بهشت
آنجا بهشت بود
بهشتی خرم
آن باغهای دلکش و آن چشمه سارها
آن نغمه نسیم نوازشگر
وآن صبح خرم وشاداب
آن گوشه های وحشی باغ
که تا افق گسترده بود
و جلوه بر خورشید می فروخت
آنجا بهشت بود
هراسی در دلها نبود
آنجا مرغ دیده بال می گشود
آنجا هیچ بوسه ای بر لبها نمی مرد
آنجا هیچ لبخندی بر لبها نمی شکست
آنجا هیچ نگاهی از سر حسرت
بر چهره ها دوخته نمی شد
و به غیر از شور عشق
هیچ غمی در دیده ها، دیده نمی شد
آنجا بهشت بود
آنجا بیهوده گریستم
وبیهوده لب به شکوه ها گشودم
بیهوده شادیها را با غمها
در آمیختم
آنجا بهشت بود
شبها رنگ دیگری داشتند
وروزها خوشتر می گذشت
اینک من بیاد آنچه که از دست رفته
چون یک داغدیده
بر سنگ گور آ روزها می گریم
من بهشت را آنجا دیدم
حال در میان برزخی
به کیفر آنچه که از دست دادم
آن شادیها، آن شوریدگیها
محکومم.
کو آن بهشتی که من دیدم
در دلم هزاران نقش فریب مانده
نه در بهشتم و نه در جهنم
میان بودن ونبودن، میان یک برزخ.
از یادداشتهای قدیمی