چهارشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۹

مرگ بیژن

مدتها بود که تو وزندگی  تو وخانواده را  فراموش کرده بودم  آنقدر افکار وخبرهای گوناگون وبیماری‌ها  اطراف مارا فرا گرفته بودند که حتی مجال نداشتیم به رویا ها فرو برویم به گذشته بیاندیشیم. گذشته هارا آهسته بی آنکه خودمان بفهمیم از ذهن ما پاک می‌کردند وبجایش چیزهای بی ثمرو پیش پا افتاده میگذاشتند  .روز گذشته بیاد سفری بودم که بهایتالیا رفتم اولین سفر خارجی من بود والحق  والانصاف  دوستان پاپا حسابی مرا سرگرم کردند.  قبل از آنکه من به آن سفر بروم تو رفته بودی  در آن زمان یک دانشجوی دانشکده بودی سرت با دختران ‌پسران همدوره هایت گرم بود  اهمیتی به شرکت پاپا و پدوستانش ندادی راهت را جدا  کردی پا. پایک مرد خوش لباس خوشقیافه وثروتمند ود‌ن ژ‌ان صفت. مامان اما مومن  نماز خوان وهر پنجشنبه علی آقا راننده اورا  به قم ویا. حضرت عبدالظیم میبرد  تا زیارت  کند  از پدرت حداشده بود ا‌ورابحال خود گذاشت اما مانند یک ببر ترا وخواهرانت را درمیان دست‌هایش بزرگ کرد .

 

خانه منیریه  با عمه ها وفامیل برای تو جای امنی بود اما آن خانه بزرگ خیابان فرشته برایت بی معنا بود .

تو دیگر  به خانه بر نگشتی وکم کم فراموش شدی  ‌دیگر به سر زمینت هم نتوانستی بر گردی.  حال خوب شد که زود رفتی.  واین دنیای کثیفی را که ما محکوم به تحمل آن هستیم بیشتر ندیدی  

  شنیدم  چندین کتاب نوشتی که هیچکدام اجازه ترجمه نیافته آن مهم نیست نوشته ها متهم اجازه چاپ پترجمه ندارند مهم این است که من و تو دانستیم وتوانستیم .

 

بهر روی امروز تو نیستی که ببینی چگونه مارا مانند پرندگان شکار کرده زیر یک طور جمع آوری می‌کنند  آن روز  که برای خداحافظی آمدی تا  بسوی سرنوشت وبه دنبال آن بروی زندگی زیبا بود تو هم زیبا بودی ومرا خوشگل‌ترین دختران جهان !!!خواندی   دیگر خبری از هیچکدام نیست. ‌من احساس می‌کنم تنهاترین موجود روی زمینم . روانت شاد 

پایان ثریا ایرانمنش ، اسپانیا  

هیچ نظری موجود نیست: