دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۳

کوزت ها

میگفت :

چرا اینهارا به دست چاپ نمیسپاری؟ اینهارا اینجا جمع کرده که چی ؟ .......

گفتم درست مانند این است که تو بپرسی چرا نمیروی سر گذر خیابان لخت شوی برای چه خودت را درون اینهمه پارچه پوشانده ای!  اینها تنها دردهای درونی منند ، میل ندارم کسی آنهارا بخواند ودست به دست گردد ، بعلاوه برای کسی مهم نیست ، هرچه هست زیر یک کنترل شدید ؛ پنهانی ویا عریان همه چیز بر ملا میشود ، در گذشته برای کوزت وگاوروش اسک میریختیم وبه بازرس قحش میدادیم امروز همه بازرسند ومیلیونها گاوروش وکوزت یتیم وبدیخت وعریان درگوشه وکنار شهر اتاده اند درعوض ملکه زیبایی همه جا جا دارذ وبازرسان نیز اورا همراهی میکنند ! این روزها سخنان وگفته های تو نیز باید از پنجره بخصوصی سر بیرون کند ودر لفافه های محکم بسته بندی شوند ، ناشرین محترم با تو کاری ندارند ، آنها به دنبال آدمهای مشهوری هستند تا گند کاریهایشانرا چاپ کنند ومردم را به دنبال خود بکشند .

امروز بجان نسل جوان افتاده اند . درسر زمین گل وبلبل آنهارا راهی شهر نور میکنند ودروسط جاده أآنهارا به قعر دره میاندازند درکره شمالی که برادر دوقلوی سر زمین گل وبلبل است بچه ها ونوجوانان را بنام تفریح درون دریا غرق میکنند ، نسل پیر کم کم از بین میرود ونسل جوان نباید رشد کند بجایش آدمهای آزمایشگاهی ورباط ها هستند که همین الان هم میتوان در گوشه وکنار آنهارا دید ، نگهبانان زندانها ، کافه ها بارها ودیسکوتها وقمارخانه ها ، فاحشه خانه ها ، حیوانات غول پیکری که روی گوریلهای جنگلهای افریقایی را سفید کرده اند نه ، نسلی از انسانها نباید باقی بماند ، رودخانه ها ناگهان طغیان میکنند ، دریا ها واقیانوسها همه بالا میایند( از دولتی سر بمبهایی انفجاری زیر آب ) ؟! وکوهها ریزش میکنند ، کوههای آتش فشان دیگر خاموشند در عوض بارانهای سمی وسیل اسا ناگهان وسط تابستان زمین وزمانرا درهم میریزند وبادهای موسمس که معلوم نیز از کجا سر درآورده اند ناگهان همه چیز را نابود میکند  ، جنگهای منطقه ای وداخلی وخارجی بر اثر حکومت حاکمین دیوانه وخونخوار...وکسی نیست . خداهم بخانه اش برگشته وبخواب رفته  ، پسرش نیز هنوز کودکی نوزاد است . خوب آیا بهتر نیست اینها همین جا دفن شوند ؟

ودوباره دنیا از نو شروع میشود ، ملتی متمدن نسلی را به بردگی میکشند وناگهان پیامبری با عصا از گوشه آسمان میان رعد وبرق ظهور میکند وداستان همچنان ادامه دار میشود ، غیر از داستان بشرو تیره روزیهایش.

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 21 آپریل 2014 میلادی. ساعت؟! هفت وچهل وهفت دقیقه صبح ابری وبارانی وسرد .

 

هیچ نظری موجود نیست: