ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین » . اسپانیا !
------------------------------------------------------
امروز درخبر ها خواندم که چپی های نو نوار شده بخصوص ساکنین بی بی سکینه دست به ابتکار جالبی زده اند ! شهرزاد را تقدیم به شهر بانوی عزیزشان نموده اند یعنی بجای شهرزاد شهر بانو نت را میبلعد !
نه به اعتقاد من آن زن درماند در لجن زار سیلاب که هستی وفرزند ان خودرا ازدست داده است لیاقت آنرا ندارد که شهرزاد باشد !! او خیلی که باو ابرازمحبت ومهربانی بکنند لقب شهادت را باو خواهند داد .
شهیدی درمیان هیاهوی دوران شیاطین وبی ناثیر وگمشده - خالص وپاک گمان نکنم هیچگاه دنیا بتواند خودرا عوض کند گویا تنها رنجها واعمال مردم ستم کشیده وبی درمانی آنها ، همانهایی که از خم شدن سر باز زدند وبیشتر مایل بودند خودشان باشند تا نقشی روی صحنه زندگی بازی کنند وانسانیتشانرا نگاهدارند تاثیر چندانی بر زندگی اجتماعی امروز ندارند باید سعی کنی مرتب تو ی چشمها واذهان باشی چهل سال است روزی نبوده که عکسی مطلبی چیزی از شهر بانو در جراید زرد وقرمز به چشنم نخورده باشد .
عالی بنظر میرسد مردم نادان وسطحی برون انبوه نت هارا بر سر زنی ببینند که دست درویرانیها داشت چپها امروز نو نوار شده اند خلقی ها بینوا مانده اند ! .
آه چقدر آفتاب ماه اپریل گرم است دوران کودکی را بخاطر میاورد دورانی که من از درختان سیب وآلوبالو بالا میرفتم وبالای درخت مینشستم وآنهارا میخوردم ! وپسر بچه های اطراف خانه داشتند کبوترهای مقوایی ویا عقاب چوبی را به هوا میفرستادند چقدر راههای پنهانی در میان صنو برها وسروها زیبا بودند ویا گلهای میمون واطلسی ! امروز اثری از آنها نیست هرچه هنست شبه آنهاست درفریزرها ویخچالهای وبا نورهای مصنوعی بار میایند .
زانویم بد جوری درد میکند وجالب است که دریکی از دهات دور ازاین شهر یک کلینک یافتم از آنها وقت گرفتم هنوز نامم را نگفته بودم فامیلم را بر زبان آورد !!!مدتی مکث کردم راستش ترسیدم من هیچگاه به آن کلینک نرفته بودم هنو زهم نمیدانم جایش به درستی کجاست اما او همه اعقاب والقاب مرا داشت و بعد از خودم پرسیدم آیا زندگی ترسناک نشده ؟ تو هیچ کجا درامان نیستی ! همه جا تو هستی ! نه شاعر معروی هستی ونه نویسنده بزرگی ونه رقاص ونه هنرپیشه آنچه را امروز مینویسی برای فرداهای نیامده است حال همه این شهر نام وفامیل ومحل اقامت ترا میدانند !!!
همه آن چیزهایی را که درزمان طفولیت برمن گذشته امروز برای مباهاتم با خود تقسیم میکنم همه آنها زیبا بودند وپرثمر از شعر خواندن پدرم تا گریستن مادر تخیلات پایان ناپذیر وقلبهای پرمحبت دوستان وآشنایان وهمسایگان امروز تنها توانسته ام مقدرای از نور آ|نهارا باخود حمل کنم ودر اطرافم بپراکنم تا دنیا تاریک را کمی نورانی کنم هیچ چیز از فرهنگ .اداب نیاکان خود نمیدانم کتابها هرچه میخواهند بنویسند تنها کمی مارا روشن میکنند حقیقت را هیچگاه نخواهند نوشت از کجا معلوم مغان آتشکده ها نیز نظیر همین امامه بسر ها نبوده اند ؟ اگر غیر ازاین بود هیچگاه ایرانی پاک واصیل خودرا تسلیم یک عرب بیگانه نمیکرد البته امروز اینها کهنه شده بیشتر زنان ودختران بخاطر کمی پو ل و جواهر با عرب ها هم به بستر میروندویا همسرشان میشوند !!!
باید کمتر بفقر مرزیمان بیاندیشیم باید به دوران پرنسسی خود فکر کنیم که چگونه پروانه وار در جمع میچرخیدیم وهمه آغوشها به رویمان باز بود سکه های طلایی را زیر پاهایمان پخش میکردند در سرتا وخانه خود هریک پرنس وپرنسی بودیم کسی تاج را بما هدیه نداد تاجی از ازل بر سرما گذاشته شده بود تاجی از نجابت وسلامت اندیشه وملاحت روح ُ بنا براین هیچ احتیاجی به یک تاج مضاعف نداشتیم ! واز جنجا لهای امروز بکلی دور بودیم .
حال دیگر همه چیز گذشته هریک زندانی قهر طبیعت ویا زندانی اجتماع خویشیم . حال نمیدانم شهرزاد قرن بیستم درسن هشتاد واندی سال چگونه برای شاهزاده افسانه میگوید ؟ یا دندانهای مصنوعیش وکلاه گیس همیشه بسته اش تنها همان لباسها هستند که به او عزت میدهند کما اینکه روزی فروشنده ای در فروشگاه « هاوری نیکولز » بمن گفت :
باور میکنی ملکه شما امروز تنها پنجاه هزار پوند لباس وکیف وکفش خرید !!!! به همراه دخترش ! من سکوت کردم چاره ای نداشتم سی واندی سال پیش بود !! البته شاید هنرپیشه ای نقش این شهرزاد قرن بیشتم را بازی کند دلم برای ریمسکی کورساکف سوخت !!!!ث
پایان
فقربا نعمت دنیا چه تفاوت دارد
چون این میرود از دست وهم آن میگذرد
شادمان باش ومخور غم هیچ غم سود وزیان
که جهان گاه چنین وگاه چنان میگذرد .......عبرت نایینی
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا ۱۲ آپریل ۲۰۱۹ میلادی !//////