یکشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۴۰۱

;کرم آنی !


 ثریا ایرانمنش /کرمانی" لب پرچین " اسپانیا !
درنمازم خم ابروی تو با یاد آمد / حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
========
داشتم به یک ترانه خیلی خیلی قدیمی شاید حدود شصت وپنج سال پیش گوش میدادم این ترانه از آقای سالار سخن معینی " کرمان شاهی " است وهنوز بردلها می نشیند . البته آن روزها ایشان هنوز به مقام سالاری نرسیده بودند وهمه عوامل طبیعی درایشان  طغیان داشت از اب وآتش  ابشار هوا وزمین  فولاد آهن وغیره ...... رفتم دنبال خود دیدم  اوف ! پنج ثریا ایرانمنش  درهمه جای دنیا  وجود دارد همه هم شاعر ونویسنده واهل دلند ! یکی از ایشان درهمان زادگاه من کرمان است !
به این فکر افتادم منهم یک کرمانی دنبال خودم بچسپانم  تا اگر روزی خیلی خیللی مشهور شدم  با آنها فرق داشته باشم  باشم 
. وحد اقل ملت شریف ودانا بدانند که من درکدام گوری زاییده  وپرورده شدم .
بلی در شهربادها وقلعه ها  نمیدانم چرا نام کرمان را بران دیا ر  درمیان کویر  نهاده اند  ؟ در کتاب های جناب باستاتی پاریزی هم خیلی گشتم که علت این کارا بیابم  چیزی ندیدم با خود فکر کردم شاید مردم کرمان همه : کرم : داشته اند بدان سبب است که نام کرمان را برآن نهاده اند   با آن آبی که از چاه با سطل پوستی میکشیدند وهمه انرا سر میکشیدند همیشه هم مردان با شلوار پیژامه  که ازپای منقل بلند میشدند مشغول خاراندن خود بودند الیته قسمت پایین را  بنا براین شکی ندارم که همه : کرم داشتیم :  تنها قوم با اهمیت وبزرگوار " شیخی " بود که کمتر کرم داشتند آنها یک سکت بودند نمیدانم هنو زهستند یا نه ریشه آن به محمد علیشاه قاجار میرسید همه جا عکس ا.ورا بردیوار آویخته بوند  اما عکس بزرگتری هم بود که "سر کار آقای" بزرگ نام داشت  سر قبیله  !انها از اعمال فروع دین " معاد" را قبول نداشتند یعنی اینکه وقتی که رقیق رحمت را سر کشیدی دیگر بیرون نمیایی  اما امامت ونبوت  را خوب میدانستند عدلی درکار نبود نمازشان  کج روبه قبله سرکار اقا بود !امروز نمیدانم آیا از آن باغ بزرگ سلسبیل چیزی برجای مانده وایا ان قبیله هنوز هستند یا مصادره شدند !
 نه ساله بودم که ازکرمان بیرون امدم  دلیلش هم دوچیز بود درمدرسه همان شیخی ها درس میخواندم بنا براین جایی درمیان آنها نداشتم  ویکروز در یک بهانه بی جا  موهای بافته شده مرا از بیخ وبن بریدندودراتش انداختند بهمراه   روبان سفید پهن اطلسی ودلیل دوم حصبه بود که پس ازآن ماجرا بر جان من نشست ودیگر هیچگاه به کرمان برنگشتم یاد ی هم ازان نکردم  با انهمه خاطرات شیرین !!!  مادرجانم هرسال بر ای گرفتن کرایه املاکش به آنجا میرفت تا اینکه " اکبرو  بهرمانی " تنها باغی را که او داشت وپسته] آنرا بفروش میرساند مصادره کرد وتمام شد.
درتهران غریب بودم دراینجا هم غریبم  این غربت با من است همیشه با ان خو گرفته ام میدانم درتمام دنیا کسی نیست که مرا بشناسد ویا حالم را بپرسد تنها زمانی مورد احترام  واقع شدم که آن میراث شوم گریبانم را گرفت انرا هم بخشیدم وخودرا راحت کردم  من نه نان دزدی ونه خود فروشی ونه نان حرام را نمیتوانم حزم کنم معده من مانند دستهایم کوچک است افکارم بلند است پاهایم کوچکند کفش به اندازه پاهایم گیر نمیآورم در تهران مجبور بودند برایم کفش بدوزند خوشبختانه  دراینجا کفش فراوان است اما من دیگر پایی ندارم تا درانها فرو برم حوصله هم ندارم . همه این ذکر مصیبت هارا نوشتم  تا یک کرمانی به دنبال خودم آویزان کنم با بقیه ثریا خانمها محترم مخلوط نشوم یکی درامریکا دیگری درکرمان سومی درسمنان چهارمی درتهران خوب بعد همه اشعار آنها به حساب من میاید وهمه نوشته ها من به حساب ان که درامریکا نشسته میرود باید به نوعی خودرا به ثبت برسانم !!!
ا از بیرون وخیابانها بیخبرم از مغازه ها بیزارم از فریبی که مارا میدهند متنفرم همه یک صدا رو به قبله جنگ کرده اند   آیا تنها دریک گوشه دنیا جنگ است وهمین باعث میشود که آن گروه شیطان پرست دنیای ارباب رعیتی را روبراه کرده  مردم هم گوسفند وار به دنبال گفته ها وشنیده ها میدوند  اربابشان رسانه ها هستند درحال حاضر ما کم کم به فقرا اضافه میشویم وپولدارهامانند بعضی از گرسنگان دیروز و تازه به دوران رسیده سیسمونی گیت دارندوآپارتمانها چند صد میلیونی درسر تاسر جهان اما من هنوز اجاره نشینم  برایم بهتر است هر جا را که دوست داشتم مینشینم  یک اواره سرگردان بی هیج ارزو وهیج تمنایی .و هیچگاه هم درانتظار سعادتی نبوده  ونیستم . ث
پایان  یکشنبه 24؟04/2022 میلادی !وچهارم اردیبهشت ایرانی !

هیچ نظری موجود نیست: