جمعه، دی ۰۸، ۱۳۹۱

بیگانه

شب یلدا به صبح رسید ، کریسمس به آهستگی آمد ورفت وهیچ یک از آنهمه چراغها ونورافکن ها ورنگها ودکورها نتوانست آن خوشحالی را که من در آرزویش میسوزم ببار آورد ، سال نو هم به آهستگی میاید ونو میشود ومیرود اما این سال نیز بمن تعلق ندارد،

من دراینجا ودرهمه جا ودرمیان فرزندانم  هم بیگانه هستم وگمان نکنم دراین دنیا مجازاتی سخت تراز آن باشد که انسان را محکوم به بیگانه بودن نمایند ویا بقول مردم این سر زمین " گرینگا " ویا " گیری" باشی هر کلامی را که بر زبان میاورم ویا مردم اطرافم بر زبان میرانند برایم بیگانه وسنگین است کلمات آنها بیر نگ وبی بووخالی از هرگونه معنا ست وگفته های من بد توجیح میشود من تنها به زبان معطر وخوش رنگ وبوی زبان مادری که متعلق به هرسر زمینی که میخواهد باشد میتوانم شکل ورنگ وبو بدهم زبان مادری من هرچقدر هم فقیر باشد هر کلمه اش دارای هزاران معنی است که دنیایی عطر ونور ورنگ در آن میلغزد وهرکلمه آن ممکن است کلمه تازه ی شود .

من تقریبا دوزبان میدانم اما ترجیح میدهم با زبان مادریم حرف بزنم  این زبان  مرا از اطرافیانم جدا میسازد ودر آنها تولید سوء تفاهم میکند هنگامیکه من با زبان بیگانه حرف میزنم گویی دریک سردابی بدون منفذ زندانی شده ام یک زندان بدون خورشید وبدون نور من هنوز با زبان مادریم میتوانم دنیای  گذ شته را با تمام دردها وغمها وخوشیها وبوی عطرهایم را بیاد بیاورم امروز دریک اطاق خالی وسفید گچی تنها میتوانم باخودم سخن بگویم وهنوز برگهای کهنه وزرد شده کتابهایم را از درون چمدان بیرون بکشم ومانند یک تشنه ی گم شده دربیابان از درون آنها خودرا سیر آب کنم . دردهای من برا ی دیگران دردسر افرین وخوشیهای آنها برای من بیگانه است نمیدانم چرا آنها غمگینند و خوشحالی آنها ازچیست " هرچند سالهاست که ما کلمه خوشحالی را نیز فراموش کرده ایم " دردنیایی زندگی میکنیم که یک خط بین مردم کشیده شده است یکی دربالاست ودیگر درپایین  وآنکه پایین است اجازه ورد به سقف را ندارد وآتکه بالاست هر چه میتواند بر سر طبقه پایین آشغالها وپس مانده خودرا فرو میریزد امروز دیگر معنی خوشحالی ورنج وغم برایم یکسان است  

ثریا

یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۱

نوئل

نوئل فرا رسید بی هیچ سودایی برای آنهاییکه میل دارند ازیک خدای نادیدنی یا از نمایندگان دیدنی اش با لوح های تنظیم شده فرمان ببرند ، شب نوئل جای والایی دارد .

شکم ها انباشته از غذاهای گوناگون وشراب های گرانبها وماهی هایی که به زور از کشوری به کشور دیگر صادر میشوند تا سنتها حفظ گردد ، در سرمای سخت زمستان زیر نورهای الوان با آوازهای شنیدنی ومعجزه های ناشدنی وقصه های دیرین شبی به اتمام میرسد.

وآنچه میماند ، استخوانهای پس مانده درون سطل آشغال که گرسنه های نیمه شب آنهارا با ولع ازنو میلیسند .

برای ما تبعیدیان ابدی این شب گاهی تماشایی وگاهی از روی چشم هم چشمی آنرا جشن میگیریم وگاهی هم کاتولیک تراز خود پاپ میشویم !! وجلو دار همه به استقبال این شب زیبا وتماشایی میرویم .

یلدای ما خاموش شد زیر جشنهای نوین تنها عده ای برای آنکه استفاده ای ببرند جشنی بر پا داشتند .

به هر روی ، شب نوئل ویا کریسمس برای همه مسیحیان جهان مبارک باد.

                                                        ثریا/ اسپانیا/ 23/12/12

شنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۱

طلوع صبح

یلدای ما مانند همه جشنهایمان در سکوت گذشت ، شاید درآنسوی شهر ویا أآنسوی دریاها عده ی این شب را باسروصدا وآواز وپایکوبی ورقس برپا داشتند ، اما اینجا دراین شهر زاد روز مسیح با شب یلدای ما گره خورده وبیشتر بفکر برگذاری آن مراسم میباشند.

همیشه تاریخ خوادث زندگی هارا مینویسد اما گاهی تاریخ هم اشتباه میکند زندگی راستین همان زندگی درونی یک انسان است .

در این زمستان برای من شروع وپایان یک جشن بزرگ زیر بار شادیهای دروغین پر بی معنا ست آنهم هنگامیکه چشمانم در میان اخبار به صورت بیگناه بچه های یتیم که زیر یک سقف زندان بنام یتیم خانه بزرگ میشوند ویا زنان ومردانی که د رکنج زندانها همه شبهایشان یلداست وهمه روزهایشان زمستانی سرد وتاریک .

این زندگی درونی من با همه متفاوت است زندگی یک "زن" که از نسلی دیگر به نسل جدید منتقل شده است ومدام نمیتواند با تخلیه های مداوام آفرینش که اورا " زن " ساخته به اندیشه ها وزندگیش نظم دهد اما میداند که هیچگاه زیر فرمان کسی نخواهد رفت درپیرامون من هیچکس نمیتواند درک کند که من هم دنیایی دارم مخصوص خودم وبه آن زندگی ظاهری که همچو یک برکه دردل یک جنگل بزرگ هر روز بیشتر به عمق فساد فرو میرود  کاری ندارم .

زندگی من ، زندگی یک زن آرام ، درستکار ودرست کرداد ولبریز از اندیشه های گوناگون است ، عشق بی پیرایه  واحساسهای دردآلود نسبت به مردم ناتوان وکودکان بیگناه وافراد مسن وازکار افتاده همه درسرم ریشه کرده اند ومن همچنان مانند یک رودخانه آرام درحاشیه زندگی راه میروم ومیدانم هیچگونه آلودگی وبیتناسبی دران دیده نمیشود گاهی پرده های پندارم از هم دریده میشوند واختیار آنها از دست من خارج است ومجبورم با سرعت به آنها سرو سامان ی بدهم ، گاهی درد میکشم وزمانی بی تفاوت به آنچه که گذشته مینگرم .

تنگد ستی  برای من همان نقش دردآلودی را دارد که مهاجرت اولیه من به یک کشور بیگانه داشت وامروز مرا ودار  ساخته تا با نگاهی دیگر  به جامعه اطرافم بنگرم وآن پوچی وخلائی که زیر ردای تمدن وتجمل وهنر وآشوب وهمهمه این زمان نهفته است کشف کنم وآن صداهای ناجور وآن دوستی های ناگهانی وسپیس وا پس خوردن را که با یک ضرورتی همراه هست احساس کنم وبایک آگاهی روشن بینانه به آنها بنگرم .

آری ، برای انسا نی مانند  من همه شب یلدا است وهر شب بانتظار طلوع خورشید مینشینم درحالیکه خورشید درآنسوی شهر طلوع کرده وسایه اش بر پیکر نمای ساختمانی که دران نشسته ام میتابد.

                                                 ثریا/ اسپانیا/ 22/12/12

چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۱

یلدای

عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند/ بیچاره درآیینه تاریک چه بیند ؟

قارون هلاک شدکه چهل خانه گنج داشت / نوشین روان نمرد که نام نکو بگذاشت.

------------------------------ شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی

گذشتگان ، سالمندان ، وبزرگتران ما که در سایه عطوفت  ومهربانی آنها تربیت شدیم ، درحفظ آداب ورسوم قدیمی خود تعصب شدیدی دا شتند .

شب یلدا برایشان بزرگتر ین وعزیزترین ومقدس ترین شب سال بود وهر سال دراین شب همه اعضاء خانواده وفامیل دور هم جمع شده درمحیط شادی وامید شب بلند چله را به صبح میرساندند کرسی بزرگ وآن سینی مسی که درآن همه گونه مخلفات با سلیقه خاصی چیده شده بود وسبدی بزرگ لبریز از میوهای  سال  وآن گرمای مطبوع بخار سماور یک رخوت وسستی بمن میداد وکم کم بخواب فرو میرفتم ، اما مرا بیدار کرده تا دوباره درکنار آنها به شب چره بنشینم وبه فال حافظ واشعار مولوی وسعدی گوش بدهم که برای گوشم بسیار سنگین وملال آور بود.

در آن روزگار،  من معنای این شب را نمی فهمیدم همه تاز ه از حمام بیرون آمده لباسهای نو وپاک خویش را پوشیده وبا شادی وخوشحالی پاهای یخ کرده  خودرا به زیر کرسی گرم میگذاشتند . دران زمان در مغز من یک سلسه افکار وتصورات دور دراز به جنبش درمیامد وبه پنجره تاریک خیره میشدم تا ببینم آن تاریکی چگونه به روشنایی مبدل میشود ونمیدانستم به زندگی من چه ارتباطی میتواند داشته باشد گاهی ترسی دردلم رخنه میکردکه " شاید دراین جنگ تاریکی پیروز شده وخور شید بمیرد ودیگر هیچگاه درآسمان دیده نشود وسردی ویخبندان دیماه  تا ابد ادامه داشته باشد ! /

امروز زمستانهای بسیاری را تجربه کرده ام ومیل دارم بیشتر به شب یلدا بیاندیشم وآنرا بزرگترین شب قرون واعصار بنامم وآرزو کنم که همیشه این شب تاریک به صبح روشن مبدل گردد شبی که واقعی است ، نه تخلیلی وافسانه امروز  خوشبختانه همه با تمام گرفتاریهایشان این شب را بزرگ داشته وجشن میگیرند وبه آن ارج میگذارند منهم دراین خلوت سرای خود جشن کوچکی بر پا دا شته ومیل ندارم انگشت درچرخ د نده های عمرم کرده وآنرا بچرخانم میدانم که عمر هم مانند چرخه  کارخانه ها !! همچنان درحرکت است .

میل ندارم خود را رها کنم من عاشق زمینم چهره روستاها ودهات ودشتهار ا دوست میدارم واحساس میکنم درکوچه پس کوچه های دهکده ها مهربانی و امنیت بیشتری است ، .دراین شب بزرگ آرزو دارم هیچگاه پیر نشوم ، وضعف وسستی وکهولت برمن چیزه نگردد همیشه جوان باقی بمانم ؟! میل ندارم مانند یک سیب گندیده از درخت زندکی رها شده وفرود آیم ومیل ندارم که خورشید بمیرد.

و....آرزو میکنم که چادر سیاه شب بلند یلدای  از سر زمین ایران زمین از بیخ وبن بریده شده وصبح روشنی با اشعه های طلای خورشید بر آن سر زمین وسیع بتابد .

یلدای بر همه شاد باد  بامید پیروزی نور بر تاریکی ها.

ثریا/ ساکن اسپانیا/

 

سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۱

کبیر !

  امروز از برکت دوربینهای تلویزیون در داخل ادارت ومجالس سیاسی کمتر میتوان چهره ومیزان محبوبیت یک " اکتریس ویا آکتر " سینما وتاتر پی برد ویا شناخت درعوض چهره های سیاسی هر روز روی رسانه ها ظاهرمیشوندبا مشتی چرندیات که تنها در دهان خودشان نشخوار میشود.

شب پیش در فکر لقب " کبیر " بودم الکساندر مقدونی جنگجو وطالب فتح سر زمینها به کشور پرسیا تاخت آنرا ویران کرد ، همه سر زمین پر برگت وآباد پارس را به آتش وخون کشید از کشتن یک بچه کوچک نیز خودداری نکرد سر بازانش را برای حکومت پارس بنام سلوکیان برجای گذاشت وخودش در میان راه دریک بیابان جان داد اماو اما ....با ولقب کبیر دادند هرجنایتکار ویا دزد صاحب عنوان ولقب وجایزه میشود.

پس از جنگ جهانی دوم کشور " رومانیا " آزاد شد ولقب " کبیر را دریافت کرد ، یک امپراطوری خود رای وصاحب اختیار بی اختیار ویک امپراطوری مستقل ایجاد شد ، ولکن ؟! امریکا تنی چند از کارشناسان وتجار مجرب خودرا به آنجا فرستاد تا فهرستی از ذخایر واموال آن سر زمین تهیه کرده وسپس اعلام داشت ما شمارا درلیست ملل متمدن ثبت خواهیم کرد مشروط برآنکه نفت ، گندم ، چوب ، ذغال ونمک ، دانه ودام وماهی های خودرا بطورانحصاری وبرای همیشه به ما واگذار کنید ، شما رومانیای کبیر

از آنچه درهوا وروی زمین وزیر زمین دراختیار شماست هیچ چیز را نباید تا پایان قرون واعصار وتا تمام شدن عمر تاریخ به احدی غیر از کشور اما امریکا   بفروشید آنهم با قیمتی که ما تعیین میکنیم وغیره

امروز رومانی یک کشور بدبخت بیچاره ومردانش آواره دربدر درسر زمینهای دورافتاده ونزدیک دست به دزدی ویا آدمکشی ها میزنند  وتا پایان تاریخ باید باج خودرا به سر زمین پر برکت امریکا ومادر بزرگش ببخشند

گاهی القاب هم چندان خوش اقبال نیستند

ثریا/ اسپانیا / سه شنبه