ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
دل من - آینه ای بود . پر از نقش تو بود / دیگر آن ایینه کز نقش نو بود ! شکست .......
برنامه ای را میدیدم از یک تلویزیون و رسانه مهم و بزرگ ! در امریکا که صاحب انرا کم وبیش میشناسم پدرش درایران عکاسخانه داشت وسپس فیلمبردار شد ......
او امروز مرد موفقی است وصاحب یک رسانه ! تا اینجا هیچ عیبی ندارد اما او داشت از زنانی موفق که مانند ما زندگی نمیکنند تعریف وتمجید میکرد واز خانم انوشه و سایرین که صاحب بزرگترین ها !!!! هستند که بلی آنها در امریکا واروپا موفق ترین ها هستند اما نگفت آنها هنگامیکه لک لک ها آنهارا درون آن پارچه اطلسی به دامن مادرشان مینشاند یک چک بدون تاریخ با مبلغی نامعلوم در دستشان بود ومحکم آنرا نگاه داشته بودند وپدر مهربانشان برایشان جایگاهی را بازکرده بود وآنهارا به امان خدا رها نکرده خود بسوی فاحشه های رسمی نرفته بود !
روز گذشته سخت دلگیر بودم واز اینکه تا این حد خودرا خوار کرده احساس ضعف میکردم کلی خودرا سر زنش میکردم اما خوب انسان نیز مانند شب و روز رنگ عوض میکند .
بیاد نامه ای افتادم که هم اکنون درون یک دفترچه قرار دارد ودوستان وفامیل هایی محتاج بودند هر بار هشت هزار پوند یا ده هزار دلار ازما قرض میگرفتند تا دردوبی وابو ذبی سر مایه گذاری کرده مارا نیز شریک نمایند وسپس گم میشدند یا بعدا اگر زمینهایشان !!! فروش رفت پو ل را بابهره به ما برمیگردانند من بیخبر از همه این ماجرا ها بودم ایننها بین دوستان ! وهمکاران وفامیل محترم وهمسرم رد وبدل میشد ویا دختری با پول من دردانشگاه دکتر دارو ساز شد با پول من جهازی بزرگ تهیه کرد وسپس مادرش نامه ای لبریز از آتچه که لیاقت خود ش را داشت برایم نوشت . آنهاییکه موفق شدند مردان موقفی در پشت سرشان بودند ومیدانستند درکجا تشک خودرا پهن کنند وبا چه کسانی رفت وآمد کنند نه دریک زندان آهنی به همراه یک زندانبان تهی مغز وبی مایه که چندر قاز پول را باخود آورده وحال روی آن خودرا " گنده " میدید وبا ارذل اوباشی رفت وآمد داشت که اورا تا مرز مرگ ونیستی کشاندند امضاهایی از او گرفتند وسپس پیکر بیمار اورا تحویل ما دادند بی آنکه ما خبری از آنچه دربیرون میگذشت داشته باشیم ما نیز به امید موفقیت فرزندانمان اینهمه راه را طی کرده بودیم .....
حال فرزندان ما برده دیگران شده اند تنها یکی از آنها ارباب خود میباشد چون باهوش بود ومیدانست نباید راه پدررا طی کند وخودمان درته چاه درانتظار طنابی هستیم تا خودرا بالا بکشیم البته ما هیچگاه نخواهیم توانست با آن لک لک ها پرواز کنیم آنها ازنوع دیگری هستند پدرانشان برایشان درهمه جا تشکچه ای انداخته اند نا آنها راحت باشند اما درحد خودمان توانستیم خودرا نگاهداریم وتسلیم کسانی که قصد خرید مارا و تخریب ما را داشتند نشویم
خود فروشی راههای مختلفی دارد همه آن راههارا نمیدانند . در گذشته درایران عزیزما خانه هایی بودند که بانوان محترمی آنهارا اداره میکردند این بانوان همگی درکارهای خیریه ودسته جمعی شرکت داشتند ونامشان پر افتخار بود اما......درعین حال دختران جوان بی تجربه را نیز برای فلان سپهبد یا فلان وزیر میبردند نا کارشان زودتر انجام بگیرد ! کسی هم نمیدانست درپشت پرده چه ها میگذرد ! ویا همسرانشان درعین داشتن درجات بالای سپهبدی خانه دار !!! هم بودند وزنی را بعنوان صیغه مدیره آن خانه بزرگ بکار وا میداشتند !همسرانشان همه صاحب نام وبانوان مخیر !!! نیز مشغول کار وسرمایه داری یا سرمایه گذاری روی زنان ودختران وپسران جوان بودند وبدین سان آنها ثروتمند شدند درحالیکه نخست وزیر آن زمان دریک آپارتمان اجاره ای زندگی میکرد با یک همسر آلمانی وبسیار ساده ( روانش شاد ) وما همچنان درهمان را ه خاکی خود گام بر میداشتیم .
از اینکه اینهم احساس ضعف میکنم ازخودم بیزارم اما امروز دنیا مرا نمیخواهد گردنبد من میلیونها دلار قیمت ندارد وکیف دستی ام تنها بیست یورو ارزش دارد !!!! بنا براین باید درهمین کنج عسرت بنشینم وچیزی را که نامش " شر ف" است محکم درمیان لباسهای کهنه واز مد افتاده خود پنهان کنیم تا به دست دیوسان نیفتد وان دیوسان هر روز تعدادشان بیشتر میشود به مدد بانوان پلاسیده دیروز وامروز همه ثروتمندان دریک جا جمع شده اند تا دنیارا بین خو د تقسیم کنند با آدم های بی عرضه ای که محکم به خودشان جسپیده اند کاری ندارند این هما ن ( گلوباالیزم ) جهنمی جهانی است که دنیا دو قسمت میشود ارباب وبرده .واین است فرق ما باشما دوستان عزیز ما داشتیم وخوردیم وسیر شدیم حال نوبت شماست تا روی صحنه سیرک زندگی بازی را ادامه دهید .
چون گل ماه که پر پر کندش پنجه موج / غنچه باد تو پر پر شد وبرخاک افتاد
پایان
ثریا ایرانمنش 28/06/2021 میلادی ! !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر