دلنوشته روز شنبه / ثریا ایرانمنش ؟ " لب پرچین " !
کار ما شاید این باشد / که بین گل نیلوفر و قرن بی آواز حقیقت بدویم !......." سپهری ؟
مادرم روزگاری میگفت " خانه بنا کردن دراین شهر واین پایتخت بیهوده است این شهر روزی به گوه فرو میرود !!! فریا دما بر می خاست دکه باز شهر وده خودرا برتر از همه عالم میدانی ؟ اینجا پایتخت امپراطوری است .
لبخندی تمسخر آلود روی لبانش می نشست موهای بور را که در پشت سرش مانند یک گلوله توب گرده زده بود کنار میزد ومیگفت ! خوب من مرده تو زنده .
او عشقی عجیب به ولایت خود داشت آن شهر میان کویر وان دهی که د ربالاترین قله ها قرار داشت وابشارهای فراوان روی ستگ کوه ها مینشت وانهارا براق میساخت وچه هوایی داشت آن ده وچه صفایی داشت ان ده حال بکلی از روی صفحه نقشه جغرافیا محو شده یا ملاهای عصر هجر انرا برده اندویا شیخی ها که خیلی به ان نطر داشتند .
امروز در یک نقشه دیدم که یکساختمان در پایتخت نیمش فرو رفته و اطلاعیه ای نیز دراین مورد به ثبت رسیده بود که به زودی تهران تبدیل به یک چاهک میشود ابهای زیر زمین را فروختند زیر زمین خالی شد ساختمانهای بی رویه بساز وبفروش بر ای تازه به دوران رسیده ها حال هرکدان مانند قوطی کبریت رویهم تلنبار خواهند شد . آن ساختمانهایی که دردوران شاهنشاهی ساخته بودند هنوز روی ستونهایش ایستاده مهندسین تحصیل کرده ان زمان میدانستند درکجا اسمان خراش بسازند ودرکجا خانه های ویلایی ....الهی شکر که خانه بزرگ ما با بولدزر خراب شد وحال یک برج بزرگ کج گمان روی ساختمان " گارنی " ویران شود وچند تنی از اهالی آنجا را به زیر خاک بفرستند چه بسا خودشان رفته اند درجاهای بهتری شایده هم همچنان با اب دهان خانه را تمیز میکنند !به همراه یک کهنه آشپزخانه .
ایکاش مادر زنده بود وپیش بینی میکرد که سر انجام ما چه خواهد شد ؟ ما روی زمین خودما ن نیستیم روی زمین دیگری راه میرویم زمین زیر پاهایمان میلغزد ما شادی ها وجشن های خودرا نداریم ما تولد های فرهنگی خودرا نداریم مامانند تماشا گرانی هستیم که درپشت شیشه به تماشای تاترهای مسخره انها می ایستیم بی هیج هیجانی وحرکتی .
تابستان ازره رسیده باهوای چهل درجه پرده هارا نمیتوانیم بالا ببریم تا جان ما نفس بکشد تنها میگذاریم تنهایی درگوشه وکنار آواز بخواند تنها یک نفس اسست که درخانه میچرخد .
هیچ صبحی درهوای تازه نیز نمیتوانیم هیجانی را احساس کنیم انگار که دست درقابلمه دیگری برده واز پس مانده های دیگری میخوریم احترامی نداریم واگر هم باشد مصنوعی ودروغین است .
ده ما صفای دیگری داشت ومردمانش ازنوع دیگری بودند صدای بع بع گوسسفندا ن وفریاد خروسان وبال زدن مرغان وهیاهوی پرندگان درلابلای درختان روح مرا تازه میساخت گاهی از فشار اب رودخانه قطرهای مانند باران درهوا پراکنده میشد درختان باهم دشمن نبودند وهیچ تبر زنی تبر بر ریشه آن درختان نمیزد صدای وزوز مگس ها وهجوم زنبوران بسمت باغچه پر گل مانند نغمه های موسیقی بگوش میرسید . دیگر هر چه بود تمام شد حال شکر جوشیده وغلیظ توام با چند قطره اسانس خوشبو نامش عسل است ومشتی ژله له شده با رنگهای گوناگون درون شیشه ها فشرده شده نامش مرباست ومن دیگر حتی نمیدانم بابونه چه بویی دارد .
تنها درختان خشک بی ریشه وبی برگ را میبنیم که بهم فخر میفروشند با کفشهای پلاستیکی وپیراهن پلاستیکی وروح من زخم برداشته از اینهمه بیداد گری وبی انصافی وبی تفاوتی مرگ برایمان یک چیز بسیار ساده وخم شدن از عمودی به افقی است نه بیشتر .
شهر من گم شده است / حال با بی میلی خانه ای درشب ساخته ام ومن دراین خانه به گمنامی یک علف هرزه نزدیکترم تا به یک انسان زنده .
من دراین خانه نمناک بد بو صدای نفس های تند سینه امرا میشنوم ودرکنارش صدای ظلمت شب را وصدای سرفه هایی که میل دارد هنوز زنده بماند . ث
ثریا ایرانمنش 03/07/2021 میلادی ! اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر