چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۱

یلدای

عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند/ بیچاره درآیینه تاریک چه بیند ؟

قارون هلاک شدکه چهل خانه گنج داشت / نوشین روان نمرد که نام نکو بگذاشت.

------------------------------ شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی

گذشتگان ، سالمندان ، وبزرگتران ما که در سایه عطوفت  ومهربانی آنها تربیت شدیم ، درحفظ آداب ورسوم قدیمی خود تعصب شدیدی دا شتند .

شب یلدا برایشان بزرگتر ین وعزیزترین ومقدس ترین شب سال بود وهر سال دراین شب همه اعضاء خانواده وفامیل دور هم جمع شده درمحیط شادی وامید شب بلند چله را به صبح میرساندند کرسی بزرگ وآن سینی مسی که درآن همه گونه مخلفات با سلیقه خاصی چیده شده بود وسبدی بزرگ لبریز از میوهای  سال  وآن گرمای مطبوع بخار سماور یک رخوت وسستی بمن میداد وکم کم بخواب فرو میرفتم ، اما مرا بیدار کرده تا دوباره درکنار آنها به شب چره بنشینم وبه فال حافظ واشعار مولوی وسعدی گوش بدهم که برای گوشم بسیار سنگین وملال آور بود.

در آن روزگار،  من معنای این شب را نمی فهمیدم همه تاز ه از حمام بیرون آمده لباسهای نو وپاک خویش را پوشیده وبا شادی وخوشحالی پاهای یخ کرده  خودرا به زیر کرسی گرم میگذاشتند . دران زمان در مغز من یک سلسه افکار وتصورات دور دراز به جنبش درمیامد وبه پنجره تاریک خیره میشدم تا ببینم آن تاریکی چگونه به روشنایی مبدل میشود ونمیدانستم به زندگی من چه ارتباطی میتواند داشته باشد گاهی ترسی دردلم رخنه میکردکه " شاید دراین جنگ تاریکی پیروز شده وخور شید بمیرد ودیگر هیچگاه درآسمان دیده نشود وسردی ویخبندان دیماه  تا ابد ادامه داشته باشد ! /

امروز زمستانهای بسیاری را تجربه کرده ام ومیل دارم بیشتر به شب یلدا بیاندیشم وآنرا بزرگترین شب قرون واعصار بنامم وآرزو کنم که همیشه این شب تاریک به صبح روشن مبدل گردد شبی که واقعی است ، نه تخلیلی وافسانه امروز  خوشبختانه همه با تمام گرفتاریهایشان این شب را بزرگ داشته وجشن میگیرند وبه آن ارج میگذارند منهم دراین خلوت سرای خود جشن کوچکی بر پا دا شته ومیل ندارم انگشت درچرخ د نده های عمرم کرده وآنرا بچرخانم میدانم که عمر هم مانند چرخه  کارخانه ها !! همچنان درحرکت است .

میل ندارم خود را رها کنم من عاشق زمینم چهره روستاها ودهات ودشتهار ا دوست میدارم واحساس میکنم درکوچه پس کوچه های دهکده ها مهربانی و امنیت بیشتری است ، .دراین شب بزرگ آرزو دارم هیچگاه پیر نشوم ، وضعف وسستی وکهولت برمن چیزه نگردد همیشه جوان باقی بمانم ؟! میل ندارم مانند یک سیب گندیده از درخت زندکی رها شده وفرود آیم ومیل ندارم که خورشید بمیرد.

و....آرزو میکنم که چادر سیاه شب بلند یلدای  از سر زمین ایران زمین از بیخ وبن بریده شده وصبح روشنی با اشعه های طلای خورشید بر آن سر زمین وسیع بتابد .

یلدای بر همه شاد باد  بامید پیروزی نور بر تاریکی ها.

ثریا/ ساکن اسپانیا/

 

هیچ نظری موجود نیست: