دوشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۸

الرهربن ؛ ابن ، ابن صاحبالقران ، وملیجک

پرودگارا! روی کاغذ یک کلمه دیدم که نامش بوسه بود ،

فریاد کشیدم ، بوسه ، بوسه ، آیا کسی از شما ها خوشحال

نیست ؟

کسی درگوشم گفت  : من آنرا میخرم !!!!

چه ؟ آنرا میخری؟ نه ، این اولین بوسه ای است که روی

کاغذ سبز نقش بسته است با رنگ زعفرانی ونامش آزادی است

کسی درجوابم گفت : آزادی ؟ کدام آزادی ؟ منکه نمیدانم آزادی

چیست  وچگونه  دست میاید ؟

گفتم تنها با اراده شخصی وخواست خودت ، آن اراده ای را که

خواست حاکمیت است وبتو میدهند ، نامش آزاد نیست ، اراده کن

وبخواه وبه دنبالش برو

باچی ؟ تنها با ارده شخص خودت نه آنکه دستاویز دیگران شوی

در کوچه هیکل آشنایی را دیدم ، سلام گفتم داشت لنگ میزد !

پرسیدم آیا چیزی شده ؟

گفت نه ! تنها یک تیر به پایم خورد به دنبال همان بوسه بودم که

نامش آزادی است

ملیجک به پیشگاه رهبری وصاحب القران رفت وگفت :

اجازه بدهید دست شمارا ببوسم برای هزارمین بار میبوسم آن یک دست

را که هنوز رمق دارد وبوی مردانه ! میدهد شما گواه من هستید ؟!

من مظلوم وبیگناه مورد اتهام قرار گرفته ام ، من میدانم که شرف

آدمی به از هر چیزی است ، اما من متاسفانه آنرا گم کرده ام ،

حال باید به کجا بروم  وچگونه آنرا بیابم ؟

صبح آرامی بود ، هنوز مغازه ها باز نشده بودند درکوچه پس کوچه ها

صداهایی بگوش میرسید ، اما در باغ خصوصی صاحبالقران کسی

نبود ، باغبان داشت با بیلچه اش خاکها را زیر ورو میکرد ودر همان

حال بفکر این بود که فردا دوباره کجا یک گورستان دسته جمعی دیگر

پیدا خواهد شد و.... ملیجک داشت چای داغ خودرا درنعلبکی فوت

میکرد وآنرا هورت میکشید.

 

یکشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۸

با با ، بیا ، ایران شده ......

آهای توده ایهای پیر وفرتوت واز کار افتاده ، شما ای فدائیان خلقی ،

آهای مجاهدین پشت درهای بسته ، ای تجزیه طلبان فرصت طلب ،

شمارا سوگند میدهم که جنبش این جوانان را که تنها برای احقاق

حق خود بلند شده اند دچار مشگل نکنید وآـنهارا به کشتن ندهید

این شور ش نیست ، این انقلاب نیست ، این یک رستاخیز بزرگ است

که جوانان میخواهند ثابت کنند  فریب نمیخورند ، مانند پدرانشان

مادرانشان ،آنها تنها حق ضایع شده خودرا میخواهند ، واگر خبرنگار

خارجی مینویسد که : این شورش ! بدون کمک خارجی !! اوج

نمیگیرد وبه سرانجام نمیرسد ، شاید راست بگویند اما تنها هدفشان این

است که مارا نیر مانند عراق ، افغانستان، پاکستان، وسایر کشورهای

بدبخت توسری خورده از زیر قبای اطلسی خود دربیاورند ،ویا نهایت

آنکه یک یا چند جمهوری کوچکتر بسازند وسر زمین بزرگ وپهناور

ایران را به چنیدن قسمت کنند وجنگهای داخلی راه بیاندازند وخود

زرادخانه هارا بکار انداخته وشکم ها را بزرگتر کنند ، جوانان که

اکثریت آنها با زنها ست میخواهند بگویند که : آرآء ما چه شد؟

کجا رفت وآیا دیکتاوری مخملی بقول خودشان مانند سایر کشور

ورهیری مانند جناب هوگو چاوز میخواهد برای ابد بر سرآنها

رهبری کند ؟ ، آنها این را نمیخواهند وشما آنتش بیاران معرکه

از آب گل آلود به دنبال ماهی نروید که تنها ممکن است سوسمارخورها

شمارا ببلعند .

آخرین کلام

 

شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۸

رستاخیز جوان

هنگامیکه رستاخیز _من نامش را رستاخیز _ گذاشته ام ! سربلند کرد

جناب رهبری در برابر مردم ظاهر شدواز خشم وانتقامجویی نیروی

خود بر علیه مردمی که بر ضد ظلم ودیکتاتوری برخاسته اند ، سخن

گفت ، طبیعی است برای دزدان وغارتگرانی که خون مردم را نیز در

کاسه سر میکشند فرصتی است که باین جنون غارت ادامه دهند .

امروز هر نوع اعتراض ومقاومت وسر سختی با اسلحه قدرت ایشان

واطرافیانشان روبروست وهنوز باور ندارند که مردانی شریف وزنانی

با همت وجود دارند که بانان خالی میسازند واز رفتن به شبچره های

این نوکیسه ها خودداری میکنند ، هنوز باور ندارند که ملت ایران از

نژاد شاخهای های قدیمی آریایی است وبا نژاد سامی وعرب تفاوت دارد

زبان ایرانی ، زبان آریایی است وهیچگاه عربها نتوانستند مردم ایران

را به خود شبیه سازند هرچند که روزی ارتش عرب به همه جا تاخت

ومذهب وزبانش را به بسیاری از کشورها از قبیل سوریه ومصر و

لبنان داد وهمه در فرهنگ اعراب جذب شده  وتحلیل رفتند وزبان

عرب زبان عادی و رسمی آنها شد واز نظر نژادی نیز با اعراب

آمیختند  ، اما ...اما نژاد ایرانی روی پای خود ایستاد وهیچ قدرتی

قاد ر نبود ه ونیست که این نژادرا تغییر دهد اگر چه مذهبی را با

زور سر نیزه وزیر قدرت چند ین نفر خود فروخته بر ایران تحمیل

کردواین مذهب تازه مقداری فعالیتهارا ایجاد کرد ، اما هنر وفرهنگ

عربی زیر تاثیر ایران قرار گرفت  ، تجمل وشکوه زندگیها ودربارهای

ایران در زندگی فرزندان چادر نشین و صحرا گرد اثر گذاشت وآنها

نیز به پیروی از این شکوه وجلال خودرا  بدان گونه ساحختند که

امروز میبینیم وباید بر این باور باشیم که ایرانی همیشه ایرانی است

از نزاد پاک وخالص سرچشمه خورشید آریایی جان گرفته است

وگمان نکنم که حتی امروز به زور قدرت بمب واسلحله ایران

گردن به قید بردگی اعراب بدهد وعرب زاده شود اگر چه عده ای

باین امر افتخار میکنند ودر آخور پر سخاوت ایران سر گذاشته .

برای دیگران سینه میزنند ودستمال ابریشمی آنهارا بر گردن وشانه

خود حمل میکنند ، نه ، آنها ایرانی نیستند واز ما نیستند ونخواهند بود

 

پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۸

قلب جوانان

واهمه !؟ ....چه کسی درجنگل انبوه با پاهای بی صدا شمارا

دنبال میکند؟ چه کسی سگهای خودرا به میان شما میاندازد ؟

چه کسی میخواهد دوباره سرنوشتها را به راه خطرناکی بکشاند ؟

ای جوانان عزیز ، شما قلب ملت ایران هستید ، یعنی تنها چیزیکه

باقیمانده است ، آنها آن مردان خدا ! جوانی ومردانگی پدران شما

ونشاط وخنده وشادی مادران شمار را گرفتند وبجایش گریه وخون دل

نشاندند ، سلامت همه درهم شکست ، نهال زندگی ها از بیخ وبن کنده

وآداب ورسوم وسنن دیرینه مملکت را درهم ریختند ، بنیان سعا دتها را

ویران کردند وصدها سال همه را به عقب بردند وبرشانه های کودکان

آن سرزمین وجوانانی که میبایست در مدرسه درس زندگی را بیاموزند

.پیرمردان وپیرزنان که میبایستی در تابش نور آفتاب ه بی دغددغه

استراحت کنند ، باری سنگین نهادند  ، بار شدیدی که نامش را هیچکس

نمیداند این بار کمر همه را شکست وخرد کرده است بار فقر ، بار

فحشا وبار قاچاق وبار دزدی ودروغگویی وریا.

امروز شما بپا خاستید ومیتوانید که گذشته هارا از نو ترمیم سازید

میتوانید آن سر زمین را از وجود جانورهای موذی پاک کرده وایران

را از نو بسازید ، ما سالخوردگان میدانیم که قلبهای پرطپش شمارا داریم

ومیل داریم که بشما وقلبهایتان اطمینان کنیم ،

تا وقتیکه شما هستید ، هیچ قدرتی در دنیا نمیتواند آن سرزمین را از هم

بپاشد، رسانه ها هروز به دستور اربابانشان خبری دیگر میدهند ، آن

مردانیکه در اطاقهای دربسته نشسته اند ، تنها به منافع خودشان

می اندیشند ، نه به قلبهای صاف ومهربان شما.

و...... من دراین سر زمین دورافناده بر گور مرد وزن دیگری گل میگذارم  وشمع روشن میکنم بیاد کسانیکه در راه آرمانشان ووطنشان  جان دادند میدانم که صیادان بزرگ  به دنبال صید میگردند

چهارشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۸

اشک خورشید

چه تدبیرای مسلمانان که من خودرا نمیدانم

نه ترسا ویهودیم ، نه گبرم نه مسلمانم

نر شرقیم ، نه غربیم ؛ نه بحریم ، نه بریم

نه ارکان طبییعیم نه از افلاک گردانم

زجام عشق سرمستم دوعالم رفت از دستم

بجز رندی وقلاشی نباشد هیچ سامانم

> مولای رومی ، ....

........

ارزو داشتم که روزی از جناب حضرت رهبری

سئوال میکردم که :

چرا زیر عبای نازنین خود دستمال یاسر وفلسطین

بر شانه های خود انداخته اید ؟  میگویند چراغی که بخانه رواست ،

به مسجد حرامست .

...

سر باز با تفنگ  سنگین خود مقابل پیر مرد ایستاد وگفت :

از امروز ما فروانراوی این سر زمین هستیم ، گذشت انروزگاری

که پادشاهان شما آزادنه سلطنت میکردند ، آن یک پرانتز بود بین

تاریخ سر زمین شما ، بادی از شمال برخاست کمی فرحبخش وروح

شمارا صیقل داد ورسم ورسوومات کشورتان را زیر وروکردید وبه

سرعت پیشرفت  نموده تا از دنیای آزاد امروز چیزی کمتر نداشته

باشید، از امروز ما مالک این سر زمین وهمه اراضی آن هستیم

وبرای رسیدت به مقصود خود خیلی راههارا طی کرده ایم ،

در این سر زمین همه چیز وجود دارد ، طلا ، نقره ، آهن ، نفت

وانبوه درختانی که برای همه کاری خوبند وشما از آنها بیخبرید

کوههای سر بفلک کشیده  وزمینهای دست نخورده وبکر  ، قلل عظیم

که همیشه پوشیده از برف است  ودر دامنه آ نها جنگلهای طبیعی است

شهر ها ودهات آباد وجاده های وسیعی که بوسیله شاهان شما درست

شده ویا میخواست درست شود ، پلهای محکمی  که به یکدگر مرتبط

ودر باغچه های شما گلهای خوش بو ومعطر  وجلال وجبروتی که

برای شما بوجود آمد  ، ما آن بت هارا شکستم  وبجایش  این " کلام"

را گذاشیم  کشور شما از این پس متعلق بما وبه زودی شما باید زبان

ومذهب وهمچنین نوشتن وخواندن زبان مارا فرا گیرید .

او ، آن پیر مرد رو به سرباز مهاجم کرد وگفت :

بما نوشتن وخواندن یا دمیدهید ؟ ما آنرا از قبل میدانستیم وبسرعت کف

دستش را جلوی سرباز برد وگفت اگر راست میگویی اینرا بخوان !

سر باز نه نوشتن میدانست ، نه خواندن ونه زبان پیر مرد را واو

بخوبی میدانست که این مزدور از قومی دیگر خریداری شده وبرای

چپاول این سر زمین اجیر شده است ، پیر مرد سرش را تکان داد وگفت :

ببین ! در روی یک یک انگشتان من وکف دستم کلمه : خدا: نقش

بسته است  وتو آمده ای زیر همین نام میخواهی هستی مارا به تارج ببری؟

آن طلاهاییکه تو دیدی ، نامش اشک خورشید است که قرن ها از

نیاکان ما بما رسیده است اگر میخواهی ترا بسوی آن خورشید

راهنمایی میکنم تاببینی که چگونه اشکها از چشم او فرو میریزند

اما گمان نکنم دیگر طلایی از چشم خورشید پایین بیفتد ، او دارد

خون میگیرید ، خون ،

 

سه‌شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۸

غروب خدایان

مملکت یک پارچه جهنم فلاکت باری شده است ، کسی به کسی نیست

جنگ قدرتها ست واین گداهای دیروز و_ جنوب نشینان _ همه قدرتها

را دردست دارند وآنهائیکه در راس کارند ، هرروز حکمی تازه

صادر میکنند  وحمله به جوانان وقطب روشن وسازنده این مملکت

به دستور همان قطب های دوگانه است ، همان خورجین به دوشهای

که از راه رسیدند وزندگی هاارا را به نکبت آلودند، ما..... ویا شما...

فکر میکردیم که بدبختی هایمان به پایان رسیده است ، نه ! اینطور نیست

آنها هرکاری که دلشان بخواهد میکنند وهمه مردم در فهرست بدکارن

وبدهکاران قرار دارند ، گروهی مخفی ، نامعلوم ، وپنهان که به

درستی معلوم نیست از چه سر چشمه ای سیرآب میشوند سرنوشت

ملتی را در دست دارند که حتی با تاریخ آن بیگانه اند وخودشان دست

درکاسه ای دارند که میخواهند سر بکشند ، دیگر امروز چیزهای زیبا

ودلنشین  وجود ندارد  وجای خودرا به ناهنجاریها وزشتی ها داده

است.وهرکسی که سرش به تنش میارزد ازهمه چیز محروم است

امروز دیگر گمان نکنم زندگی برای کسی جاذبه ای داشته باشد و

مردم و بخصوص جوانان با شهامت تما م با حقایق وحشتناکی روبرو

هستند .

روزگاری زندگی برای همه یک سایه نامرئی از خورشید بود که بر

پرده نقش میبست  وامروز میبینیم که هرچه را که دوست میداشتیم

در حجابی از ابهام وبدبختی وفساد فرو میرود واین است زندگی

امروزی ما آوارگان بیرونی وغریبان درون .

وپایان این راه به کجا میکشد ؟ به همان راهی که معمولا تمدنی فرو

میریزد واز هم میپاشدوجای خودش را به یک آنارشیزم حیوانی

میسپارد که بر سر ملتی فرود میاید .

.

چرا نباید باورکنیم که ماهم باید و..باید مانند سایر همسایگانمان یک

رئیس جمهور مادام العمر وسپس یک سلطنت موروثی غیر مشروط

داشته باشیم ؟!.هان ؟ چرا ؟........