سر انجام در أخرین لحظه پیام من بتو رسید آمدی اما .اماسخنان تو تنها در پیرایش و ویرایش انقلابی بود که در پیش روی دارید .
از نظر من انقلاب نیست یک جا بجایی ویک معامله پایایی پای است پبیشتر وارد معقولات سیاست نمیشوم چون حوصلهاین زباله هارا ندارم آمیدم بتو بود ضعیف عمل کردی از هر شاخه به شاخه دیگر پریدی با همه خس وخاشاکها نشستی امیدوار بودی که بتوانی این جماعت گرسنه را بر سر یک سفره بیاوری ،……نشد
هرکسی بر اسب خود سوار بور حال این اسب یابو و یا قاطر ویا یک الاغ چشموش بود وبسی سود زیانش میگشت
و تنها ماندی با همه آن افکار بلند و واسترلیزه خود .
چه خیال کردی کنار کوه اولمپ در کنار تزار یا مارک انتونی ویا بقول خودت در کنار جفرسونه ایستاده ای ؟ نه عزیزم درکنار عباس کله پز و مصطفی جگرکی و حسین کله پاچه خور با تشنه آش وهم زدن حلیم حاج آقا و فواحش تازه مسلمان شده حلیم پز ونذری پزون در زیر چادر خش وخش وبغل خوابی های متعفن بد بو
تو پاکیزه بودی ، همسایه ات بودم . گاهی یکدیگر را میدیدیم دو خواهر داشتی به دنبالم بودی من از ان چشمان زرین میترسیدم ،
یکی از خواهرانت به خواستکاریم آمد هردو بچه بودیم مادرم گفت این هنو ز « تکلیف» نشده برادر شما هم هنوز بچه است مادرم قول مرا به حاجی برنج فروش بازاری داده بود .
از هم جدا شدیم فراموش شدیم تا در فیس بوک دو انسان بالغ یکدیگر را دیدند ….اه خدایا اورا کجا دیدم ، چرا آنهمه دل به او بسته ام او از کجا آمده ،
امروز روزهای آخر را میگذرانم فریاد کشیدم مرا به بیمارستان و شهر مردگان نبرید مرا لباس بپوشانید و روی تختخواب خودم بخوابانید و …
برایت پیام فرستاد جلوی پنجره خانه ات برایم شمعی روشن کن من در میان شعله های شمع ترا میبینم واز تو خواستم گه قلم را بر زمین مگذار قلم حرمت دارد هرچند تبدیل به دکمه شده است ،فراموش کن آن روزهای آفتابی خیابان وسیع را فراموش کن خانه پدری را اما ،،،،،مرا فراموش مکن تنها کسی که مانند یک بنده ترا
دنبال گرد وسپس جان داد ،
بدرود دوست من
ثریا .شنبه ۹/سپتامبر 2023 برابر با شهریور ۲۷۵۷ خورشیدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر