دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۷

بی سرنوشت

ثریا ایرانمنش «لب پرچین» !
--------------------------------

او میرود  با گا مهای سست  ولرزان 
او میرود  با جامه دانی  کهنه دردست 

آغاز برف و ابتدای یک شب ژرف 
پایان کارش  با چنین آغاز پیوست ..........سیمین 

دیگر نمیتوانم  هیچ چیزی را تاب بیاورم  هرچیزی که پیش آید  ویا آمد تا توانستم  آنرا پوشیدم  تا شعورم  حواسش از محاسبات سود آور  وحیله های مقدس پرت نشود ! تا ایمانم پرچم کفر را بر نیافرازد .
امروز میبینم که ما چه ملت حیله گری هستیم ومن ازکدام سیاره به درون این حیات افتادم ؟  وچنان زیستم تا  آنچه را که پروده ام  بر صلیب  شوق  ودرد هایم فرود نیاید .
دهه ها  با رنج  در حافظه ام اندوختم  وپیش از اندیشیدن با خود حساب میکردم که به جایی وبه کسی برنخورد .
امروز دیگر از اینهمه زدو خورد میان این ملتهای واین دنیا  خسته ام گفتار من امروز دیگر گفتاری نیست که درشعور پنهانی آدمهای مضحک اثر بگذارد  من نمیتوانم با چاقوی جراحی مغزهای آنهارا بشکافم وآن خود خواهی وخود پرستی را از آنها دورنمایم .
آنها بذرهای خودرا میکارند چه جو وچه علف هرزه  کاری به زیبایی آنچه را که ساخته اند ندارند میتوان آنرا وشکل آنرا عوض کرد حتی میتوان به دروغ  خودرا فریب داد وناگهان یکشبه بانوی مقدس شد وخواب نما  وعاشق ایمانی که بر ما مانند سیل فرود آمد  ُ بلی  ! بازار خود فروشی گرم است وبازار ناز وکبر وغمزه نیز !  همه عم  من در پی زیبایی وزیبا شناسی گذشت  و پیرامون  آنها حرف زدم حال امروز باید خاکستری روی همه بریزم واز خود بپرسم که: 

از کجا آمده ام ؟ این آمدنم بهر چه بود ؟  همه معنای زندگیم را پنهان میدارم وروی آن خاکستری میپاشم  تا آتشی برنخیزد  ویا دود آن دیگرانرا خفه نسازد  ویا درپیرامون  احساسم چاله هایی باز میکنم  تا گنجی درویرانه وپنهان  شود .  وجغدی بر فرازش آن مینشانم  تا با آوای شوم  همه را برماند .

دنیا درتسخیر کیست ؟  زنکی که قبلا روزی آرتیست فیلمها لخت بوده امروز سخت به محبان خدا و عالمان  ایمان دلبسته ! خوب ! انسان ناگهان یک شبه عوض میشود !!! ناگهان دیوانه وار عاشق این نظام پرشکوه شده ومیداند که سیاره ما ار درون همین ایمان عوض خواهد شد !!! ومن آنقدر گرد خود پیله بسته ام  تا ستبر شود درسراسر عمرم کوشیده ام تا خودرا عریان نشان ندهم  وسعی کرده ام آنقدر زیبا بمانم تا  صورت خودرا درآیینه  بتوانم ببینم  بی آنکه عاشق خویش باشم . 

چگونه آنها ناگهان باین تجربه ها میرسند ویک شبه آواز کلا غ سر میدهند ؟  من پس از درگذشت شاه وآرایش مفصل همسرش بر بالین او بشت از خانواده اش بیزار شدم غیرا زآن لیلای ایرانی و آن پسرک ناکام  محبوب و شیطان با بقیه میانه خوشی نداشتم  وندارم امروز هم بر سر قول خود ایستاده ام وعوض نخواهم شد اگر چه همه دنیارا بمن ببخشند ویا نفسم را بگیرند در گذشته بواسطه ارتباطات خانوادگی با خیلی ازاین اغیاران واربابان دولت آشنا شده بودم .درمحضرشان مینشستم در حالیکه بهترین  زندگی هارا داشتند اما روی دشنام تنها بسوی یک نفر بود آتکه من عاشقانه اورا میپرستیدم وارزو داشتم حد اقل چهل سال دیگر زنده بماند تا کمی شعور  به مغزها تززیق شود دریغ وصد دریغ که امروز اورا گناهکار ترین انسان روی زمین مینامند وموسی چومبه را قهرمان ! من واو گویا هردو از یک سیاره دیگری پای باین سر زمین میان مردمان منفور  ونادان گذاشته بودیم ؟!.

وهنوز این نادانی ادامه دارد او همیشه خود بود  وهمیشه بیدار  او خود خدا بود  نه بفکر مالکیت جان  اما کمتر  با مردم ورویای مشترک ودرد آور آنها آشنا بود  او میل داشت همه « ما» بشویم .

حال امروز نوچه او با صد هزار عشوه  در شب تاریک  مردم آن دیار  هنوز هیچ احساس هم آهنگی ندارد  ومیل ندارد که ازتنهایی وبریدگی خود بیرون آید  حال بگذار آن مالکان بی مقدار  سند مالکیت  آن سز زمین را به نام خود کنند وما  دررویاهای خویش  بخواب مقتدران میروم تا آنهارا بترسانیم .ث
پایان 

ای خانه های گرم وروشن وای دلهای خالی از مهر 
در گوشه ای از گوشه هاتان  جای من واونیست 

در پاکی چشمان ما  این چشمان شسته از اشک 
چیزی بغیر پاکی در امتداد روشن درناپاکی شما نیست 
----------
دوشنبه 07-01-2019  میلادی 
اسپانیا .