چهارشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۷

دفترچه یادداشتها

ثریا / اسپانیا  !


من عادت دارم همیشه درون کیفم یک دفترچه وچند خودکار بگذارم ، عادت دارم همیشه بنویسم هرچه را که دیدم  کمتر به ذهنم میسپارم . شب گذشته دفتر چه ای را که درکیف سفریم بود یافتم  آنقدر با عجله  درونش را پر کرده ام که به سختی وبا رمل واسطرلاب باید  خط خودم را بخوانم  بگمانم دکتر میشدم بهتر بود 

روز شنبه  12 آگوست / لندن 
هوا نیمه ابری  ، آفتابی ،  درهمان مکانی که نشسته بودم  نشسته ام ! دوکتابی را که سال گذشته اینجا جا گذاشتم  برداشتم تا ببرم  ، نه ! حالم چندان خوب نیست  پرواز بدی داشتم /

این روزها  در معاملات بزرگ  اپوزسیونهای رنگ و وارنگ  خارج از کشور  معامله  ها بسرعت  انجام میگیرند  زیر هر پرچمی  که باشد رنگ پرچم مهم نیست   آی /آن /تی/ جی / اس /   ! همه جا هست  ومیداند درکدام نقطه  وچه جانوری  را  بیابد و به خدمت  خود  بگیرد  " فولاد نشد " نفت هست  / مس هست /  بنا براین سگها یی هستند  که دندان تیز کرده اند  می غرند ، در انتظار حمله  وای بحال کسی که بترسد  ویا واهمه  نماید باید با دشمن ساخت  نه اینکه نوازشش کرد.
معامله با رنگها کاری ندارد  به همه رنگی  میسازد  جنگهای گذشته  به اندازه  یک کشتارگاه  بزرگ  از آدمها و اندیشه  هارا برده است  باید همیشه ( نوکر ارباب بود ) !

حال این طوطیان تاریخ  کلید صندوق را گم کرده اند  وراه  را نیز از یاد برده اند  رفتار هیچکدام  از آنها درخور  تعریف وتمجید  ویا ستایش نیست  ونخواهد بود .
و ان یکی ، آن شاه  روشن بین  که روزی  بی پروا سخن میگفت  و میدید  که طوفان درراه است  با یک حساب  نهفته  با خود  میگفت :
هنگامیکه طوفان  فرا برسد  من دیگر  رفته ام  / او میدانست  که رفتنی است  لذا افسار را به دست  کسی داد  که لذت  را و اقتدار را در پشت تخته پاره های  و ویرانیها میدید.
امروز به غیر از  خود چیزی را نمیبیند .
برایش غنمیت است  آن پادشاه نفت  ،بازی را درست نمیدانست  وآنرا دریک خط دنیال کرد  نمیدانست که از یک سو  دنیای ارتجاع  واز سوی دیگر ( شوروی )  میکوشند  تا این دشت پهناور را ویران کرده  وتکه تکه  به دندان  بکشند  .
شاه مات شد بی بی سرنگون شد  و پیاده حرکت میکند.
امروز دیگر فرزندان ایران نیستند نمید انی  عراقی هستند یا فلسطینی یا حرامز اده های پشت کوه ؟!و یا ترک ؟ ویا افغان نه همه یک شکل  شده اند "ریش آبی "
آنها آمدند ، لازم نبود  که زنجیر تازه ای را  ببافند  همان قلاده  فرسوده  وبید خورده را  محکم کشیدند  ملتی را به قفسی بزرگ انداختند  همه سیاستمداران  قدیمی رفتند غیر از چند سیاهی لشکر  وبقیه تماشاچی   ، دراین زندان بزرگ  عمومی  هریک  شماره ای شدند  یا بفرمان  ویا از گرسنگی  بمیر ، دیگر سر زمینی نیست  مطبوعات  ]ی /ان جی  رفتند  ونوکر شدند  ویا پا بسن گذاشتند  وعده ای سگ درگاه شدند  حلقه ها  تنگتر  وتنگتر شد  حال امروز هر کدام از شما  بخیال خود دارید مبارزه میکنید .
کلئوپاترا  در خلوت  با عزراییل همنشین است  وچانه میزند  اسهال دارد  وبقیه ؟ ؟ 
میدانند که هرروز حلقه  به دور  زندگیشان  تنگتر میشود  وراه فراری نیست ......... ثریا 
چو مرغ شب خواندی و رفتی 
دلم را لرزاندی و رفتی 
شنیدی غوغای طوفانرا 
ز خواندن وا ماندی و رفتی 

لندن / اگوست 2017