ثریا ایرانمنش «لب پرچین
،،،،،،،،،،،أن خط ،
سه گونه خط نوشتی
یکی او ،خواندی لاغر ،یکی را هم ا ز اوخواندی
هم غیر …..
............یکی نه او خواندی ،،، نه غیر و،،،
أن خط سوم بود
. روز گذشته. کلیه درد شدیدی گرفتم بطوریکه تکان نمیتوانستم بخوورم ودکتر گفته بود هر گاه که این درد را گرفتی فورا خودرابه. بیمارستان برسان ،
جلوی همه چیز ها سد شده بود زیر شکمم درد گرفته. فریاد میکشیدم ،.
فریاد فایده ندارد یک بطر کامل آب نوشیدم شکمم باد کرد. خوب رسیم به آخر
بروم کتابی بر دارم وبه. تختخوابم بروم و منتظر بمانم
میل نداشتم کسی را. خبر کنم تختخواب خودم راحت تر بودچشمم به خطوط آخر کتاب افتاد کتابی قطور
که سالها پیش دوستی در لندن بمن هدیه داد امضای او در پشت کتاب. دیده میشد . تدوین وترجمه. ونوشته وتفسیر متعلق به دکتر ناصرالدین. صاحب الزمانی بود !!!!.
کتا برا باز کردم عکسی در میان. آن بود گفتم تو هم نمیتوانی. بمن کمکی بکنی
خط سوم،،،،در ذهنم. نشسته بود
نه اطاق خوابم برای تعویض لباسم رفتم
نا،گهان متوجه شدم چیزی مانند یک ماهی لیز وسط اطاق افتاد ،،،اوه نترس. نترس چیزی نیست خودم را به حمام رساندم. وبقیه تخلیه شد. اه ،،،،،نفس عمیقی کشیدم نجات یافتم درد کلیه تمام شده اه،،،،،،نفسم باز شد مثانه خالی شد درد فروکش کرد
اطاق راتمیز کردم کتاب رازیر . بغل گرفتم وبه اطاق تشیمن برگشتم
خط سوم هم او بود که در تنهایی بفریادم رسید ،
حال نه دردی احساس میکنم ونه ضعفی گویی دوباره زاده شدم .
قبل از ان از آن بک پرستار بدیدنم آمد
خوب رفتم برای خودم اسفندی دود کردم
وامروز یک شمع روشن کردم
انرژی. بر گشته
شب دخترم آمد برایش داستان رابا هیجان گفتم ،،،،،،گویی. ذارم از کشتار. یک مگس ویا مورچه میگویم . ،،،،اوه باید به خرید بروم و فورا از خانه خارج شد
من سطر سطر کتاب را بوسیدم . وبه تختحوابم پناه بردم وان خط سروشی در گوشم میسرود سالها از او او دور شده بودم حکومت عدل الهی. حتی ایمان مارا نیز از ما دزدید،
نه دیگر به کسی چیزی احتیاج ندارم خودم. هستم وان خط سوم کنارم نشسته است
پایان. ثریا۲۵ اکتبر روز خورشید گرفتگی🤞
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر