شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۰

معلم ده

توی این دنیای بزرگ ، خیلی چیز ها هست که آسان بر زبان میایند ومیشود درباره اش فکر کرد ومیبینید کاری ندارد ، اما هنگام عمل تازه میفهمید که بلی ، این کار کار حضرت فیل است وبایدمعروف خونه ای بسازی که فیل توش بره

در آن روزها مدرسه وروزهای بیخبری ، دوستی داشتم که خیلی قلدر بود وبزن وبهادر ، اگر زنده است یادش بخیر اگر هم به رحمت خدا رفته در پناه فرشتگان بارگاه الهی باشد>

بگذریم این دوست ما خیلی الدروم بلدورم میکرد ومیرفتفت روی صندلی میایستاد وحرفهایی را که برایش گفته ویا نوشته بودند برایمان میخواند ، ما هیچ سر از حرفهای اودر نمی آوردیم ، تااینکه کلاس نهم راتمام کرد وتصدیقش را گرفت وگفت

من دارم میروم به یکی از دهات قزوین تا معلم شوم باید ذهن این دهاتیهارا روشن کرد ، حالا ما دهاتیهارا داخل آدم حساب نمیکنیم باید به آنها یاد بدهیم که آنها هم آدمند وحق دارند فکر کنند وحق دارند هرگونه که میل دارند زندگی کنند ( بگمانم زیادی کتابهای گئورکی ویا تولستوی را خوانده بود

او با تصدیق کلاس نه روانه ده شد تا بقول خودش شاخ غول ر ا بشکند وبما ناز نازیهای نشان بدهد که یک زن یا یک دختر تنها هم میتواند تصمیم بگیرد وکار کند الزاما هم نباید دریک دفتر شیک وپیک پشت میز بنشیند میتواند کنار دهاتیها بخورد وبخوابد ، اورفت

بعد از ده روز سر وکله اش پیدا شد ، زار و ونزار گویی از زندان قزل حصار گریخته بود وخودش را بما رساند ، پرسیدم چی شده ، مدرسه چطور بود ؟ گفت ؟ چطور بود ؟ جهنم بود

گفت ما خیال کردیم دهاتیها چیزی سرشان نمیشود  وهرچه هم اوبگویداگر چه راست باشد میگوییم ..وولش دهاتی است سرش نمیشود ویادمان  میرود که اگر همین دهاتی ویرش بگیرد آنچنان سئوال پیچت میکند وچنان دروغها  واشتباهاتت را سر بزنگاه توی صورتت میزند وچنان خرخره ات را میچسپد که مثل خر توی گل

وا میمانی. بقیه دارد

هیچ نظری موجود نیست: