سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۵

ثریا

 

ای ثریا که دل افروز منی

شاهد ناله دلسوز منی

بالله ای خلق که میخواره نیم

نیک سنجید که بدکاره نیم

نیست از خوان امیران خورشم

نیست از نان خسان پرورشم

نیست چون خلق گدایی کارم

کز گدایی بخدا بیزارم

منهم آخر پدری داشتم

گنج سیمی و زری داشتم

نیست گمنام به گیتی پدرم

همه دانند که به نیکی گهرم

کلک سوزان مرا تایی نیست

چون گهرهام به دریایی نیست

هیچ از خشم کسان باکم نیست

ترس اندر گهر پاکم نیست

حامی ملک ووطن کلک منست

هر که این خواست در سلک منست

نیست از قهر کسم پروایی

گویم آنرا که نخوانی جایی

در همه کار خدا یار منست

از بد خلق نگهدار منست

 

دکتر حمیدی شیرازی

اقتصاد!

 

بیسمارک صدر اعظم آلمان  طی یک سخن رانی در مجلس آلمان درسال هزارو هشتصدو هشتاد وهفت گفت:

 

"نبرد واقعی مرگ وزندگی درجهان فردا یک نبرد اقتصادی است، و تنها در این میدان است که پیکار تمکام عیار ( بودن و یا نبودن ) صورت خواهد گرفت.  وصیت من به همه جانشینانم این است که این واقعیت بزرگ عصرجدید را هر گز از یاد نبرند."

 

|||||

 

حضرت آیت .... خمینی  فرمودند که:

 

"این منطق یک منطق باطلی است که بگویند ما انقلاب کردیم که مثلا کشاورزیمان ترقی کند! آدم انقلاب نمیکند که مثلا کشاورزی ترقی کند. انقلاب نمیکند که اقتصاد بالا برود! اینها که دم از اقتصاد میزنند خیال میکنند که انسان هم حیوان است!؟! که کارش خورد وخوراک است. حیوان است که همه چیزش فدای اقتصاد میشود! الاغ هم زیر بنایش اقتصاد است! اسلام این چیزها سرش نمیشود.

 

سال پنجاه وهشت

 

|||||

 

بشکست اگر دل من فدای چشم مستش

سرخم سلا مت بشکسته گر سبویی

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵

ما در

امروز در اسپانیا روز مادر است ؛ هفته آینده در سر زمین مادری ما روز مادر است ؛

ایکاش روز مادر را همانند روز ( کارگر ) در یک روز برپا میکردند ! وهمه سرزمینها

یکروز بزرگ را برای مادر میگذاشتند .

در آن روز مادر هم میتوانستند ( دمو نتسراسیون ) داشته واز حقوق خود دفاع کنند.

برای مادرم وهمه مادران خوب دنیا :

مادر مرا ببخش ؛ تو گوهری که در کف طفلی فتادهای

من ساده لوح کودک ( گوهر ) ندیده ام

گاهی به سنگ جهل ؛ گهررا شکسته ام

کاهی به دست خشم ؛ به خاکش کشیده ام

در چهره تو مهر وصفا موج میزند

ای مایه وفا میپرستمت

درهم شکسته چهره تو معبد خداست

ای بارگاه قدس خدا ؛ میپرستمت .

شعر از : مرحوم م . سهیلی

ایمان

 

خانم ....... با چند کیسه خرید خسته و درمانده از راه رسید و از من پرسید:

میدانی یورو چند شده ؟!  گفتم با چه معیاری؟

گفت با پول خودمان.

گفتم  من با پول خودمان کاری ندارم. من اینجا هستم وبا پول اینجا سرو کاردارم!

گفت میدانی که دلار چقدر رفته پایین؟

گفتم نه منکه دلار ندارم!

گفت تو هنوز هم عوض نشدی همان که بودی هستی!

 

گفتم: برای چه باید عوض شوم ؟ تو کارت خرید وفروش بنجل است ورفت وآمد بین این سرزمین و آن شهر. من کارم از نوع دیگری است.  بعلاوه من هیچگاه دنبال پول نرفتم، چرا که اراده خودم و روح انسانیم  بمن اجازه نمیدهد که دنبال مسایلی از این قبیل بروم  آنها در نظر من بسیارحقیرند.  من نمونه یک انسان کامل وبا فضیلت نیستم و ادعایی هم در این مورد ندارم اما روحم را نیز مانند تو دچار شکنجه نمیکنم.  اینطور چشمایت را برای من گرد نکن!  من همه آنچه را که دارم نمیخواهم از دست بدهم و در عوض مالک چیزی بشوم که ابدا به آن علاقه ندارم.

 

من صاحب اراده خود هستم  و تنها به یک چیز ارج میگذارم  و آنهم قدرت اسرار آمیزی است که من به آن متصل هستم و مرا به زندگی دعوت کرده است من این نیرو را با هیچ قیمتی عوض نخواهم کرد.

 

آنهاییکه دنبا ل پول وقدرت میباشند بی ایمانند! بلی! بی ایمان هستند؛ آنها به نیروی زندگی بخش درونشان ایمان واعتقاد کامل ندارند. چیزی در وجودشان نیست و باید پول ومال و قدرت را جانشین آن منبع خالی کنند.

 

انسان زمانی که به خودش اطمینان دارد تنها چیزیکه میخواهد این است که آن نیرو را حفظ کند  ومن آزادی خصوصی روحم را بیشتر دوست دارم نا که آنرا به معرض فروش بگذارم.

 

استفاده از پول وثروت شاید خیلی خوش آیند باشد اما هرگز برا ی من یک امرضروری نبوده و به همین دلیل هم کمتر به دنبال جمع آوری مال بوده ام.

 

حال تو برو به دنبال خرید و فروش آنچه که میل داری و سجاده ات را پهن کن و دعا کن که هرروز برایت از آسمان پول ببارد.

 

دوشنبه

انسان بزرگ!

 

انسان های بزرگ امروز! بزرگیشان به ارقام بزرگ بانکی و اتومبیلهای بزرگ، خانه های بزرگ و زندگی بزرگ و.... تهی مانند خودشان شکل گرفته است.

 

پرومته ها همه مصنوعی هستند و اگر کاری بزرگ انجام میدهند برای یک پاداش بزرگتر است.

 

تا وقتیکه چیزی دارم همه بخودشان اجازه میدهند که آن چیز را از من بگیرند وهنگامیکه چیزی کم داشتم ؛ آنها دیگر مرا نمیشناسند !!!.

 

روزی میخواستم  گریبان سرنوشت را بگیرم و به او بگویم که تو نمیتوانی به یکباره مرا به زانو دربیاوری.  امروز سرنوشت ومن رودر رو هستیم و آغاز جنگی جدید .

 

 

یک سینه سخن بر لب خاموش نشاندیم

یک ناله به کام دل غمگین نکشیدیم

دادیم جوانی و گرفتیم غم و درد

این بود متاعی  که چنین نقد خریدیم .

 

م . صبوری

 

یکشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۵

طب الفکلی
 
به شوهرم گفتم  " از آنجائیکه حافظه تو خوب است هرچه را که آ زمایش میکنم تو  یا درحافظه ات نگاهدار ویا بنویس؛ تا روزیکه من خواستم داستان (الطب والفکلی) بنویسم تو بتوانی بمن کمک کنی!"
 
 گفت " زن حیا کن! عیب است؛  این کارها خوب  نیست. حالا چرا تو بند کردی به آدمها  و آنها  را میخواهی  به آزمایشگاهت ببری؟ خوب اقلا برو روی گیاها ن ،  روی حیوانات وچیزهای دیگری آزمایش کن . اقلا چیزی هم یاد میگیری!"
 
 گفتم " بیچاره گیاهان، آنها بهترین و نازنین ترین دوستان انسان هستند و ما آنهارا میسوزانیم و از بین میبریم. حیوانا ت هم همینطور. بیگناهان را میکشیم ومیخوریم، ووحشی ها راهم شکارمیکنیم واز بین میبریم. درحالیکه باما چندان کاری ندارندمثلا شیر را نگاه کن؛
اگر گرسنه شد میرود شکاری میگیرد. خودش زنش وبچه هایش میخورند سیر که شدند میروند گوشه ای میخوابند وبقیه را میگذارند برای حیوانات حقیرتری مثل روباه و شغال ویا کرکسحیوانا ت خیلی کم یکدیگررا بی دلیل پاره میکننداما ما که مثلاً اشرف مخلوقات هستیم داریم یکدیگر را تکه تکه میکنیم؛ گاهی هم اگر هوس بکنیم گوشت یکدیگر را میخوریم!
 
"اول  از خود تو شروع میکنم: بیاد بیاور که درجوانی چه آتشها سوزاندی ؟ چند زن ودختر را بدبخت کردی ودل آنها را شکستی؟ یادت رفته سکرتر خودت شب عروسیش چه اشکی میریخت
وترا میبوسید؟ یادت رفته یکی دیگر از سکرترهایت بخاطر بدنامی استعفا داد و رفت؟ یادت رفته چه بلا ها به سر خود من آوردی ؟ حالا پیر شدی و میگویی برم روی گیاهان آزمایش کنم؟  تا بحال کدام گلدان گل را دیدی که از آن طر ف اطاق بپرد باین طرف اطاق و به گل دیگری  تجاوز کند؟ یا کدام درخت را دیدی که به یک درخت دیگری حمله کند؟ یا کدام حیوان را دیده ای که برود همجنس خودش را پاره کند؟  نه ! من باید اول این جنس دوپا را خوب آزمایش کنم تا ببینم چقدر آن شکم جا دارد ؟  تو فقط یاددشت کن، دیگر کارت نباشه."
 
اوساکت نشست ویک قلم کاغذ به دست گرفت ومشغول یا دداشت شد .