دوشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۴۰۰

زندانی زندان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

دل  ودینم شد و دلبر به ملامت برخاست / گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست /که نه در صحبت  آخر به ندامت برخاست ؟

همه زندگی ما از ازل با ندامت شروع میشود وبا ندامت پایان میابد / ملت نوظهوری هستیم  نه خودرا میشناسیم و نه دیگری را  و  نه میل به شناسایی  همه درد وطن دارند وهوای وطن اما اگر از آنها بپرسید  نرماشیر درکجا قرار دارد میگویند درهند به گمانم !  همه  دور دنیا مشغول  فروختن خود به انواع مختلفند فرقی نمیکند زن باشد یا مرد جوان باشد یا پیر ما ملتی هستیم  یگانه   بدبختی از همه پیکر ما میبارد بیسوادی بیشعوری وعدم شناخت یکدیگر وعدم اعتماد خوب  آن روزها که  هنوز روی خرابه های برای خود لانه میساختیم  دولتها تازه سر از تخم درآورده مشغول چپاول دنیا بودند  هنوز مارا ندیده ونمیشناختند  ما دوراز دسترس انها بودیم . ناگهان یک جنتلمن با یک عینک تک چشمی وجلیقه  وزنجیری که ساعت اورا  به جیب جلیقه اش وصل میکرد درحالیکه دستش درجیب شلوارش بود  بسوی ما امد با حقارت بما مینگریست ودرهمان حال  زمینهارا ارزیابی میکرد همه خم شدیم ! جلو ی او خم شدیم  وسپس رفت بقیه روبهان را نیز فرا خواند  هرکسی سهم خودرا میخواست وما برده وار در برابر انها کمر خم  کردیم  .

میان روبهان جنگی در گرفت  دزدان سر تقسیم بهم جنگیدند وهریک تکه ای را برای خود برداشت  حزبی درست کردند   بیشتر اعضای حزب توده همان مردان وزنان نادار وفقیر بودندبه امید واهی بسوی روشنایی . وآن " زن" که از پشت کوههای قفقاز بسوی سر زمین ما آمد  توانست یکهزار جوان ساده لوح را داخل همان حزب ویا بسوی زندانها وتیر بارانها بفرستد .

 همه گرسنه همه بیسواد وتازه آموزشگاهی باز شده بود آنهم بمدد همان جنتلمن  وهمراهان . مارا چاپیدند وما به تماشا نشستیم ویا کمر به  خدمت انها بستم  تا جایی که دانستند میتوان مارا خم کرد وخم کردند روزی پنج بار بسوی یک دیوار باید خم میشدیم وبا زبان بیگانه چیزهایی را میگفتیم که نمی دانستیم چیست کلاسها باز شدند اولین درس واولین جزوه همان کتا ب بیگانه بود وبدین سان ما ازخود بیرون شدیم ودیگر هیچگاه بخود نیامدیم .

نمیدانم چه ساعتی از شب است اما سر من عادت ندارد روی پشم شیشه یا سایر زباله ها  بگذارد  وپیکرم عادت به این زباله های درهم فشرده وشیک  بعنوان تشک ندارد  تشک من پنبه ای بود وبالشم پر قو ولحافم پنبه ای وکتان اصل ! 

امروز درشهر دزدان  وراهزنان ( فرقی نمیکند  فرهنگی عمومی شده است ) میان مرگ وزندگی دست وپا میزنم اینهمه مقاومت برای چیست برای دستبند وخلخالی که فردا به دستها و پاهای تو میبندند تا حسابی راه رفتن ترا نیز تماشا کنند و ردرون توالت تعدا د آنچه که ازتو میرود بشمارند ولقمه های را که فرو میدهی  بدانند از چه نوع خاکی برخاسته ؟ این است آینده تو ! جرئت اعتراض هم نداری  پلیس شریف ونازنین ترا مینوازد  بعد ازپوزه بند حال نوبت دست بند و پای بند شده است . باید واکسن بزنی مجبوری ! درغیر اینصورت از همه موهبات  زندگی محروم خواهی شد ومانند یک تکه گوشت بیفایده درکنجی خواهی مرد ویا ترا میکشند .

دولت بیدار ان نیست  که تو ثروتمند باشی ! نه !  باید از خودشان باشی  خون را بجای قهوه بنوشی وخون دیگری را بجای دارو تزریق کنی تا جاودان بمانی  برای بهشتی که دراینده برایت میسازند ! بایداز فردا درمقابل ابلیس سرخم کنی واورا بپرستی ومجسمه اورا بر بالای رف بگذاری وروزی چهار مرتبه درمقابلش خم شوی پای بند ودستبند توعکسبرداری میکنند مانند همان اسبا ب بازی که الان درکنارت نشسته وتو دردرون ان به  دنبال کما ل وجمال وراستی میگردی !

در میخانه ببستند خدایا مپسند /که درخانه تزویر وریا بگشایند /

ترکیه نیز  به این گروه پیوست اول پانزده روز درب میخانه ها بسته وسپس ادامه دار ومی حرام و خون عاشقان حلال خواهد بود . اینهمه مقاومت تو برای چیست ؟ برای آنکه کیسه بوکسی باشم تا  همه عقده هایشانرا روی من خالی کنند ! همین ! ونه بیشتر !

به درستی نمیدانم شام چی خورده بودم حال گرسنه ام  -قهوه ای درست کردم با نان خالی از ارد خاک خالص !!! بدون هیچ  -  نامش هر چه میخواهد باشد  برایم دیگر مهم نیست .

روزی که اجازه  دادند درب زندانها باز شود هجوم جمعیت همه شهر راپر کرد از خود بیخود مست ومستانه  بدون پوزه بند رقص وآوازومی و رفتن به میخانه ......... شب دراز است دوباره شمارا به زندان میفرستند ! این یک امتحان بود تنها بجای آنکه مخالفت خودرا باین ترکیب مهیب جهان نشان دهید تن به اب زدید  وفرصت را غنیمت دانستید  وآنهاییکه با دوربین های  نامریی خود شمارا زیر نظر دارند با شعف ولبخند دانستند که چه باید بکنند . فروش واکسن ها ادامه دارد وتزریق ان به مردان وزنان  که اکثرا پس از چند ساعت یاچند روی آن چیپ لعنتی درخونشان اخلال ایجاد میکند یا به سرای باقی میشتابند ویا دیوانه وار فریاد میکشند باز هم خواهند رفت  وهیچگاه هیچکس از خود ویا از آنها نپرسید چرا چند نوع واکسن وجود دارد > زیر نام های مختلف ؟؟؟؟ دنیا باید خالی باشد وهمان عده معدودی که میل دارند صاحب دنیا باشند جای دارند با فرزندان حلال یا حرامشان اکثرا همجنس بازند نمونه هایش را میتوان در میان بزرگان قوم !!! دید با فریب ومکر دو همجنس باز را به کاخ ابیض میفرستند زیر عنوان  زن وشوهر  به همراه  دو فرزند کرایه ای !!!! مردم هم هورا  کشان  از شعف و خوشحالی به این مسیح تازه و نجات دهند ه خوش امد میگویند ! آیا آن مرد بزرگ و پر هیبت نیز یکی از همین هاست در شمایل دیگری ؟ دنیا روی اقتصاد میچرخد باقی همه شعر است . 

به کجا میتوان گریخت ؟ به کجا میتوان پناه برد ؟  ایا در میان وحوش جنگل  راحت تر نخواهیم  بود  ؟

نه دیگر عشق هم کاری از پیش نمیبرد  ! شعر هم بیفایده است  نمیدانم اگر کور باشیم بهتر نیست ولال ؟!وفردای ما چگونه خواهد بود  ؟ هم اکنون  قحطی و کمبود مواد غذایی  روی منحوس خودرا نشان میدهد هرچه را که میخری  مستقیم به درون سطل زباله خالی  میشود این تفاله های آنهاست که بسته بندی شده  برای ما در فروشگهاهای چند ملیتی وزنجیره ای  به نمایش گذاشته اند  وته بشقابهای آنهاست که به صورت یخ زده درون فریزرها بما تحمیل میشود  وچقدر خوشبختیم ما مردمان این دنیا ودرانتظار بهشت موعود !اوف.

پایان / ثریا ایران منش 10/05/2021 میلادی ......


هیچ نظری موجود نیست: