوب آیا بهتر نیست اینها همین جا دفن شوند ؟

ودوباره دنیا از نو شروع میشود ، ملتی متمدن نسلی را به بردگی میکشند وناگهان پیامبری با عصا از گوشه آسمان میان رعد وبرق ظهور میکند وداستان همچنان ادامه دار میشود ، غیر از داستان بشرو تیره روزیهایش.

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 21 آپریل 2014 میلادی. ساعت؟! هفت وچهل وهفت دقیقه صبح ابری وبارانی وسرد .

 

یکشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۳

داستان نویسی من

مدتها روز دداستانهایم کار کردم ، اشعار بی مصرف را سوزاندم دلیلت کردم ! اما نمیدانم چرا به رغم نیروی درونیم میلی ندارم که آنهارا به دست چاپ بسپارم ، نوشتن داستان کار مشکلی است ، باید کسی روی تو اثری گذاشته باشد تا بتوانی آنرا شکل بدهی ، داستان زندگی پر ماجرای خودم ، توهین ها تحقیر ها بدبختیها وآورارگیها هرکدام یک مثنوی هفتاد منی میشود اما نمیتوانم آنرا بقول معروف ورز بدهم ویا بنویسم ، دچار خود سانسوری میشوم اما داستان دیگرانرا خوب نوشته ام ، شیدا ، سبزینه ، وغیره را که پنهانند .

میل ندارم بروم به نزد ناشر که این روزها درکشورهای خارج از کیمیا کمترند وکتابم را به آنها نشان بدهم وآنها بگویند :

برو از اول بنویس ، با نام مستعار بنویس  ، با خرج خودت چاپ میکنیم . باید هزار یورو قبلا پیش پرداخت کنی !!!! نه با نام خودم مینویسم از کسی هم ترسی ندارم ، من انسانهارا در داستایهم متولد میکنم داستان من وکاردینال یک داستان سر تا سر تخیلی است اما آنچان روحی داشت  که پس از آنکه داستان تمام شد برای قهرمان آن جناب کاردینال دلم تنگ شده بود ونشستم های های گریستم ! .

داستانهای امروز باید کوتاه باشند مردم حوصله ورق زدن برگهای کتاب را ندارند ، کتابی نیست اینترنت همه چیز را به زیر چتر خود برده است اول او آنهارا میخواند واگر دلش خواست روی هوا میفرستد ، اگر عده ای توانستند آنرا از هوا میگیرند درغیر اینصورت درجایی پنهان است .

من شانس این را ندارم که مانند بقیه ناگهان با نوشتن لولیتا خوانی معروف شوم چون به زبان فارسی مینویسم زبانی که با آن رشد کرده ام دردهایش ر ا ذره ذره مزه مزه میکنم وزیر زبان ودرمغزم هیاهو بر پا میشود کلماتی که محال است در زبانهای دیگر آنرا بیابی با آنهمه احساس ، چه احساس درد باشد وچه خوشی .

بنا براین نویسندگی را یکسر کنار گذاشته ام چند سالی است که دیگر داستان نمینوسم به حوادث روز میپردازم گویی یخی درون کاسه آب میشود .

اگر چه گرد آوری حقایق ومشاهدات زندگیم را بانام وشخصیتها نوشته ونگاه داشته ام ، من دوست میداشتم ، رنج بردم ، کار میکردم ، امید داشتم ورویاها درسر . همه بر باد شدند .

امروز در میان مردمی غریبه  تنها مانده ام ، سلامی وکلامی وخداحافظ برای ابد.

ثریا ایرانمنش . اسپانیا / 20 آپریل 2014 میلادی و.....روز عید پاک .

 

پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۳

شام آخر

همانطوریکه میدانید ودرانجیل های چهار گانه آمده است ، عیسی مسیح در آخرین شب حیات خود ،که شب عید فصح یهودیان هم میباشد  باتفاق شاگردانش  وبه سنت  کتاب مقدس شام دسته جمعی صرف میکنند ، دراین عید مهم  گه بیاد بود  خروج یهودیان از مصر وعهد پیمان با قوم یهود بر گزار میشد ، اسراییان بره های نوزادی را از رمه جدا کرده  وقربانی میکردند وگوشت آنرا با تشریفات خاصی میخوردند .

تطبیق مصلوب ساختن مسیح  با روز صبح  فصح  یهودیان  ریشه عقیده ای دارد ، اما انجیل چیز دیگر ی میگوید در دو انجیل حوادث زندگی مسیح بگونه  دیگر تحریف شده است .

شب عید فصح  که مهمترین مرحله حیات اسراییلیان و آغاز رهایی آنان از اسارت وبردگی است  در این روز  خداوند یهوه با قوم خود میثاقی منعقد میکند ؟! وخون آن بره های قربانی نشان همین میثاق است . عیسی نیز درهمین روز قربانی میشود وبا خون خویش میثاق وپیوندی تازه را ارائه میدهد ومومنینی را ازگناه رهایی میبخشد ؟! .

در واقع این شام نشان همبستگی عیسی با شاگردانش میباشد او نانی که درسفره بوده پاره میکند وبه شاگردان میدهد ومیگوید :

این پیکر منست که برای شما تقسیم وآنرا تسلیم مینمایم وپیاله ای ازشراب نیز به آنان میدهد ومیگوید باخون خود که برای شما ریخته میشود پیمان تازه ای میبندم واین نشانه آن است  " انجیل لوکاس " 20/19/22 / " درسایر انجیل ها این گفته ها باز گو نمیشود .

کلیساس کاتولیک بعد ها مدعی شد که این دستور الهی واز شعائر مقدس میباشد که طی آن عیسویان باید خون وگوشت اورا بنوشند وبخورند !!

درحال حاضر این خون وگوشت وتکه های آن پیکر مقدس به همراه انبوه طلا ونقره روی شانه بندگان وپیروان حمل میشود . وفردا اورا به صلیب میکشند ، او میمیرد بیخبر از آنکه تعالیم او دچار تحول شده وگروهی را به نوا میرساند .

بهر روی هرچه بود از امروز همه سر به دشت وبیابان وصحرا گذاشته وبا نوشیدن بطریهای شراب وگوشت بره ونان های بزرگ در این سه روز به عزا  مینشینند ، منهم در گوشه مطبخ کوچک خود شمعی برای او روشن کردم.

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ پنجشبنه 17 آپریل 2014 میلادی.

چهارشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۳

بازار روز

# مولانا

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد/

بسایه آن درختی رو که او گلهای تر دارد /

دراین بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران/

به دکان کسی بنشین که دردکان شکر دارد /

ترازو گر نداری ، ترا زو ره زند هرکس/

یکی قلبی بیاراید  تو پنداری که زر دارد/

بهر دیگی که میجوشد میاور کاسه ومنشین/

که هر دیگی که میجوشد در او چیز دگر دارد...............

این شاهکارئ از شاهکارهای مولانا شمس تبریزی ا ست که ما بی خبر از کناراو گذشتیم ورفتیم به دنبال قوال کلمات ، اشعاری که میسرود مانند یک نثری که با مداد پاک کن وسط آنرا پاک کرده باشند ، سواد چندانی نداشت تنها چند کتاب قدیمی را خوانده وکمی زبان بلد بود ترجمه هایش از روی دیکشنری بود ، های هوی او بیشتر از آن چیزی بود که دردکان داشت ، عده ای جوان از خود بیخبر را دور خود جمع کرد وامروز مشتی لات  که سر بار جامعه شدند.

اگر در آن زمان کسی شعری از مولانا ویا خانلری ویا سایر شعرا را میخواند | امل| وعقب مانده واینکه درزمان خودش قفل شده بود ، اما اگر چرندی را که حضرت والای احمد خان میسرودند میخواند روشنفکر ودانا نامیده میشد .

امروز هم به همین گونه است ، فرهنگ پر بار وقوی وپر قدرت خودرا رها کرده ایم به دنبال فلان نویسنده امریکای جنوبی میرویم که نوشته ها واشعارش در همان محدوده سر زمین خودش میباشد و» آقایان » برای آنکه دهانش را ببندند باو جایزه ادبی نوبل میدهند ، و فلان شرق شناس امریکایی یا انگلیسی ویا روسی ویا فرانسوی باید برای ما ترجمه های بی ربط خیام یا مولانارا تحویل دهد وجایزه ادبی | پولیترز | را بگیرد.

حافظ را که بکلی فراموش کردیم او جن گیر ، فال گیر ومرتد بود ، خیام که می خواره ، همیشه مست والوات بود ، مولانا که بنام مولا نا نصیب ترکها شد بهترین خوانندگانمان را خانه نشین کردیم وفلان مطرب را استاد نامیدیم چون در خدمت اربابان خوش میر قصید و خوش میزد، فرهنگ ما آلوده شد ، به زبان پر رازو رمز عربی  ( چون پشتوانه مالی او قوی است ) وادبیاتمان مخلوطی از اراجیف وچرندیات واشعار مستهجن وسکس وراک اندرول شد . حال اگر کسی دراین میان پیدا شود وبخواهد فریاد بکشد . گلویش را پاره خواهند کرد

خمش کردم زگفتن من شدم مشغول حال خود

که باد ا ست این سخنها بباطن کی اثر دارد

من درمیان مردان بزرگی رشد کردم دردوره دبیرستان استادان بزرگی مانند دکتر آدمیت ودکتر خزایلی ودکتر آهی دبیر واستادان ما بودند ، دوستان  با فرهنگ وادیبی داشتم  که از جنجال وهیاهو به دور بوده وعاشقانه به فرهنگ سر زمینمان عشق میورزیدند ، پس از آن همه وقتم صرف کتاب خواندن شد در تختخواب ، در دفتر کارم ودرکنار گهواره بچه هایم واولین اسباب بازی که به دست فرزندم دادم ، یک کتاب بود ، امروز همه آنها قفسه های خانه هایشان لبریز از کتب مختلف است با زبانها مختلف .

شاید اشتباه کردم میبایست به دست آنها تفنگ میدادم ، یا اسکناس تا مانند مردان وزنان امروزی آدمکش وهرزه وخود فروش بار بیایند. قصه تمام شد .تا بعد

ثریا ایرانمنش ( حریری) . اسپانیا. 16 آپریل 2014 میلادی .