چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۴

سه شنبه روز سنت والنتاین
بر تو درود میفرستم ای عشق
بر لبانت بوسه میزنم ای عشق
تو از خون منی در رگهای من
بر لبانت بوسه میزنم ای عشق
تو یی كه تا ابد دوست میدارم
تویی كه از من مرا ساختی
بر لبانت بوسه میزنم ای عشق
روز های سرد روزها بارانی
روی غبار ایینه روی پلك بسته
شب روی عقربه ها گم شده ساعت
با تو همراهم ای عشق
بر لبانت بوسه میزم ای عشق
تو نه تحمل ستم ونه توهین را داری
برایت ترانه میسرایم ای عشق
تو خواب خوشبختی هستی
تو زمین و اسمان را میپیمایی
بر لبانت بوسه میزنم ای عشق
تو ازادی را دیده ای و من باتو همراه
بودم ای عشق روی خاموشی دریا
روی پلك بسته شب بر لبانت بوسه میزنم
ای عشق بر لبانت بوسه میزنم ای عشق

سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۴

سه شنبه

دیشب یك گفتگوی تلفنی با او داشتم از حالم پرسید

گفتم كه : خیلی خیلی خسته ام فكر میكنم دیگر

نمیشود در این دنیا زندگی كرد ، دنیایی كه بی فكری ها

بی عدالتی ها انرا به با غارت داده است و مردم همه

بفكر انتقام هستند و به روی همه فضیلت ها احساس و

امیدواری ها تف می اندازند ، دیگر به همه چیز شك دارم

نمیتوانم فریب كلمات گذشته گان را بخورم در عین حال از

من ساخته نیست كه : “ همه چیز رابه دور بریزم “ شاید

برای عده ای این كار اسان باشد ،

دیگر به هیچ نیرویی نمیتوانم تكیه كنم خواه ایمان باشد یا

اخلا ق و یا هر چیز دیگری مگر انكه سرم را در ان فرو برده

و بو بكشم و ببینم كه انرا با “ زهر “ الوده نكرده باشند .

به هر كجا نگاه میكنم می بینم كه همه در تدارك اینده هستند

كدام اینده با كدام اسب تیز رو میخواهید بتازید تا اینده را

در بغل گرفته تاخت كنید چگونه میخواهید از همه موانع

بگذرید همه در خندق بی تفاووتی غلطیده ایم قدیمی ها میدان

را خالی كردند و امروزیها چیزی در چنته شان نیست چه كسی

راالگو بسازند با كدام كلام وبا كدام اندیشه و كدام جرئت

گفت فردا سری به دكتر بزن من دوباره فردا شب زنگ میزنم .

\\\\\\\\\\

دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۴

ژانویه دوهزارو شش

دوست من ایا مرا دوست میداری

/////////////////////،،

میگویند هنگامیكه ایمان از دست برود روحی كه

قوی و نیرومند است میرود تا ایمان دیگری را بنا

و بنیاد نهد و میتواند اشیانه خودرا از نو بسازد .

اما هنگامیكه روح نابود شود دیگر همه چیزنابود

میگردد .

من شكست خوردم و از امروز همه اسلحه های خود

را زمین گذاشته و تسلیم میشوم ،

ان فداكاریها ان اغوش مهربان وروح خودرا رها كرده

و دستها را به علامت تسلیم محض بالا میبرم .

اندیشه ام دیگر ازمن پیروی نمیكند و قلبم ساكت است

من شكست خودرا پذیرفتم و ایا این كافی نیست .

همه رویاهای من یك قطه یخ بودند كه در هرم طبیعت

نابود شدند .. طبیعت انهارا بر ضد من بكار گرفت

امروز میتوانم به راحتی بگویم كه من شكست خوردم

كسی كه عادتكرده بود تنها به جنگ زندگی برود و اگر

دچار شكست شد دوباره بپا خیزد و راه خودرا ادامه دهد

نه سر زنش خار مغیلان ونه تلخی نا كامیها اورا از پا

نیاندازد ..... و امروز حتا توانایی انرا ندارم كه روی پا

بایستم ،منكه انهمه خودراپر قدرت میپنداشتم دیگر

نمیتوانم بنشینم و شرم اور است كه بانتظار نوازش دیگران

باشم نمیدانم ایا در زنگیم كاری كرده ام كه مرا دوست بدارند

امروز به یك “ دوست “ نیازمندم نه ازراه ترحم و نیكدلی و از

راه مهربانی من از ترحم بیزارم میل ندارم كه تحقیر شوم و نمی

خواهم كه فریب بخورم فریبخورده روزگارم ودیگر میلی به

خودفریبی ندارم ،دنیا خیلی زشت است و من خیلی دیر باین زشتی

پی بردم همیشه گمان میكردم كه افسار سرنوشت را در دست دارم

واونمیتواند بر من پیروز شود اما این فقط یك فریب بود حتی در

فداكاری هایم نیز فریب خوردم زندگی خود یك فریب است .من نه

با چشمانم بلكه با دلم به همه نزدیك میشدم دلم میخواست كه همه را

در اغوشم بفشارم و بر سر همه بوسه بزنم همه دنیا فرزندان من بودند

و.. امروز بازوان ناتوانم را به علامت تسلیم پایین میاورم و اعتراف

میكنم كه تا سر حد نابودی شكست خوردم . پایان قصه هایم

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴

یكشنبه

من از قیام ملتی سخن گفتم

و روزی ارزو داشتم جانم رافدای مردمی كنم

كه رنج میبرند

اما امروز پشیمانم نه بلی پشیمانم

واز احساس سخت افسرده ام

چرا كه اگر همین ملت بپا خیزد و قیامكند

و پیروز شود

با اولین تبر سر مرابر زمین میاندازد

اری كلمات زیبا میباشند

( مردن بخاطر اسایش دیگران)

خوش تر از تمام لذات زندگی

اما نه من میخواهم زنده بمانم

هر چند كه عمرم بیهوده تمام شود

یكبار فریب كلمات زیبا را خوردم

تمام .
ژانویه دوهزارو و شش

جامها به هم میخورند

شرابهای رنگین در ان

شادیهای رنگین بوجود می اورد

در زیر ددخت اذین بسته مصنوعی

همه دستها به جام لبریز از شراب است

همه سرود عشق و شادی و پیروزی

برای اینده میخوانند

همه چیز مصنوعی است حتا خنده ها

و در انسوی دنیا اما دست وپای ملتی

در زنجیر باشد ایا طنین جام ها انعكاسی

پیدا میكند

ایا سرود پیروزی خوانده میشود و اواز های

دل انگیز بر جانها مینشیند

هنگامی كه دست و پای ملتی درزنجیر جهل

با شد ایا سرودی دلكش بر لبها جاری است

ابر های سیاه اسمان راپوشانده

روح من نیزافسرده

چرا باید اینهمه بردگی را تحمل كرد

چرا دیگر سرود پیروزو صدای پارگی زنجیرها

بگوش نمیرسد

ایا باید بانتظار لطف ان مرد نامریی نشست

یا بامید ان باشیم كه زنجیر ها در اثر مرور زمان

زنگ زده و فر سوده شده و خود بخود ازهم بگسلند

//////،،

كشتی ما غرق شده و ماهر كدام سوار بر یك تخته

روی دریا شناوریم بامیدانكه به به ساحل امن برسیم

ناخدا نیز با كشتی به عماق اب فرو شد

همسر نا خدا دربی خدایی خود نیز غرق شد

و فرزندان... همه گم شدند .

سه‌شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۴

سه شنبه

بمن گفته اند در سه مورد دخالت نكنم :

یكی در سیاست ،یكی در مذهب و سرانجام دخالت

در فوتبال .

بنا بر این اگر چیزی در مورد نژاد پرستی و خشونتهای

ناشی از ان بنویسم نامش دخالت در سیاست است .

واگر در مورد مردان خدا وریاكاریها و خیانتها وخشو نت

انها بنویسم نامش دخالت بیجا در دین و مذهب است .

واگر بنویسم چگونه ان ادم یك لا قبا با یك كفش پاره ویك

چادرشب به این سر زمین امد ناگهان یكشبه میلیونر شد ،

نامش دخالت در فوتبال است بلی او بلد بود توپ را چگونه

به دروازه حریف نشانه بگیرد ، حال هر دروازه ای كه باز باشد

بنا بر این توصیه من به همان ذكر مصیبت اكتفا میكنم تا متهم

به دخالت در سه امر حیاتی بشر نشوم .

روز و روزگار همه خوش باد