جمعه، اسفند ۱۲، ۱۴۰۱

کدام خطا ؟


 لب پرچین. ثریا ایرانمنش  

اسپانیا 

چه خطای سر زد از ما که در سرای بستی / بر دشمنان نشستی. دل دوستان شکستی  ؟

هیچ !  خطا گوش دادن به احساسم بود  ومن از احساسم وفرمان او سر پیچی نمیکنم  خدایان  تازه به دوران رسیده  مرا از بهشتی که برای  خود آفریده بودم نیز راندند  اما مهر  خدای مهربانی خرد  جمشیدی از دلم بیرون نشد 

بچه ها عکسی را که اولین اپارتمانی را که در لندن را اجاره کرده بودم برایم و

پست کردند  به همان شکل ماند ه همان ب‌الکن أهنی همان معماری ویکتورین در یک فضای بسیار آرام. بنام «فیتز جرج اونیو ». انرا ماهیانه به مبلغ سیصد پوند اجاره کرده بودم با سه اطاق بزرگ حمام اشپزخانه آسانسور وسرایدار وهمسایه های بی صدا ومهربان .ناگهان هجوم مسافزین فراری بخاطر شورش بسوی این خانه روان شد تا جایی که شبها  برای خودم جایی باقی نمی ماند ،نه بهتر است انرا پس بدهم ‌بجا های  دور دست بروم. نقل مکان کردم به شهر کمبریج آنهم دور از شهر در یک خانه  مثلا تازه ساز یک منحرف  زباله انرا بمن قالب کرد سکونت کردم  دوباره  انرا تزیین کردم  ساختم به امیدی؟! ،

هجوم مسافرین  بیشتر شد این بار دیگر فامیلی آمدند ودرکنار من خانه خریدند  دوره ها شروع  شد عرق خوری ها و  رقص‌های چندش اور ،

من اینجا چکار دارم  از اینکه اینهمه ادم بیگانه به چوب رختی خویشاوندی آویخته شده اند أسایش  مرا مختل کرده اند .  باید فرار کنم و…..وفرار کردم. به این شهرک آمدم دهکده ای بود که هنوز خروس سحری میخواند وگوسفندان بع بع کنان. در جاده های خاکی راه میرفتند تنها یک سوپر داشت  مهم نبود به غذاهایشانر عادت میکنم از این سر سختی وفرار من به این شهری که  نظر آنها مخوف وخطرناک بود به خود لرزیدند. وناگهان آن دهکده تبدیل  به بک شهر شد  کسی نبود که با او امیزشی داشته باشم آنهایی هم بودند در حد همان سلام حال شما خوبه یا نه ؟ حال من بد است  تو چه کاری برایم انجام خواهی داد ؟  ،

خانه ای خریدم وانرا فروختم. ودوباره رفتم ببه کنجی خزیدم  آپارتمانی اجاره کردم اما نه در میان شهر لندن بلکه در دامنه یک کوه یک تپه  اطرافم را قصابی. مغازه چینی وسوپرهای دست  دوم گرفته اند ،بمن مربوط نمی‌شود نه گوشت میخورم نه احتیاجی  دارم  روی ورودی آپارتمان نوشته رزیداتس !!! در بالاترین طبقه  نشسته ام. خبر از دنیای خارج ندارم برایم  هم مهم نیست اخبار سر زمینم برای آتش زدن قلبم کافی است  اما برای سر کشی آن قدرتمندان  این همه خون کافی نیست. توبه ای در کار آنها دیده نمی‌شود ،

حال من از جمشید شروع کردم  که بنیان گذار نوروز بود  اورا اره کردند  به دو نیمه بریدند  جمشیدهم مانند سایر خدایان قدرتمند جمع اضداد بود  اما  مهرش هر سال   اول بهار بر سفره ما مینشیند ،مهر افریننده است  وهیچگاه توبه نمیکند  ، حال امروز من نیمه خود را برداشته ام تا آنجا که می‌توانم سعی دارم خوب نکهش دارم  با دیدن عکسها دلم گرفت اما شورشیان آنجا مرا راحت  نمیکذاشتند بساط منقل وعرق همیشه در قانون وفرهنگ ما جای بخصوصی دارد ،

حدا اقل اینجا از آن بوی گند. به دورم وبا گلهایم زندگی میکنم با آنها گفتگوها دارم. وبا آنها عشقبازی میکنم ، پایان  

ثریا 03/03/ 2023  میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: