یکی از میهمانا ن گفت :
ایرانیان همیشه خدا پرست بوده اند ودر را ه ایمان وعقیده خود باکی از
آزارو اذیت دیگران وحتی شهادت ! نداشته اند .
دیگری شرح حال مرد مقدسی را میگفت که به هنگام عبادت همه چیز
را فراموش میکرد ، مدتی زیاد از وقت میهمانی گذشته بود ودر آن
تنها به گفتن حکایتها وسر گذشت دیگران میگذشت ، گه گاهی دو
نوازنده تاز ودنبک حضار را به شادی وا میداشتند ویک نفر با هم
با صدایی ملیح وگیرایی آواز میخواند ، خواننده پسر جوانی بود و
بقدری زیبا میخواند که میهمانان باشور وشوق وفراوان برای او دست
میزند وتقاضای آهنگ جدیدرا از او داشتند وگاهی همگی دست
به دست هم داده با آهنگی ضربی ورنگ میرقصیدند البته همه مرد
بودند ، موقع شام اول سفره سفیدی بزرگی را روی زمین پهن کردند
ودورتا دور آنرا برای هر میهمانی یک تکه نان گذاشتند در وسط سفره
دو نوع پلو ودونوع چلو وچند ظرف خورش وقدح هایی بزرگ که در
آن شربت ودوغ قرارداشت ، بشقابهایی پراز سبزی خوردن ؛ وترحلوا
وبورانی نیز بفاصله های معیینی چیده شد .
میهمانان دوزانو سر سفره نشستند وهیچکدام در موقع غذا خوردن
حرف نمیزدند.
همه آستینهای گشاد خودرا بالا زده ومردانه به غذاها حمله ور
شدند ، روی زمین غذا خوردن برای من خارجی بسیار سخت بود و
خیلی سعی کردم که مانند آنها بنشینم ، دستها همه در قاب پلو رفت
هرکسی مقداری خورش ویا گوشت روی پلو میگذاشت واز آن لقمه
بزرگی درست میکرد وبا مهارت هر چه تمامتر در دهانش میگذاشت
بدون آنکه یک دانه برنج روی زمین بیفتد !.
پس از تمام شدن غذا پیشخدمتها آفتابه لگن آوردند ومیهمانان همه دست
ودهان خودرا شستند وهر کسی چپق قلیان آخری خودرا کشید .
رویهمرفته ، رفتار آنها بامن خیلی خوب بود شاید از این نظر که
میدانستند من زبان فارسی را خوب حرف میزنم وخوب مینویسم!
وبا شعر وادبیات بیمانند آنها آشنا وبه آداب ورسومشان کاملا آشنا
بوده واحترام میگذاشتم .
من هیچگاه این اولن سفرم را فراموش نمیکنم بخصوص آن رایحه
گلهای سرخ وخیابانهای پردرخت وان شبهای مهتابی وسرود
هزار دستان را ومیهمان نوازی دوستان خوبم را درایران.
پایان