دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۴۰۲

مادر .‌روزت مبارک ؟!

ثریا ایرانمنش و…. لب پرچین 
امروز در کنارم همه آواز میخوانند ‌طبل ودهل میزنند  ‌من فردا باز با خیال  خویش تنهایم .
آوازی را از فرا گوشه جهان میشنوم آوازی که به ناله مرگ بیشتر شباهت دارد .
دیگر اخگری در درونم شعله بر نمی افروزد .‌دلی که درأن عشق نباشد گورستانی سرد  است 
اه صحبت گورستان شد ، بما خبر دادند که  تاریخ اجاره گور همسرتان به پایان رسیده یا بیست وپنج سال دیگر انرا  تمدید کنید ویا  خالیش کنید ….. ،بیست وپنج سال دیگر !؟!؟! نه استخوان‌های پوک شده اورا   خواهند سوزاند وان سنگ گران قیمت را که به قیمت  فرش زیر پایم تمام شد در گوشه گاراژی  برای یادگاری خواهند گذاشت ابدا بمن مربوط نمی‌شود جای مترس های  گوناگونش خالی که مانند مگس از سر ،ورویش بالا میرفتند  ،
امروز من به ماتم خویش خواهم نشست 
تا اگر فردا بمیرم  حسرت نخورم که کسی به ماتم من نخواهد آمد .
خودرا محکم نگاه داشته ام آن عده ای بمن آویزانند.  قدرت خودرا از من دریافت می‌کنند. باید بر خیزم .
نمیدانم. شاید امروز عده ای بمن. بخندند   وجه بسا فردا من. دریابم که چرا خنده دار بودم. چرا؟
هنوز شعله های عشق در دلم زبانه میکشند .
تشنه آم اما میل ندارم از هر لوله و شیری  که باز است. دهان خشک خودرا  تر سازم وقلبم را آبیاری کنم .
رهروان همه رفتند  آنها که از چشمه های آب شیرین سخن میراند ند. حال باید به جویباری خشک نظر بدوزم ویک جوی باریکی که گنداب  از آن گذر می‌ رودخانه بپندارم. وبه تماشا بنشینم .
 .
به تماشای ‌ولگردانی که  بی اندیشه اند واز روی کتاب‌ها کپی برداری می‌کنند  من فریب نمیخورم برایم یک سر گرمی است آنها  خودرا گنده پنداشته اند  وبخیال خود در آب شیرین داد سخن  داده وشنا می‌کنند  نمیدانند در لکن متعفنی خودرا بخاک میسپارند
پایان .08/0,5/2023  میلادی ….. ثریا اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: