سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۴۰۲

خانه اموات


ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا 

خیال دارم بعد از سال نوی مسیحی به  خانه امواتر  بروم ودر آنجا  تا موقع رفتن ساکن شوم 

‌انقدر طول نمیکشد  « کودکا »  را برای همان روزهای   ما ساختند  کمک های من وخانواده ام به آنجا روشن است  بنا براین آنجا تختی برایم آماده هست   تختی که قبلا کس دیگری روی آن نفس میکشید  تنها ملافه های  خود را میبرم حد اقل کسی لیوانی آب به دستم میدهم وسوپی هر چند بی مزه به حلقومم فرو می‌کند ،

تمام شب درد داشتم دور اطاق  راه میرفتم ،تشنه بودم ، اما کسی نبود ،‌نه  هیچکس نبود  چهار درخت تناور و ریشه دار وپر برگ  آسوده در خواب بودند ومن فریادم را در گلویم پنهان میکردم   .صبح زود خودم را به زیر دوش رساندم  قدرت نداشتم حتی سرم را شامپو بزنم خوب آب کمی از کثافات را میشویم ،

کاری ابدا به دنیای خارج  ندارم تنها به شاه میاندیشم آهسته وارد اطاق مرگ ش د جراحان ظاهرا روی او کار کردند اما در واقع اورا کشتند  چه آرام وچه بیصدا کفتارش هنوز زنده است وهنوز به کنسرت  می رود ؟

بهترین فکری که کردم باید با بچه‌ها حرفبزنم وسپس بپرسم آیا اطاقی  خالی برای من دارند ؟   خوب پس از مدتی با دسته کل و تاج گل مرا بدرقه کوره آدم سوزی می‌کنند ، ما آنقدر ثروتمند نیستیم که گوری از خود داشتهه باشیم مارا به دست کوره ها آتش می‌دهند سپس خاکستر را بیخودمان تحویل می‌دهند  خوب با آن خاکستر چه خواهی کرد درون توالت سیفون راه هم دبکش .

درد دارم دهان خشک است بسختی کمی املت  قارچ درست کرد بی مزه  زهر مارهرهایش کردم ایستادن برایم سخت است نشستن دردناک .باید پرواز کنم .

آخر همه ما همین است ، مشتی خاک یارخاکستر ، از خاک بر آمدیم بر خاک خواهیم شد ،

تا بعد .از تعطیلات  بی مزه کریسمس ویلدای بزرگ ما ،‌،

پایان 5/12/2023 میلادی! 

 

هیچ نظری موجود نیست: