ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
آفتاب که غروب کرد شب میشود
درشب چراغها روشن میشوند !!!!!!
آفتاب در روی کره زمین غروب کرد وتنها چراغهای بیمارستانها روشن است وشمع های مزار !
گفتند که این ویروس لعنتی ساخت دست بشر نیست خود ش با ویروسی دیگر بغل خوابی کرده واین حرامزاده را به دنیا آورده است آنهم برای آدمهای بالای شصت بیماران قلبی دیابتیک / ریوی/ سرطانی !!!!!! کافی است که خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .
شب گذشته مردم روی بالکنهایشان آواز میخواندند میرقصیدند واز این بالکن به آن بالکن دومینو بازی میکردند !!! من خیلی زود به رختخواب رفتم وخیلی دیر بخواب !!!
نگران قافله هستم که همچنان دارند میروند وبا چه سرعتی این راه را طی میکنند تنها هر صبح ارقام جلوی چشمانم میرقصند !
" آیا این ویروس درگرما خواهد مرد ؟ " نه ! باید درانتظار واکسن ودارویش باشیم ( البته دارو را دارند !!! منتظرند تعداد بیشتری از این پیر وپاتالها وبیماران علییل عطای جهانرا به لقایش ببخشند بعد دارو را برای جوانان میفرستند تا آنها تندرست باشند برای ....... فضولی موقوف !
همه جا ساکت است بچه ها ازخانه کار میکنند و بیماران درخانه هایشان بستریند ویا اگر درهتلی بوده درهمان هتل خواهند ماند ویا خدای ناکرده خواهند مرد .
درسرزمین پرکرشمه ما دیوان سالاران دستور حکو.مت نظامی داده اند وفرموده اند که چیزی بنام قرنطینه نداریم !!! ماشین های زره پوش تانگها واتومبیلها وسربازان با تفنگهای پر درخیابانها پاسداری !!!! میکنند .
لباس خوابمرا پشت رو پوشیده بودم میگویند دراین وقت هر آرزوی داری بر زبان بیاورد !!!!
آروزها گم شده اند تنها گفتم امیدوارم این بهار برای همه تندرستی وشادابی بیاورد برای جهان هرچند بهار خود یک فصل بیماری زاست وافراد مسن وبیمار درهمین فصل میمیرند وهرچیزی که زنده میشود واز زمین میروید چیز دیگری خواهد مرد باید تا پایان فصلها به همین نوع زندگی نکبتی ادامه دهیم تا وقتی که جهان بزرگان تمیز وپاک وآنها اسوده خاطر که دیگر برای مسن ترها مخارجی را نباید متحمل شوند واین است پایان راهی که آنهم با سختی ها پیمودیم .
روز گذشته ایملی داشتم برایم ناشناس بود معمولا من دستم روی دلیلت است وهمهرا بایک نگاه به درون سطل زباله میفرستم اما این یکی تازه بود ! با یک عکس تمام قد رعنا وزیبا گویی حضرت یوسف افسانه ای ناگهان روی صفحه ظاهر شد !
خوب حال شما خوب است ؟
بلی !
من بیست وهشت سال دارم وعاشق شما شده ام ........ هه هه هه هه چه بازی بامره ای را دراین حبس خانگی ودروان غم انگیز شروع کرده ای پسر جان من همه زندگیم را باید از سوراخ الک بگذارانم تا شاید چیز برای تو بماند چیزی ندارم / در ایمیل دیگر عکس خانوادگی را فرستاد سه نسلشان هنوز زنده بودند وهمه زیبا رعنا وخودش درخارج به دنیا آمده بود .
نوشتم ! گویا تو هم درحبس خانگی دچار جنون ادواری شده ای پسر جان من پسر کوچکم از تو بزرگتر است !
گفت : مهم نیست !
من عکس ترا با موهای سپیدت دیدم ودانستم چند ساله هستی مهم نیست ! من عاشق تو هستم !!!!
ای فرشته رحمت مرا حمایت کن حوصله این بچه بازی ها را ندارم از رشته تحصیلیش گفت واز خانواده اش آه مادر مقدس به دادم برس این بچه دیروز !!!!
همه را دلیلت کردم وتمام شب دراین فکر بودم که خوب !!!!
تا توانستم ندانستم چه بود
چونکه دانستم توانستم نبود
حال دریک تصور ویک خیال در یک قاب خالی باید درسکوت بنشینم وجریان بادرا بخاطر بسپارم وعشق را که خواهر مرگ است وجاودانگیش را ورازش را بخاطر بسپارم !.
من ازاین نوع عاشقان زیاد داشتم سر انجام یا طلب پول میکردندویا میل داشتند که به جایی پناه ببرند ! اما این یکی به هیچ یک محتاج نیست .شاید رنجی باشد وابسته به آن سر چشمه خونبار گنح نخواهد بود منهم خاک نیستم که مرا درتملک خود بگیرد بنا براین حتما یک ( رنج ) بزرگ است .
دفتر رابستم وصبح امروز مشغول ضد عفونی خانه بانمک وسرکه شدم . پایان
ثریا ایرانمنش / 16 مارس 202 میلادی برابر با 26 اسفند 2578 شاهنشاهی !و...98 تازی !