دوشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۴۰۰

در انتظار پادو !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " !

نیمه شب گذشته نمیدانم چه ها نوشتم وچگونه خوابیدم وچرا بیدار شدم ! جفتگیری کبوترها درون باغچه خانه من وتخم گذاشتن آنها مرا عصبی میکند بروید جای دیگر اینهمه  باغ وباغچه است ! هایده میخواند  ناله میکرد شعری زیبا را با آواز خواند که بلا فاصله آنرا یادداشت کردم  تمام آن چیزهایی که دردوران کودکی  وجوانی  ز یبا وفریبنده میدیدم امروز بنظرم  در پرده ای از ابهام پنهانند   زندگی آن روزها لبریز از احساس و گرم و پر هیجان بود  وآن خانه هرچند قفسی بزرگ برای من بود اما درمیان زمین خودم بود زادگاهم بود  واین تخیلات پایان ناپذیر  و قلب پر مهر  وبخشنده مادر  وحساسیتهای شدیداو  به زندگی شکل میداد  هر چند آنروزها برایمان این گفته ها بی ارزش وگذرا بودند  اما  مقدار زیادی از نور آنهارا باخود حمل کرده باین سو آوردم  میل ندارم شبیه این آدمها شوم شبیه امروزی ها  من مقدار زیادی ا زنور  آن سر زمین را باخود آورده ام به دنیایی حمل کرده ام که روزی در نظرم تاریکترین دنیا بود وهیچگاه گمان نمیبردم روزی مجبور به سکونت ابدی دراینجا باشم  .هیچ چیزی را ازفرهنگ نیاکان خود پنهان نساختم با هر وسیله ای بود به آنها نشان دادم و فهماندم  وچند  ین صفحه را سیاه کردم ودرگوشه ای نهان ساختم  اگر چاپ نشوند سوزانده میشوند ویا به شکلی دیگر نابود خواهند شد  من درمیان آنها پنهانم درلابلای صفحات آن روح من جای گرفته است  عشق های روزانه / ماهیانه سالیانه وابدی  وهزار ساله !  درمیان انها لاف و نیرنگی وجود ندارد  تنها زمانی فرا میرسد که کسانی میل دارند خاطر ات گذشته را از جنگها و فرو پاشی ها وشورشها  را بدانند  شاید برگی را بردارند وبخوانند  اما شناخت مردم آن سر زمین بسیار مشگل است  چرا که قبیله ای میباشند وجمع کردن قبایل به زیر یک پرچم کاری دشوار وسخت است  نظامی محکم میخواهد نه دیکتاتوری وآدمکشی وتهدید وزندان وسپس طناب دار .

شاید بتوانیم  به آن احوال برگردیم  با درون خود وتصویر سازی  ویا سخن بگوییم  افسانه بسازیم درافسانه سازی بسیار ماهریم  بزرگترین ثروت ما هم اکنون  بقایای آن زمان است که هنوز باقی مانده اند کتاب ونقاشی وفرش وکار دستی ها  ما همه با یگدیگر به ظاهر دوست وباهم بیگانه ایم  شاید بتوانیم دوباره یکدیگرا بشناسیم  ویکبار دیگر زیر سایه نیاکانمان  نجوای درختان را آواز بلبلان را وشعر دلکش حافظ را ومی چهارده ساله را مزه مزه کنیم .

دیگر به عطر توتون پیپ  وصندلی چرمی و اطاق مطالعه نمی اندیشم همه چیز نو شده پلاستیکی شده  امروز تنها  گنبدهای  کلیسا  و مناره ها جلویمان خود نمایی میکنند  اما دیگر از آواز دسته جمعی و کر  خوانندگان و ارگ خبری نیست تنها یک دعای ساده  و سرودی درکار نیست باید کم کم دست وپای  خودرا جمع کنیم  وبه دنیا ی جدید بیاندیشیم دنیایی ناشناخته  دنیای رباط ها  دنیای مردانه وزنانه درهم حتی حمامها نیز مخلوط خواهند شد دنیای حمله بی امان  سیاه پوستان به هرکجا که میل دارند    آنها ازادند میتوانند بکشند .

روزی برای " شخصی" نوشتم  تنها وسیله ای که میتوانم این فاصله وحشتناک را  پل بزنم  وبا تو بدون نقاب  سخن بگویم از طریق همین نوشتارهاست  متاسفانه او هم رفت وبه دیگران  واز ما بهتران پیوست 

وحال ای دوستان نازنین ونادیده من "  شاید از این راه  برادران وخواهران  گمراه ما - به همراهی یک  عشق   - نه قضاوتهای احمقانه  ویا نفرت  بلکه تنها با صبر وبردباری  بخود آیند و اینهمه صبور ی مرا بپذیرند .

روزهای شادی فرا خواهند رسید  من مطمئن هستم . پایان 

ثریا ایرانمنش .  10/05/2021 میلادی  . اسپانیا / برکه های خشک شده !

هیچ نظری موجود نیست: