پنجشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۹

وظیفه!

وظیفه ما دراین دنیای منحوس چیست ؟ تنها برای کشتن آمده ایم ؟

هیچ کار دیگری را نمیتوانیم انجام دهیم ؟ بنام وظیفه ، بنام مذهب ،

بنام وطن پرستی  ، رقیبان ر ا از سر راه خود برمیداریم ودوستان را

به دست جلادان بیرحم میسپاریم » وظیفه «  این کلمه را با سبکسری

وهوسها اشتباه گرفته ایم .

من عاشق میهن خود هستم جاییکه به دنیا آمدم ، رشد کردم ، بزرگ

شدم ، تحصیل کردم ، خانه ساختم  ، من همان وطن را دوست دار م

نمیتوانم به قعر چاه تاریخ فرو روم واز آنجا زمان ر ا بیرون بکشم

به دنبال نژاد خود باشم ، نژادی که مخلوط از عرب و، مغول ، ترک

وکرد وهند وامروز با خون دیگر سر زمینها نیز مخلوط شده است .

نمیتوانم امروز لباس چند هزار ساله خودرا بپوشم ووارد خیابانهای

نیویورک / پاریس / لندن بشوم دراطراف ما همه چیز میمیرد نابود

میشود تمدنها هم همه روزی فر و میریزند درست باین میماند که ملت

امروز مصری به دنبال کلئو پاترا برود وبخواهد به همان سبک وسیاق

زندگی کند آنهم درعصر پیشرفته امروز وقرن بیست ویکم .

ویا سوریه ولبنان به دنبال چاه بابلیان بروند وبه کندو کاو بپردازند باید با

زمان پیش رفت باید قوانین جامعه انسانی را برپا نگاه داشت آنچه را که

نامش پیوند وقانون است حفظ نمود ، همدردی با مصیبت زدگان ،

راستی ونیکی ، تاجایی که میشود ستون بتونی آنرا ساخت ، همه چیز

فرو میریزد درمیان این ویرانیها تنها عشق است که میدرخشد.

بی عشق ، همه جا تاریکی ووحشت است امروز اربابان سیاست به ما

مردم بعنوان یک گله حیوانی نگاه میکنند ، حق دارند ، اکثر مردم

بنده صفت وبیرحم وغریزه رذالت ودرنده خویی در وجودشان عریان

است یک ملت امروز یک کوه گوشت قصابی وسگهای ترسویی که

به بوی خون پیش میخزند .

درچهار دیواری تالارهای گفتگوها وقوانین ، کفتارها ، شغالهای

درنده پرسه میزنند وماهم تک تک   به پاره کر دن یکدیگر مشغولیم

............ثریا/ اسپانیا/ پنجشنبه /......................

 

چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹

آغاز فصلی دیگر

در باغچه کوچک خانه ام

پای چند بوته نورس

قلب خودرا نشانده ام

فصلها از روی آن می گذرند

انبوه برگهای خزان وگلبرگهای بهاری

آنرا در بر میگیرند

قلبم آنجا خانه کرده است

او احساس برگها را میشناسد

او آسمان را میشناسد

ونام یک یک پرستوهای مهاجر را میداند

او از حشره ها گریزان است

او طراوات هوارا که از آب بر میخیزد

مینوشد

قلبم بی وزن است اما حجم بزرگی دارد

او پشت به خاطره ها کرده

وتاریخ را به زمین برگردانده است

او جلوتراز خاطره ها میدود

او درلیوانی پرآب غوطه میخورد

در میان شیشه شراب غرق میشود

وبا یک تکه نان نجات میابد

همه زندگی او به یک » هسته « بسته است

..........ثریا / اسپانیا / چهارشنبه /............

سه‌شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۹

سراب

بیخوابی به سرم زده گفتم بهتر است بنویسم ، تمام روز جلوی آئینه

گریستم ، با محروم شدن از زندگی  وآنچه را که از دست داده ای

تمام عمرت را تلاش کردی وخودت را به مرگ نزدیک ساختی تا

به یک عشق بزرگ ، به خانه ، به وطن خود خدمتی کنی ؛ به دنبال

یک عشق  عشق به آزادی  وآن حقی را که باید داشته باشی ، همه را

از تو گرفتند دیگر نمیتوانی به عقب برگردی ، جلوی رویت هم تاریکی

وظلما ت است دیگر هیچگاه به آرزویت نخواهی رسید لعنت بر آنهایی

که ترا باین روز کشاندند وامروز نیز به دنبال قربانی کردن دیگر انند

هرکسی سوراخی را بازکرده دکانی را ایجاد کرده واز درون آن فریاد

میکشد هرکسی به میل خود دیگران را به صحنه میکشاند یکی با لبخند

دیگر با فحاشی وسر به آستان بی خدایی گذاشتن وبه دنبال اهورا گشتن

جوانانی در آنسوی آبها ، اسیر ، سر گردان ووامانده بامید واهی ، بامید

سراب نشسته اند آنهارا به صحنه مرگ میکشانند ، نشسته اند دستور

صادر میکنند دکان جدیدی بازشده آنهم با کلمات وقیح وفحاشی و.....

بدینگونه ما داریم به دنبال سرفراز ی خود میرویم ؟! .

خدارا ، راه من کجاست ؟ قبله من جداست

ناخدای من کیست

در کدامین شهر گمشده به دنبال  سایه امنی بگردم

که راهش از هفتخوان رستم نیز  بگذرد

آه .... این است آن مزرع سبز فلک

با پنداری تب آلود

درتنگه  خود خواهیها

باز  به دریای مرده بر گشتم ، به آسمان آبی

امواج دریا  وسکون جاودانه

در آفتاب مر طوب ، و سرگردانی

...........سه شنبه /سوم اوت /2010

ثریا / اسپانیا/

دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۹

بقیه ....ما و.....

فرا نکو ، دونسل از مخالفین خودرا نابود کرد ، مردم مخالف اختناق

در اسپانیا بودند مخالف تعقیب همدستان رژیم گذشته  ، حتی پلیسهای

فراری را نیز آزاد وزنده نگاه داشتند ، برای مردم اسپانیا وآنهائیکه

طالب آزادی بودند مردن فرانکو در رختخواب بحکم پیری وبیماری

یک بی عدالتی بود.

آنها میخواستند اورا به محاکمه بکشند همچنانکه دریونان پاپا دوپلوس

را به دادگاه بردند.

اما فرانکو از نظر هوش سر امد همکاران دیگرش نظیر هیتلر بود

آه ... ایکاش روزی فر ا میرسید که رژیم های دیکتاتوری از روی

صحنه زندگی مردم محو میشدند وسرنوشت مردم یک کشور به دست

خود مردم بود همه باهم همکاری میکردند تا اساس مالکیت ارضی -

سر زمینشان  راحفظ کنند ، چشم بانتظار معجزه نمی نشستند ،

متاسفانه هنوز در سر زمینهایی استثمار انسان از انسان رایج است

فرانکو مر د ،  سرانجام روزی دیکتاتورها خواهند مرد وسر انجام

روزی ملتها برای کسب آزادی خود بپا بر میخیزند.

من همیشه مستقل بودن را دوست داشته ام واین استقلال طلبی در

طبیعت من همیشه وجود داشته است وبرایم اهمیت خاصی دارد .

باید اعتماد به نفس را درخود تقویت کرد هنگامی کسی را تحت تاثیر

قرار میدهی نباید اورا فریب بدهی وبر او واحساساتش مسلط شوی ،

حسابگری چندان عمل خوبی نیست  گاهی هوش زیادی هم بدرد

نمیخورد .

امروز اسپانیا آزاد ، سرخوش وشاد است ! وتا وقتیکه مردم شاد

وخوشحال باشند هیچ خطری حکومت را تهدید نمیکند !!!.

در سر زمینهای دیگر شکنجه گران حاکمند آنها حیوانات بدبختی هستند

که مانند برده دستور میگیرند ، میکشند ، نابود میکنند ، ویران میسازند

اما روزی دوباره خور شید خواهد درخشید ، پایان شب تیره صبح

سپید است .

................دوشنبه .......ثریا . اسپانیا..............

 

یکشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۹

نوری هم رفت

از برای تو مفهمومی نیست

نه لحظه ای

پروانه ای است که بال میزند

یا رودخانه ای که درگذر است

هیچ چیز تکرار نمیشود وعمر به پایان میرسد

پروانه بر شکوفه ای نشست

و.....رود به دریا پیوست

......

خواننده جان مریم ، وطن وایران ،

خواننده بزرگ وبی نظیر ، محمد نوری هم

به رفتگان پیوست.

تا کجا باید گریست وتا کی بر رفتگان ؟

............روانش شاد وروحش قرین رحمت باد.........

ثر یا / اسپانیا / شنبه  اول اگوست 2010

شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۹

ما.....اسپانیا

شما از اسپانیا چی میدانید؟ یک شبه جزیره درکناریک دریای ژرف

وآرام وآبی با افق باز ، زندگی ارزان که درحال حاضر از همه جای

دنیا گرانتر شده  وگاوبازی درمیدانهای بزرگ وفریاد پرشور مردم که

آنهم کم کم منسوخ میشود ، جشن های گوناگون ورقص فلامینکو؟ ! .

نه ، مردم اسپانیا که امروز مردمانی سر به زیر وبشدت از جنگ 

وخون ریزی نفرت دارند زیر فشار دیکتاتوری بنام جنرالیسمو یا همان

جنرال فرانکو چهل سال زجر کشیدند همان زجری که امروز مردم

سر زمین ما میکشند ، او بانداره همه عمرش آدم کشت با خون شروع

کرد وبا خون ریزی پایان داد اما این پایان تنها یک میوه گندیده به  -

درخت نبود که خود بخود بیفتد بلکه مردم اسپانیا برای کسب آزادی

وسر نگونی دیکتاور مبا رزات زیادی کردند وبرای غذای روزانه

رسانه های خارجی هر روز چند جسد تحویل دادند تا دنیا بفهمد که

اسپانیا درچه زاویه ای قرار دارد.

رهبر حزب کمونیست اسپانیا ، سانتیاگو کاریلو مردی روشنفکر وانسان

ورهبری والا بود او اسلحه را زمین گذاشت  وبا کلام زیبایش شجاعت

را به همراهانش هدیه کرد او گفت وای بحال ما که بخواهیم احساس

ترحم نسبت به شهدای خود ایجاد کنیم ما به ترحم احتیاج نداریم

نمیخواهیم شهید نمایی کنیم ما ندای آزادی را سر میدهیم هنگامیکه باید

دست به اعتصاب میزنیم درزمانیکه اعتصا ها ممنوع باشند وغیر قانوی

بحساب آیند ، ما ندای آزادی سر میدهیم هنگامیکه درانتخابات رسمی

رژیم برنده نشویم درهمانجا تشکیل جلسه عمومی داده  ودران از -

سیاست روز حرف میزنیم .

او میدانست که با بمب وچریک بازی نیمتوان آن آزادی را که شایسته

ملتی میباشد به سر زمینش باز گرداند .

امروز ما هم ندای آزادی را سر میدهیم هنگامیکه دانشجویان بپا خیزند

واستادان خودرا بسوی خود جلب نمایند ، همه همکاران حرفه ای -

ووکلای دادگستری وپزشکان ( نه آنهائیکه دستشان درکاسه ومشتشان

بر پیشانی آزادیخواهان است ) مهندسین وهمه بزرگان را وادار به

مقاومت کنیم وآنهارا بسوی آزادی بکشانیم .

امروز هویت ما ، فرهنگ ما ، سر زمین ما درمعرض خطر است

اگر بنشینم وتنها بخود باندیشیم وبگوییم بما چه ، فاجعه سرازیر میشود

دیگر هیچ راهی برای برگشت نیست یا جنگ یا گروههایی که بازهم

مارا هزاران سال به عقب میبرند ..........ایران ما زنده میماند

...........ثریا / اسپانیا / شنبه /................