نمیدانم این نوشته هارا کجا خوانده ام آنرا درمیان کاغذ پاره هایم پیدا کردم :
ژنرال ، فرمانده هنگ فریاد میزد که ، هیچ سرباز حرامزاده کثیف بی پدر ومادری به خاطر اینکه برای کشور کثیفش خودرا بکشتن داده است ، درجنگ پیروز نشده ، همیشه در جنگ آن حرامزداه بی پدر ومادری پیروز میشود که سایر حرامزاده های بی پدر ومادر را میکشد ! .
------
من تاکنون هیچکس را ( مانند آن حرامزاده) ندیده ام که بدینسان عاشق نفس خود باشد یعنی به آن اندازه خود پرست است که نفس خودرا چون یک مفهوم واحساس فرهنگی تلقی کرده وتمام کوشش او پیروی از همین نفس کثیف میباشد تا باان بتواند سایرین را بکشد
او حتی اگر خارج از مرزهای عادی زندگی هم قرار بگیرد باز لذت وعظمت این نقش برایش سازندگی است ، اونه جوانان امروزی را درک میکند ونه میتواند به احساسات آنها پی ببرد همه چیز او خلاصه میشود در اوج شهرت وشهوت او هیچگاه نمیتواند این لحظه را پیش بینی کند یا حتی در مورد آن بیاندیشد ویا حدسی بزندکه روزی از پای خواهد افتاد .
آن سگ مفلوک وبیچاره با آن زندگی نامه ای که از روز اول وروزگار جوانی بر پیشانی خود ودیگران چسپانیده است وهمیشه مشغول شخم زدن وشیار کردن خودش بوده است .
گاهی مذهبی / درپی نجات روحش وتایید روح گمشده اش وآیزان کردن خود مانند یک یقه لباس به سینه دیگران وگاهی درکسو ت یک معلم که میداند چیزی نمیداند تا به دیگران بیاموزد ویا یاد بدهد.
تنها با نیروی کلمات و بازی زبان که آنرا سر لوحه فرهنگیش قرار داده و مملواز ریا ودروغ بوده در قلب دیگران خانه کرده ودرخانه دیگران لانه .
روح من بارور است وبیمی از رنج روزگار ندارم هستند مردمانی نظیر او که تنها دنیارا برای خود ونفس خود میخواهند هرچند بعنوان چرخ پنجم درشکه درپهنه زندگی انگل وار بچرخند .
خوشا بحال بچه های قدیمی شهر ما که ذهنشان پاک وقلبشان مالا مال از مهر و مهربانی وعشق بود این روزها آنها پنهان شده اند وجای خورا را به علفهای هرزه ای داده اند که باآب سمی وزهر آلوده رشد کرده اند ، آنها مفهوم انسانی یک انسان را با انسان دیگر نمیتوانند به درستی درک کنند.
ثریا/ اسپانیا/ از : دفتر یادداشتهای روزانه سال دوهزارو چهار