جمعه، فروردین ۱۹، ۱۴۰۱

عشق خاموش

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

بر در کعبه سحرگه من ودل دست زدیم / بامیدی که دران  خانه کسی هست  زدیم 

لاجرم دست ارادت  به در پیر مغان /  خادم کعبه  چو در  بر رخ ما بست زدیم 

تا نگیرد پی  خون کسی دامنمان  / خویش را بر صف پرهیز کنان  ...مست زدیم ........" روشن کردستانی" 

در باره سایه ها سخن گفتن بیهوده است  باید تنها درباره خدا گفتگو کرد همه امروز خاموشند  چون سایه قدرت ضعیف است  وهمه ضعفا نیز  در سایه  او می نشینند  تا بخشکند .

این گسترده سایه  هم رحمت وهم محبت را به ارمغان آورد اما اورا ازمیان بردند حال در عزای او میگیرند  گسترده سایه اش هنوز برجهان پهن است   وهمه طغیان گرفتن  وهمه آنهاییکه ضعف فکری دارند  درتاریکی ها راه میرودند ودر روشنایی شمع ها میگریند .

باید به سخنان خداوندگار نور گوش فرا داد  درسایه نشستن وگریستن بی فاید ه است باید درزیر نوری قوی  ویا افتاب نشست  ومعانی سخنان خودرا دریافت  ...

حال این روزها همه درانتظار  او هستند که برارابه های بزرگ روی سر مردا ن قوی هیکل سوار است بی آنکه خودش میلی به این کار داشته  باشد  .

گفته های اورا  چرخاندند  عوض کردند رنگ ولعاب داند وثروتمند شدند  او مظهر تعالی وروشنایی بوذ  او مظهر زیبایی بود  امروز هنوز او وگفته هایش بر پهنه جهان  میگردد ومیگریاند .

منهم باید خاموش بنشینم وآن طغیان روح  را به دست باد بسپارم  خاموشی من نیز در سایه ها پنهان است  حال از عشق سخن میگویم  که بو.ی آن  گم شده است .

از عشقی که ازنهادش آتش بیرون جهید ومرا  سوزاند  البته من خاموشم اما تاولهای هنوز  سر باز کرده اند ومرا میسوازنند  من به  عشقی اعتبار میدهم که  یک نیروی معتبر میباشد ومرا درخود جای دهد .

امروز خاموشم فردا نیز خاموش خواهم نشست دیگر طغیانی درمن برنخواهد خواست امواج دررونیم همه آرام بسوی نیستی میروند .

زمانی خاموشیم را میشکنم که ارزشی برای گفتن داشته باشد امروز هیچ گفته وهیچ رفتار وکرداری ارزشی ندارد  مگر انکه از وجود  تو بهره مند شده وبالا رفته تو نردبانش باشی وحال او بالا  نشسته وتودر پیایین درانتظاری ! 

در یک گوداال  بی اهمیت  وبی مقدار  و.....تنها خاموشی نفرین من است . 

همه  را هها را پیمودم  هر راهی به بن بست رسید  وهمه راهها به روی من بسته شدند  باز آن راهررا طی کردم بیهوده  برگشتن به پشت سر برایم درد ناک ورنج آور است .

در گذشته دراین پندار بودم که همه راههارا میدانم همه را  وآنکه را ندانم بازمیکنم به همین علت به همه نزدیک شدم  نگاهم مستقیم به روح آن شخص میتابید ودر دل نا امیدی  خودرا دوباره باز میافتم .

همه پرده ها که بالا رفتند  در پشت آنها ناکامی بود  وهر احساسی خاموش  وهمه انهاییکه از عشق سخن میگفتند  همیشه دور از عشق ومعشوق بودند  آنکه با معشوق باشد  دم نمیزند پنهانش میکند .

هفته بزرگی در پیش داریم  عزاداری مجللی است  بی آنکه خود او بخواهد ویا بداند ..او هما ن عشق خاموش است .

سنگ بر شیشه تقوی  وقدح  از کف دوست /  لب ساقی  به لب  جام  چو پیوست زدیم 

آسمان کرد  سیه روز وپریشان  مارا /  که چرا درخم گیسوی بتان دست زدیم .......پایان 

ثریا / 08/04/2022 میلادی ! 

هیچ نظری موجود نیست: