با قصه ای گفت سحر با باغ
گویی که گوشهای او بیگانه است
ما میرویم باغ ولی زنده ست
هر قصه دیگر ،دگر افسانه است
حسن هنرمندی
جالب است که همه این نوشاعران دیر نویسندکان در پاریس برای ایران اشک ریختند ویا در آلمان شرقی برای یران طرح ریختند و........باغ مرد ویران شد شما هم به رحمت ریق رفتید ما ماندیم وقصه های پر غصه
ما ههاست که به دنبال یک کارکری میگردم حد اقل روزانه برایم خانه را تمیزکند وغذایی جلویم بگذارد ....خیر قحطی شد همه سر به آستانه نو کیسه گان از را رسیده نهادند حتی آن زن اهل مراکش نیز به دنبال از ما بهتران است زنان تلفنی !!!!
حالا من مانده ام واین خانه وبهرجای آن مینکرم رویم را بر میگردانم
به خاک آلرژی دارم به مواد شوینده آلرژی دارم
اهالی این سر زمین دور دنیا برای دیگران خدمتکاری میکنند برای ما اربابی
ومن با چه حوصله ای دارم باین وضعیت اسف بار مینکرم وبی تفاوت از آن میگذرم
مهمتر ازهمه چشمم به آنسوی دریا هاست اما این چشم انتظاری بدون فایده است تنها کور خواهم شد هنوز یک پاتصد سالی کار دارد تا به مردم بگوییم ما که بودیم وچه بودیم واز کجا آمدیدم وپایه گذار اولین تمدن دنیا هستیم غریبه هانکاهی عاقل اندر سفیه میاندازند ومیکویند
پس چرا اینجایی؟!
جوابی ندارم بدهم وبه آنهابگویم که چرا آنجا نیستم نمیتوانم بگویم در آنجا خورشید هم جیره بندی است گوشه ای از آسمان نیز پیدا نیست مردم بهاررا در پاکتهای پلاستیک بسته بندی کرده گوشه اطاقشان میگذارند
پلهایشا ن کاغذی است وخیابانهایشان خالی از نور عشق ومعرفت لبریز از رسوایی
نه! نمیتوان این کلمات را ترجمه کرد
پنجشنبه اول نوامبر
گویی که گوشهای او بیگانه است
ما میرویم باغ ولی زنده ست
هر قصه دیگر ،دگر افسانه است
حسن هنرمندی
جالب است که همه این نوشاعران دیر نویسندکان در پاریس برای ایران اشک ریختند ویا در آلمان شرقی برای یران طرح ریختند و........باغ مرد ویران شد شما هم به رحمت ریق رفتید ما ماندیم وقصه های پر غصه
ما ههاست که به دنبال یک کارکری میگردم حد اقل روزانه برایم خانه را تمیزکند وغذایی جلویم بگذارد ....خیر قحطی شد همه سر به آستانه نو کیسه گان از را رسیده نهادند حتی آن زن اهل مراکش نیز به دنبال از ما بهتران است زنان تلفنی !!!!
حالا من مانده ام واین خانه وبهرجای آن مینکرم رویم را بر میگردانم
به خاک آلرژی دارم به مواد شوینده آلرژی دارم
اهالی این سر زمین دور دنیا برای دیگران خدمتکاری میکنند برای ما اربابی
ومن با چه حوصله ای دارم باین وضعیت اسف بار مینکرم وبی تفاوت از آن میگذرم
مهمتر ازهمه چشمم به آنسوی دریا هاست اما این چشم انتظاری بدون فایده است تنها کور خواهم شد هنوز یک پاتصد سالی کار دارد تا به مردم بگوییم ما که بودیم وچه بودیم واز کجا آمدیدم وپایه گذار اولین تمدن دنیا هستیم غریبه هانکاهی عاقل اندر سفیه میاندازند ومیکویند
پس چرا اینجایی؟!
جوابی ندارم بدهم وبه آنهابگویم که چرا آنجا نیستم نمیتوانم بگویم در آنجا خورشید هم جیره بندی است گوشه ای از آسمان نیز پیدا نیست مردم بهاررا در پاکتهای پلاستیک بسته بندی کرده گوشه اطاقشان میگذارند
پلهایشا ن کاغذی است وخیابانهایشان خالی از نور عشق ومعرفت لبریز از رسوایی
نه! نمیتوان این کلمات را ترجمه کرد
پنجشنبه اول نوامبر