جمعه، اردیبهشت ۱۶، ۱۴۰۱

نیمه شب


 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ، اسپانیا

شب است ودلم. هوای خانه گرفت ،  …… دوباره گریه بی طاقتم  بهانه گرفت 

چیزی در درونم مرا. به عجز وا میدارد. چیزی  پنهانی. مرا به گریه وا میدارد. دلم هوای. خانه را کرده است. خانه ای که بر باد رفت  .

چقدر تنها مانده ام. . چقدر تنهایم واین تنهایی را هیچ قدرتی نمیتواند پرکند .یک شهاب  فرو افتاده از آسمان ودر تاریکی ها گم شده. یک ستاره که دوراز منظومه خود تنها بگرد. خود میچرخذد بی هیچ هدفی .

 یک کتاب را دوروزه تمام کردم  چشمان خسته  بودمد. دوباره به کتاب‌هایم پناه برده ام. عده ای رانمیتوان خواند چون چاپ آنها قدیمی ونوشته ریز است عد ه های  از چاپ زبراکس ویا فاکس بیرون آمده آند وامروز کار چاپخانه ها نیز کساد است زبان فارسی کم کم دارد گم می‌شود ومن با چه حرارت وشدت و تعصبی انرا دنبال می‌کنم .

در میان  کتاب‌هایم چشمم به کتابی افتاد بنام  ( کارنامه کوروش أریا منش ویا همان رضا مظلومان ). من معمولا نام خودم را و روز خرید ویا نام اهدا کننده کتاب را در پشت کتاب مینویسم . این کتاب هدیه ای بود از  میان  کتابهای  شادروان شجاع الدین شفا. و احساس شدید وبرگشت به عقب شادروان  رضا مظلومان. که به هر روی کشته شد.  . 

امروز دیگر کسی حوصله خواندن. آن تاریخ. را ندارد تاریخ نیز خاک می‌شود با  هجوم اقوام بیگانه گاهی. سر زمینی قدرت دارد. ومبتوانند ققنوس وار از خاکی‌بر خود بر خیزد وگاهی هم  تکه تکه می‌شود. ، من امید چندانی به یکانگی وپیوستگی ایران زمین ندارم در همی مدت  چهل وپنج سال غربت نشینی حتی یک دوست ندارم که بتوانم اسرار دلم را برایش  بیان کنم  همه به  ظاهر دوستند اما در باطن  مشتشان  گره شده تا بر دهانم بکوبند ، .

هیچکس نه بفکر خاکشدن در خانه است ونه بفکر درختان سرو  وصنوبرهای. از ریشه بریده شده  وسوخته  وسر زمین که زیر آتش جهل ونادانی هر روز فرو می‌رود ادب و متانت وحقیقت بکلی از میان رفته. جواب سلامت را با فحاشی.  می‌دهند  امیدی نیست که آن سر زمین دوباره  ساخته شود وان جویبار وان آبشارهای طبیعی دوباره  بکار  افتند  خشکی همه جا را  فرا کرفته آست همسایه های فقیر ما از برکت. آبهای زیر زمینی ما رشد کردند  وبا خاک سر زمین  ما ساختمان‌هایشان وباغچه هایشان لبریز از گل  و سنبل شد همان سر زمین‌ها  بی آب ‌علف وهمان چادر نشینان ‌خیمه وقحطی همه جنوب سر زمین مرا فرا کرفته است گه دستی در کار این ویرانی آست ؟!:

دلم گرفته. این نازنین. نفس دیگه نفس نیست . . قطعه ای روی یک کاغذ. پاره پیدا کردم. که نه سراینده را میشناسم ونه میدانم کی وچه موقع انرا. دراین جا گذاشته ام ، 

بدبختی ما  گناه بیگانه نبود ……پیوند من وشما صمیمانه نبود 

بودیم به ظاهر همه مشتاق وطن ….. در باطن ما نقشی از آن خانه نبود 

گاهی بسرم میزند همه چیز را رهاکنم و بسوی سر زمینم پرواز کنم اما میدانم ورود من  او ل به بازرسی وسپس زندان.  ودست آخر مردن در بیکسی است برای یک عشق که سینه مرا میسوزاند  عشق وطنم ،..

حال دور دنیا بک پرچم به دست بگیریم  ودور خود برقصیم که اهای پاینده باد وطنم /زنده باد پرچم سه رنگ. عقرب نشان  فرقی نمیکند در وسط آن چه نقش بسته است. مهم این است که ما یکهزارو چهار صد سال عقب گرد کردیم وبر گشتیم به چادر نشینی و بیابن گردی  برای ما خیلی زود بود که. نقش سوییس خاور میانه را بازی کنیم. هشتاد درصد مردم سواد خواندن ونوشتن نداشتند و آنهایی  هم داشتند نوکر بیگانه بودند  وبدبن سان سر زمینی بر باد رفت ، ‌آتشکده ها خاموش شدند وخورشید ما برای همیشه بما پشت کرد وما در تاریکی ها  به دنبال دستی هستیم که  مارا یاری.د هد درحالیکه مارهای زهر آلود وعقرب های حرارت  مارا میگزند وزهرشان را به سینه ما میفرستند. وما کم کم خواهیم مرد .

آنکه  در عشق  سزاوار  سر دار نشد /  هر گز از حالت منصور خبردار نشد 

نقشی از پرده ایجاد پدیدار نگشت. /  کز تماشای رخت  صورت دیوار نشد ….. فروغی بسطامی ! 

پایان 

شانزدهم اردیبهشت ۲۵۸۱ شاهنشاهی

 .ثریا ایرانمنش  ششم ماه می  دوهزارو بیست ودوم میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: