--------------------------------------
چه گوار است این آب / چه زلال است این رود/ مردم بالا دست چه صفایی دارند /چشمه ها یشان جوشان / گاوهایشان شیر افشان / من ندیدم دهشان را ! ........" سهراب سپهری "
منهم ندیدم ده آن هارا ونه گاوهایشان را و نه چشمه های جوشان شانرا همه مخفی برای خودشان میباشند .
ما شیرهای جوشان ساخت کارخانجات محترم ونامی را مینوشیم وابهای گل الود درون شیشه های پلاستیکی را ونانها خمیر صدبار پخته شده ودرفر داغ میشود وگوشت الاغی که قالب شده است با رنگ وطعمی دلنشین ! ماهم ده بالا را ندیدم !دروغ چرا؟ .
دنیای زور است وزر آنکه زورش بیشتر است میبرد میدزددو میخورد ومیمیرد با نام ونشان وآنکه زوری ندارد زر را میبرد از لاشه های وامانده درون چاهک ها و.حوض های بو گرفته حتی درمیان حیوانات نیز این قانون وجود دارد هنگامیکه جوجه ای درلانه درانتظار غذای مادر دهانش را باز کرده کلاغی از راه میرسد وآنچه را که درته لانه مانده به یغما میبرد وجوجه های بی بال وپر همچنان با دهان باز جیغ میکشند .
من گاهی پرده هارا کنا رمیزنم وزمانی کسانی پرده هارا میکشند چون به ذائقه انها خوش نمی اید باید تنها درتوصیف انها نوشت که چگونه میبرند وچگونه میخورند من به پیکر سپید وعریان درخت بید مینگرم که چگونه پوسته آنرا ازهم دریده اند کدام پنجه های وحشی دست به این کار زده است . پیکر سپید بید تازه بخود میلرزد شفاف ونرم ودر انتظا رپوسته جدیدی است . با زخم های خود وتراوش صمغ که روی زخمها را میگیرد .
من تنها ماهی های سرخ شده وبریان شده وسوخته را بابوی تعفن انها را احساس میکنم وبوی سیر داغ وفریاد سگی که از راه رفتن من خوشش نمی اید . در میان کاکتوس های خود رسته وخود بوجود امده وتولید نسل کرده بیاد آنهایی میافتم که ریشه واصل ونسب خودرا تنها درتولید مثل میدانند و مهم نیست کاکتوس باشند یا درختی از نوع خارهای برنده . طبیعت همه مارا بیک شکل افریده است با همان احساس بین بد وخوب میانه وجود ندارد .
گاه از حرارتی که از سوی آن کوی دور افتاده در مغزم هزاران میخ کاشته بر پیکرم مینشیند وسپس آنرا خالی میکنم من بازوان اورا دیده ام اما او مراندیده است گاه ازفروغ خنده او خود در شک میافتم وگاه زنگین کمان شادی وخوشحالیم تبدیل به یک پرده سیاه میشود .
در پشت سر من دری نیمه باز دهان باز کرده است که تنها هوای کمی را بمن میرساند ونوری سیپد از اسمان صاف بدون ابر همچون غباری از گچ درهوا پراکنده است خوابگاه من بسیار ساده است وهیچ صدای لغزش پایی غیراز صدای پاهای خودم درون ان شنیده نمیشود مگر که بیمار باشم دیگر بفکر بر گشت ویا آرزوی رفتن بسوی دردرلم نمینشیند دیگر طاقت رفتن را ندارم اما قلبم هنوز درون سینه ام فریاد میکشد نور ی تازه از شکاف پنجره به درون میتابد ونوید یک روز داغ وافتابی را میدهدد او همچنان مشغول حرف زدن است خسته نمیشود این روح ناشناس وهراس آور . روحی که نه بشکل شمایل قدسین است بلکه دوشاخ شیطانی و بر بالای پیشانیش نمودار است خود شیطان است که در زیر روشنایی ماه می ایستد تا نورانی شود صورتی ندارد اما موهایش ئا زیر گوشهایش کشیده شده است همچنان چانه اش می جنبد وگوسفندان بع بع کنا ن برایش هورا میکشند .
خداوند دردرون دل او تیغی گذارد برای بریدن دلها وکور کردن چشم ها او درتاریکی بسر میبرد نه مهتاب را میشناسد ونه درخت بیدرا او درکنار خارمغیلان رشد کرده است تنها خاررا میشناسد وخاررا نواله میکند ومیجود وبه دیگران نیز میخوراند .
بی گمان پای چپر هایشان جای پای خدا نیست ....نه عزیزم پای چپرهای این موجودات تنها جای پای اجنه منفور است حتی شیطان نیز برای سجده کردن به جایگاه والایی رسید .
کلام انها دنیارا روشن نمیکند بلکه تاریکی را افزون میسازد سالهاست که ما دیگر شگفتن غنچه گلی را درباغچه خانه مان ندیدم سالهاست بوی جنازه ها درهوا پراکئده است درهر خانه ای یک یا چند جنازه ردیف است وتو.... میدانی : "که چه دهی باید باشد " کوچه باغهایش از سرود وموسیقی خالی شده است مردمان لب رودخانه خشک مینشیند درانتظارستاره سرخ به همراه داسی که به زودی به دست انها خواهند داد بیا ابهارا گل الوده سازیم تا نتوانند بیاشامند اب پاک روخانه مارا .ث
پایان
ثریا ایرانمنش /اول ژولای 2021 میلادی /
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر