سه‌شنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۹

پایان عصر طلایی


ثریا ایرانمنش«لب پرچین » ، اسپانیا .

 

بر گیر شراب طرز انگیز ،‌بیا  /پنهان ز رقیب سفله  بستیز و بیا   

مشنو  سخن خصم که بنشین و مرو/. بشنو زمن این نکته  که بر خیز وبیا  

امروز صبح زود زنگ درب خانه به صدا در آمد  بلندقدم سر گیجه داشتم دخترم هراسان که مامان جواب خون ترا گرفتم. باید 


بروی ودوباره خون بگیری ،،،،خخدیدم وگفتم اول برو یک صبحانه برای من درست کن بعدتصمیم می‌گیرم. در کنار صبحانه کمی کنیاک سر کشیدم وگفتم :

:عزیزم عصر طلایی ودوران خوش زندگی بسر امذمیلی ندارم زیر سایه سپاه کمونیستی چینی زندگی کنم وبردگی شما  را ببینم  مرگ تر جیح میدهم آسوده باش::: 

از زندگی نفرتم گرفت حالم بهم میخورد بوی مرگ همه کارا فرا گرفته است . ثریا . اسپانیا ۱۹ ژانویه  ۲٫۲۱

هیچ نظری موجود نیست: