چهارشنبه، مهر ۲۷، ۱۴۰۱

زندان سکندر

 

 ثریا ایرانمنش « لب پر چین » 

 دلم ز زندان سکندر گرفت ،،،،،،،

این گرفتگی را هیچ قدرتی در جهان نمیتواند. از هم باز کند. همه در زندآنیم. خیلی أهسته أهسته ق‌ورباغه  وار درون آب گرم پختیم. ونامش را گذاشتیم زندگی .دنیا تنها در یک برهه. از زمان ایستاد وقفل شد وما توانستیم نفس بکشیم. دنیای پس از جنگ جهانی دوم. دوران بیخبری وکودکی  ما  و با همه سختی ها اما امید فردا را داشتیم در. اعماق وجودمان  رویا ها جوانه میزدند وهنوز نمید انستیم در پشت دنیا چه جهنمی خفته است. جهنم را زیر زمین وبهشت را در أسمان  به دنبالش بودیم ،

اسپانیا در انتظار ولیعهد بلند بالا وخوش قیاه خود بود ،،،،یونان در انتظار 

 پرنس کنستانتین  زیبا وایران با شاهی  که میرفت تا اولین قدرت جهانی شود در حسرت یک ولیعهد چشم به أسمان داشت. شاهی که تحصیل کرده بود جغرافیای جهان را از حفظ میخواند وبه تا ریخ. پیشینیانش سخت دلبسته بود  ما در کودکستان آواز 

 میخواندیم. ما گلهای خندانیم فرزندان ایرانیم    ایران‌ پاک خودرا از جان ودل دوست داریم. پرچم پر

برایمان حرمتی  داشت.  سرود ای ایران واحترام به پرچم هر صبح سر صف در دبستان. و سپس شاهنشه ما زنده باد 

 بی خبر از فردای سیاه وجهنمی که در انتظارمان هست. در خیابان لاله زار. در مغازه تو کالن به دنبال زیر پیراهنی های ابریشمی بودیم وعطر های خوشبو تا مانند ستارگان. ا سینما از آنها استفاده کنیم. هنوز برای عشق با زی وقت داشتیم 

در مغازه بزرگ شهر مادرم به دنبال. ملافه و رو بالشی گلدوزی. جهاز  من بود هنوز. چهارد ه سالم تمام نشده بود. سرویس ظرف کلسرخی خرید  ودرون جعبه  پنهان ساخت از  ولایت . لگن وسینی ود‌لچه مسی سفارش داد برای حمام  داشت جهاز  جمع میکرد بیخبر از انگه که بر سر ما خواهد آمد ،

بوی نقل بید مشکی. قنادی یاس در میدان بهارستان . روبروی مجلس شورای ملی  پاهایمان را سست میکرد. بوی پیراشکی موسیو در خیابان نادری هر بعد از ظهر ما را به آنجا میکشاند ووای باز. رمضان آمد باز احیا آمد وباز محرم شد. وباز شهر  سیاه پوش شد  من در گوشه ای پنهان میشدم وبه درون گوشهایم پنبه میگذاشتم ،

 نمیدانم چرا ناگهان دنیا و همه چیز بهم ریخت آیا بزرگ شدن سینه های من باعث آنهمه جنجنال در خانه شد ویا زیبایی معصومانه. صورتم 

 به هر روی سیل جوانان. با در دست داشتن  یک شاخه گل

جلوی درب مدرسه وبا جلوی درب خانه  وتقدیم کل سرخ  یا میخک بمن باد او ری کرد  اهای بزر،گ شدی ،

سن چهارده سالگی پدرم از دنیا رفت. ومن جانشینی برای او انتخاب کردم که هنوز نامش درون سینه ام نشسته آست  ،


عاشق شدم ،،،،، ودست رد به سینه  تمام خواستگارانم  گذاشتم. عشق را بخلوت  بردم. وبا خطوط کج ومعوجی که درون دفترچه ام برایش مینوشتم  شاد بودم . دفترچه را یافتند ومرا به زیر کتک بردند. که بگو نامش چیست. خودش کیست پدرش چکاره است با او کجا آشنا شدی ؟!؟! 

هووهای مادر  برادران  ناتنی. خواهران ناتنی. در خانه غوغا شد  اورا گم کردم   ،.روز گذشته  به ناله خواننده ای گوش فرا میدادم  به اشعار  سایه به هنگام جدایی از همسرسش سروده بود از هم گریختیم !!

،،،،،

درلابلای نغمه ها ‌سیم های ساز. گریه اورا نیز شنیدم که میگفت .از هم گریختیم وان نازنین پیاله دلخواه را دریغ بر خاک ریختیم 

حال در چهار دیواری این خانه کچی در زندانی پنهانم  خودم هستم ‌گوشهایم  دیگر کسی نیست به ظاهر  فرزندانی دارم نوه هایی دارم اما همه از قفس  کوچ کردند ورفتند. بسوی زندگی که من انرا آزمایش کرده بودم اما آنها هیچگاه عطر وطعم نقل بید مشکی قنادی یاس را به مشام  جانشان  نزدیک نخواهند کرد  چون نمیدانند نقل چیست !؟!؟ 

پایان /  ثریا ایرانمنش 19/10/2022میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: