یک دلنوشته !
---------------
در گذشته مادرجانم هنگامیکه از دستم عصبانی بود ومن میگریستم میگفت :
ایکاش مانند گل حسرت اشک بریزی !
بهترین مهر وعشق مادری بود که نثار من میکرد ! مدتها طول کشید زمان گذشت درطی این دوران پر مشقت وپر ماجرا مردانی را شناختم حال یا معلم بودندویا استاد ویا شاعر ونویسنده من در زندان خود محبوس بودم اما همیشه به دنبال این گل حسرت میگشتم تا اینکه اورا یافتم درون یک کتابی که نام اصلی آن « سورنجان» است واین گل در پاییز میشکفد ودربهار میمیرد وهیچ پرنده ای گرداو پرواز نمیکند درتنهایی خودش زنده میشود ومیمیرد .
در گذشته مردان ما سالمتر بودند مودب تر بودند ماجرا جو نبودند وخود فروشی را عیب بزرگی میدانستند چه خود فروشی سیاسی وچه ......همه گرد شعر وشاعری ونویسندگی وترجمه میگشتند ویا تحصیلات عالیه خیلی کم دور احزاب سیاسی بودند ......ومن دورآنها .
یکی از این نام آوران سر انجام درتبعید ابدیش جان سپرد \
اما هیچگاه دست از تلاش خود برای زنده نگاه داشتن زبان وادبیات فارسی بر نداشت واز پای ننشت نامش گرامی ویادش همیشه دردلها زنده است .
روزی برایم شعری فرستاد که آنرا درلابلای یکی از کتابهایی که برایم میفرستاد یافتم نام آن شعر همین گل حسرت بود (وتقدیم شده بود به من )!
با من سخن بگوی - ای بینوا پرنده افسرده در قفس -
خاموش وبی نفس / آزرده خاطری ؟
دردام محنت صیاد چیره دست
پر بسته طایری ؟ بر خاک تیره این فرش کائنات <
از ذره کمتری ؟ در دوزخ شکنجه این عمر بی ثبات.
سوزنده اخگری ؟ ای مرغ پر شکسته دردآشنای من !
برمن نظر فکن - بگذار تا حکایت غم دل باز گو کنم
با یار غمگسار - از جور روزگار - دمی گفتگو کنم .
-------
در باغ کاينات روزی که میفشاند گل ارای آسمان
صد ها هزار بذر گل وسبزه بر زمین
فرمود باغبان توانای سرنوشت
من در میان باغ وچمن شاخ گل شدم
وقتی بهار گل افشان ز ره رسید
در بستر شقایق ونسرین ویاسمن
من - دختر بهار
روئیدم از رحم خاک مهربان - رقصان وشادمان
تا بوسه زنم بر نفس صبحدم با قلب پر نیاز .
تا سر به سجده نهم پیش آفتاب با سوز وساز
تا دام فتنه وافسون بگسترم با قهر وناز
----
اما دریغ ـ زمانی دختران گل اندام ماه چهره تابان چو ماه
بر گرد عارضم به تماشا شتافتند
تا بوسه بررخ من آشنا کنند
تا جان ز نکهت من پر صفا کنند
چون باد نوبهار - از من گریختند
چون ابر کوهسار از من گریختند
-----\
با جام پر ز زهر از من گریختند
با کام پر ز قهر - از من گریختند
اردیبهشت ماه / یک بامداد دلاویز غم گریز
وقتی شکوفه های شفقگون عطر بیز
در بزم عاشقان دژمناک اشک ریز
خندان شدند
من ـ بینوا گل قربانی ستم
دریافتم که دراین خاکدان غم
تنها فسرده گلبن این بوستان منم
تنها رمیده خاطر بی دلستان منم
تنها منم که دراین جاودانه شام / سوزم تمام
چون شمع کورسوی به محراب بخت خویش
چون بوف کور به ویرانه تخت خویش .
-------------
این اشعار کمی طولانی است ودرجاهایی خط خوردگیها دارد بنا براین تنها به آخرین قسمت آن میپردازم .
از من گریختند
پروانگان خرامان دلنواز
از من گریختند / وقتی کسی نماند
یکتن بجا نماند که برمن نظر کند
حیران وبسته لب - شبها به ماتم دل تنها گریستم
نالان چو مرغ شب
تنها درون ظلمت شبها گریستم
اکنون بمن بگو :
ای بینوا پرنده خاموش در قفس
از ما دو تن - کدام دراین غم مدام
افسرده حان تر ودردآشنا تریم ؟
با رنج خو گرفته وبینوا تریم ؟
از من مپرس
بر صفحه مقدر شطرنج روزگار
من چیستم ....؟
بر ریسمان بازی انگشت کردگار
من کیستم ؟
غبار در ره صحرای حیرتم
این بود سرنوشت ز دیوان قسمتم--------------میم / ح/ شین / کالیفرنیا !
واین جواب نامه ای بود که برای او نوشته بودم .
مردان آن زمان نمیدانستند خود فروشی جنسی یعنی چه وجنگ وکشتار یعنی چه تنها این امر درمیان سربازان وگارد ها وافسران راه داشت با آجودانهای جوان خود ؟!
امروز مردان ما دوجنسه نه بلکه سه جنسه میباشند اگر قد وقامت وشکلی داشته باشند خودرا به زنان بالای سن میفروشند یا مردان مسن تر برایشان مهم نیست برای آنها مهم است که لباسشان چه مارکی دارد وپوتینهایشانرادازکدام شعبه چرم ایتالیایی خریده اند !!! وشهرتی کاذب کسب کنند !
وچندصد هزار رباط قاتل که درآزمایشاگاهها با ژن های نا اصل ساخته شده اند درمیان مردم راه میروند وگاهی هم میکشند یا با کارد یا دشنه ویا با خنجر ......آنها معنای کلام را نمیدانند ونمی فهمند عشق یعنی چه ؟! ........ دریغ ودرد ازآن مردان که رفتند ودیگر جایگزینی هم ندارند . از آنسانها تنها نامی نیک باقی میماند واثری نیکوتر / روانش شاد .ث
پایان
ثریا / اسپانیا / « لب پرچین » 02-02-2019 میلادی !.....