چهارشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۷

آن روزها رفتند

آن زمان گذشت  وآن صفا ومهربانیها تمام شدند  ایمانها از بین رفتند وتمدنی بخاک فرو رفت ،آن زمان که بوی سیر داغ  از خانه همسایه به مشام تو مبخورد واو کاسه ای بزرگ به در خانه میاورد وبا فروتنی میگفت  :قابلی نداره تنها بوی  انرا دخترخانم احساس کرده گفتم یک قاشق هم برای ایشان تحفه بیاورم .
آنها رفتند ونسل بعد از آنها هم در سرزمین اجدادی وهم در فرنگ گم شدند   نه کبگ شدند ونه کلاغ باقی ماندند .
دیگر نباید انتظار هیچ مهربانی را داشت تنها باید مواظب باشی که کارد  را از پشت در قلب تو فرو نکنند ازجلو بهتر میتوانند ترا بکشند .
با گفته هایشان  تفسیرهایشان تهمتهایشان وسر انجام  چیزی را از گوشه خانه ات به آهستگی زیر کلاهشان پنهان کنند وببرند 
در طی این سی وسی وپنجسال وباضافه هفت سال در مرکز ادب وفرهنگ ودانشگاه  بی بی سکینه  همه را بیازمودم   زخود خوشترم نیامد .
آن روزها خوب وروشن بقول مرحوم هایده رفتند  وسیاهی وتا ریکی بر روح همه جای گرفت اعم از خارجی دانشگاه دیده ودکترای ایرانی زبان فهمیده .
گویی لحافی چل تکه را پشت ورو کردند ناگهان وصله ها  هویدا شد و جانوران هریک بسویی  گریختند  ودر سوراخهای مخفی خود مشغول توطئه ونقشه کشی بر آمدند .
هنر مندان اصیل وخوب ما رخت بسرای باقی کشیدند ومطرب ها تا روز مرگشان  مضراب زدند وحیثیت هنر را بر باد دادند . 
نه ،دیگر کسی نیست وتو در جزیره تنهاییت ،تنها بخودت بیاندیش وبه راهی که در پیش داری.
دیگر ردباتلری نیست  ودیگراشلی وجود ندارد  تا عشق مسخره ترا نادیده بگیرد .
همه رفتند .همه رفتند  وچه بسا تو آخرین فسیلی باشی از زمانه دور  وروزهای خوب خوشبختی  که خود برای خود میافریدی
پشت پرده نقاشی شده شکیل وزیبا  جانورانی خفته بودند  وحشراتی گزند ه  جای گرفته بودند تو فقط پرده نقاشی را از چشم زیبا پرست خود میدیدی .
واز دل صافی وساده ات 
نه ! یگر منتظر 
 هیچ معجزه ای نیستم حتی خداهم به غار خود پناه برد تا  شرمندگی این آفرینش وتکامل را نبیند .پایان 
ثریا ایرانمنش /اسپانیا ”لب پرچین ”

هیچ نظری موجود نیست: