ئوشتار نیمه شبان !
---------------
خواب از سرم پریده است سرو صدای ها بیرون خالی کردن سطلهای زباله وریسایکل کردن انها درمحل ! وصدای موسیقی درون اتومبیلها وا زهمه بدتر ضعف وگرسنگی مرا بیدار نگاه داشته است نمیدانم از چه ساعتی بیدار بودم رفتم به تماشا و وگردش گوگل و خوب شناسنامه اشخاص مهم !!!!
آنچه معلوم است اشخاص مهم خیلی مهم قفل محکمی بر در آن شناسنامه زده اند و تنها چند سطری در باره کارهای روزانه شان نوشته شده است اما بعضی اشخاص خیلی خیلی مهم بخصوص هموطنان من هستند که میل دارند راست ودروغ را بهم ببافند ودر ویکی پدیا بگذارند البته بعضی ها هم مورد لطف نیستند وویکی پدیا هر چه دل تنگش میدخواهد در باره انها مینویسد .
نمیدانم چرا بیاد آن مرد گوینده وبرنامه ریز قدیمی افتادم که دیگرا مروز میان ما نیست سالها درهمین شهرک کنار ما میزیست زن شلخته ودیوانه ای داشت با یک پسر مرد محترمی بود ا زپیشکسوتان بود عکاس خوبی بود به هرکاری دست میزد تا بتواند زندگیش را بگذاراند درکنار او هنرمندان قدیم هم بودند که همه گرسنه وبیکار مشتی ایرانی که ابدا با هیچ جوال دوزی بهم دوخته نمیشدند دراینجا گرد آمده بودن بدبختی ماهم حضور داشتیم شبی دست جمعی دریک لابی هتل تابستانی نشسته بودیم همه بودند همه !!! موزیک لایو بود یک تور تازه انگلیسی با مشتی زن پیر وپاتال از راه رسیده بود وزنان خوشحال مردان خوشحال تر در وسط پیست میرقصیدند . ناگهان آن مرد محترم در کنار گوش من گفت :
فکر کن ازهر کدام از اینها ده دلار بگیری با انها بخوابی چه پولی میشود !!!! من همان نبود که سکته کنم ! لیوانم را روی میز گذاشتم نه هنوز چیزی ننوشیده بودم به پیر زنان با انبوه چربی آنها نگاه میکردم .باین مرد جوان !!!! شاید حق داشت باید مخارج پسرش وهمسرش را میداد زن او واقعا شلخته بود وبیعار وبیکار . حال امشب مراسم یاد بود اورا درامریکا دیدم چقئر دلم سوخت چه رنجی کشید تا توانست با آنهمه تحصیلات وانبوه داشته ها خودش را به آنجا بکشاند تنها چند سال زنده ماند سرطان اورا برد .
رقتم سر چاه دیگری را باز کردم ! اوف /// بو ی گند او تا همین الان بینی مرا میازارد وحالم را بهم میزند اول خیال کردم آبی روان است جویی است روان که دارد میرود اما امشب دیدم ای وای چه تعفنی از او بر میخیزد وهمسرش ؟! اگر ادم حسابی بود همسر او نمیشد .
آه خداوندا ! من با چه کسانی نشست وبرخاست داشتم کجا بودم وبه کجا رسیدم چندان تشنه نبودم که درانتظا رقطره ای آب له له بزنم اما بد جوری احساس دردوتنهایی داشتم به دنبال کسی میگشتم تا با هم مراوده داشته باشیم افکارمانرا باهم تقسیم کنیم ....خیر دنیا تمام شده وهر چه هست دررون همان چاهکهای متعفن است تنها درهای چاه فرق میکند .
همه رفته اند همه مرده اند وان چند نفری هم که زنده اند خودرا پنهان ساخته درخلوت مینویسند دردهایشانرا دیده هایشانرا وگفته هایشانرا واسرا ردلهای سوخته شان را .
دیدیم که چگونه میتوان رنگ عوض کرد چهره عوض کرد ونام وفامیل عوض کرد وشد ادم دیگری ومن همچنان پا فشاری دارم همان که بودم باشم نه میل ندارم خودمرا عوض کنم ...عوض کنم ؟ برای کی ؟ بر ی چی ؟برای کجا؟ برای این دنیا ی بیمار وپوسیده که بو ی گندش همه جارا فرا گرفته یک بیمارستان درکنارش یک گورستان ! در ب همه چاههارا گذاشتم نا بوی گند آنها بیشتر مشام مرا نیازارد باز من ماندم همین قلم ! یا دکمه ها وهمان کتب قدیمی وخاطراتی که باید مرتب نشخوار کنم وبالا بیاورم ویا نشخوار کنم دوباره قورت دهم اوف بیماری زاست باید هوای تازه ای بخورم !!!! اما کجا قرنطینه هستیم !
تعطیلی دخترم از جمعه شروع میشود باو گفتم ایا بیابان رفتن ودرکنار درختی نشستن وچادر زدن ممنوع است ؟ در غیر اینصورت کاروان کاررا سوار میشویم اما کجا باید پارک کنیم ؟ همه جا بسته است .
زندان بدی است خیلی بد همه دچار افسردگی شده ایم آیا همان زمانهای زشت بهتر نبود ؟! ثریا/ اسپانیا /نیمه شب پنج شنبه /