«لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
------------------------------------------
دلم میخواست امروز را بتو اختصاص میدادم اما تنها یک شمع برایت گذاشتم میدانم یک شمع برای آن وجود نازنین کافی نیست ومیدانم کسی دراین دنیا برایش مهم نیست که تو چگونه آمدی چگونه زیستی وچه انسانی فکر کردی وچگونه رفتی دردهارا زیر لبان شیرین ودندانهایت که مانند گل میشگفت پنهان میداشتی و هر بار که غم داشتم با نگاهی بتو همه دنیا به رویم میخندید تو طلوع آفتاب بودی وگمان نیمکردم که هیچگاه غروب کنی ......ورفتی ....کسی چه میداند چه خواهد شد . روانت شاد> دوریس دی> ......
باید یاد بگیرم لال بودن یعنی چه وبه قعر فراموشی فرو بروم دنیا امروز من وما دردست مش قاسمها وفخریه ها ونوریها ست دیگر نمیتوانم به اوج شنوایی برسم هرچه بگویم ضد آن برخواهد خاست وهر گفته ای ناگفته ای دیگررا به دنبال دارد .
خاموشی بهترین هاست وژرفترین بنیادی ترین حقیقتها حال من مانند کف دریا سبک وتهی روی آبهای جهان سرگردانم وبه تمناهای خاموش خود رشک میبرم گوشهایم از خروش نعره نهنگهای دریایی وتوفانهای صحرایی میلرزند واز شیدن خاموشی وحشت دارم .
باید لال بود وسکوت اختیار کرد قدرتمندان میدانند چه میخواهند مردک یک لا قبا آن موش خندان سر زمین مارا مانند ارث پدریش « فدارالیزم » میخواهد سر زمین به ده بخش قسمت شود خوب وقتی فکر میکنی میبینی زیا دهم بد نیست گوشه ای را مریم بانو میگیرد تا کمتر غصه بخورد ودرانتظار ناجی بنشیند گوشه دیگری را پادشاه نو پیر شده ما که میرود به مرز هفتاد ستالگی برسد شاید ٬!! بگیرد وگوشه ای را جوان عالیقدر وبنیان گذار قانون اساسی با کمک رفقا خواهد داشت و قم واتیکان خواهد شد ودرانتظار ظهوری دیگر ! قسمتی را جناب نوری اعلا با شهبانویش خواهد گرفت وقسمت اعظم آن نصیب نوری زاده ها وبهنود ها خواهد شد تا روضه خوانی کنند نذری بپزند وصیغه بگیرند وتریاک بکشند واز گذشته ها بگویند که چه شاهکاری بخرج دادند تا سر زمین ایران مهد دلیران را باین روز سیاه نشاندند ونیمی هم نصیب اقوام بهاء الله .....اقوام بی اقوام قوم بی قوم حال بزنید به سر وکله هم ...... .
حال از فشار درد میل دارم لال شوم دردی که کلمات دیگر نمیتوانند کمک کنند آواز وطنین کلمات در خاموشی مطلق فرو خواهند شد .
قدرتمندن این تاخورگی را احساس نخواهند کرد به آنها نخواهم گفت که تا چه اندازه درپیچ وتاب خود مانند یک مار میپیچم وسپس خودرا نیش میزنم تا بمیرم من چین نخوردم تا نشدم چند لا نشدم پیچ وتاب بخود نداد م خم نشدم این چین خوردگیها حیله وتزویر لازم دارند دراین چین وچروکها کرم لانه میگذارد فساد تولید میشود چرک وبوی تعفن بر میخیزد من ایستادم همچنان یک شاخه سرو . شکنجه شدم روانمرا از دست ندادم استخوانهایم هنوز بقوت خود باقی اند نزد آن گروهی نشستم که ناگهان همه خاموشی را پیشه کردند لال شدند وتنها بخودشان فرصت سخن سرایی را دادند نه خشم گرفتم ونه فریاد کشیدم تنها نابرابری بود که فریاد میزد فریب بود که فریاد میزد زور بود که فریاد میزد ومن سرا پا گوش بودم. ث
شب از هول سحر جان داد ،
سرود مست را بانگ عزای صبح ، پایان داد
اذان ، آواز را برچید
قبا پوش پریشان حال را دیدم
که از خواندن دهان بر بست ومن ، مست سرود
لبانم را به اشک وخنده آلودم
زمانی ، کوتاه به پشتش راه پیمودم
سپس درگوش او با شیطنت گفتم :
نمی دانی ! کلاغان خبر چین مژده آوردند
که درقلب دیار کافران انبوه دین داران
هزاران شیشه می را به حوضی سرنگون کردند ( درآن غسل ارتماسی انجام دادند *
بهشت عدل اگر خواهی برو بیرون ز میخانه
که از پشت درت یکسر به دور اندازیم
نسیم عطر گردان را به بوی زهد بفروشیم
شراب ارغوانی را به حوض کوثر اندازیم
سیه مستی که از خمخانه تاریخ میامد ،
به اغوش زمان برگشت ومن ، با گریه خندیدم
من آن شب حافظ جاودانه را در خواب خوش دیدم ...... « شادروان نادر نادر پور » از دفتر صبح دروغین ! « قسمت ستاره دار را خود اضافه کرده ام همان غسل ارتماسی را » !!!
پایان
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / چهارشنبه ۱۴ ماه می ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !