شنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۱

طلوع صبح

یلدای ما مانند همه جشنهایمان در سکوت گذشت ، شاید درآنسوی شهر ویا أآنسوی دریاها عده ی این شب را باسروصدا وآواز وپایکوبی ورقس برپا داشتند ، اما اینجا دراین شهر زاد روز مسیح با شب یلدای ما گره خورده وبیشتر بفکر برگذاری آن مراسم میباشند.

همیشه تاریخ خوادث زندگی هارا مینویسد اما گاهی تاریخ هم اشتباه میکند زندگی راستین همان زندگی درونی یک انسان است .

در این زمستان برای من شروع وپایان یک جشن بزرگ زیر بار شادیهای دروغین پر بی معنا ست آنهم هنگامیکه چشمانم در میان اخبار به صورت بیگناه بچه های یتیم که زیر یک سقف زندان بنام یتیم خانه بزرگ میشوند ویا زنان ومردانی که د رکنج زندانها همه شبهایشان یلداست وهمه روزهایشان زمستانی سرد وتاریک .

این زندگی درونی من با همه متفاوت است زندگی یک "زن" که از نسلی دیگر به نسل جدید منتقل شده است ومدام نمیتواند با تخلیه های مداوام آفرینش که اورا " زن " ساخته به اندیشه ها وزندگیش نظم دهد اما میداند که هیچگاه زیر فرمان کسی نخواهد رفت درپیرامون من هیچکس نمیتواند درک کند که من هم دنیایی دارم مخصوص خودم وبه آن زندگی ظاهری که همچو یک برکه دردل یک جنگل بزرگ هر روز بیشتر به عمق فساد فرو میرود  کاری ندارم .

زندگی من ، زندگی یک زن آرام ، درستکار ودرست کرداد ولبریز از اندیشه های گوناگون است ، عشق بی پیرایه  واحساسهای دردآلود نسبت به مردم ناتوان وکودکان بیگناه وافراد مسن وازکار افتاده همه درسرم ریشه کرده اند ومن همچنان مانند یک رودخانه آرام درحاشیه زندگی راه میروم ومیدانم هیچگونه آلودگی وبیتناسبی دران دیده نمیشود گاهی پرده های پندارم از هم دریده میشوند واختیار آنها از دست من خارج است ومجبورم با سرعت به آنها سرو سامان ی بدهم ، گاهی درد میکشم وزمانی بی تفاوت به آنچه که گذشته مینگرم .

تنگد ستی  برای من همان نقش دردآلودی را دارد که مهاجرت اولیه من به یک کشور بیگانه داشت وامروز مرا ودار  ساخته تا با نگاهی دیگر  به جامعه اطرافم بنگرم وآن پوچی وخلائی که زیر ردای تمدن وتجمل وهنر وآشوب وهمهمه این زمان نهفته است کشف کنم وآن صداهای ناجور وآن دوستی های ناگهانی وسپیس وا پس خوردن را که با یک ضرورتی همراه هست احساس کنم وبایک آگاهی روشن بینانه به آنها بنگرم .

آری ، برای انسا نی مانند  من همه شب یلدا است وهر شب بانتظار طلوع خورشید مینشینم درحالیکه خورشید درآنسوی شهر طلوع کرده وسایه اش بر پیکر نمای ساختمانی که دران نشسته ام میتابد.

                                                 ثریا/ اسپانیا/ 22/12/12

هیچ نظری موجود نیست: