پنجشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۷

مرا نشکستی !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین« /اسپانیا .


اگر ماه بودم  ، بهر جا که بودم 
سراغ ترا از خدا میگرفتم !
و گر سنگ بدم  ، بهر جا که بودی 
سر رهگذار تو جا میگرفتم ........مشیری

احمقانه است ، دیگر دوران این اشعار واین سروده  ها واین گفتار ها به پایان رسیده  است باید از موشکها گفت از نرو ماده بودن آنها وتولید نوزادهای حرامزاده شان و
دیگر نمیتوان ابدا این حرفهارا بر زیان راند ، دنیا ی زشتی ها دنیا ی احمقها  دنیای آدمهای گنده ولات  ، اما درتمام این مدت من سعی دارم  به مبارزه خودم  ادامه دهم مبارزه ای بر علیه زشتی ها ، وپرواز کفتارها بسوی لانه شان وباز گشت بلبلان آوازه خوان  .

خیلی احمقانه است  الان که دارم فکر میکنم  که همه چیز خود را ازدست داه ام  فکرهای بیهوده ای به سرم میزند  نه بمرگ میاندیشیدم ونه به آن اثا ثیه   و خانه زیبا  که درمعرض نابودی و چپاول بود  من قادر نبودم  به هیچ چیز فکر کنم  به جز صفحات موسیقی ام وآن بافتی زیبایی که دردست داشتم وآن سفره گلدوزی شده را که نیمه کاره رها کرده بودم  وبه جعبه دکمه های لباسهایم  و آن قلب کوچکی که پسر کوچکم بمن اهدا کرد  ، نه این هارا با هیچ چیز نمیتوانستم عوض کنم ودیگر جایگزینی هم نداشتند .
میدانم عکس العمل هر انسانی در برابر ویرانیها  چگونه است وچقدر فرق دارد ، اما من هنگامی که شنیدم خانه دارد بفروش میرسد با تمام اثاثیه درحالیکه هنوز لباسهایم درون کمد بودند بی تفاوت نشستم گویی ابدا آن خانه بمن تعلق نداشته وندارد  ،  بعدها کمی درد بر دلم  نشست  اما ان درد هم ناشی از بی خبری بود واوارگی .

میدانستم که او چقدر به پولهایش اهمیت میدهد و میدانستم یک شاهی از آن پولها اگر دردست من بماند او شبانه تب میکند باید همه چیز را باو وگذار میکردم پول همه چیز او بود همه انرژی او بود درپشت همین پولها میتوانست موجودیت خودرا به دیگران به اثبات برساند  ، نه سخن گفتن میدانست ونه در بحثی میتوانست شریک شود نه اخبار را میخواند ونه به رادیو  گوش میداد همه چیزاو درون همان خانه شیطان بود وزمانی مانند بچه ها میگریست  به مرور دردش بیشتر شد  حاد تر ومهیب تر  او تصور میکرد کس ویا کسانی هستند که زندگی او را پرکنند همه همه چشم به دست او داشتند وبه جیب وچک هایی که میکشید بلا عوض  باز زندگیش خالی میشد  وتنها یک اسم رامرتب برزبان داشت مرحوم حاجی اقا !
او فروشنده خوبی بود  چرا که اولین شغل او فروشندگی بود واین راه را فرا گرفته بود  مرتب میخواست بفروشد خریدار نبود نه خریدار  عشق بود ونه خریدار مهر ومحبت تنها  میفروخت  آنهم نفرت  و بیچارگی را .

من تصور میکنم انسانها زیر نامی که بر انها نهاده میشود  شخصیت وسرنوشتشان تعیین میگردد  نام او را از برادر مرده اش باو داده بودن برادری که دراثر سفلیس وتزریق پنی سیلین  مرده بود ، حالم ادر  بیمار  وعزدارش حامله ونام اورا روی پسرآینده ا میگذاشت ! 

نمیدانم چرا امروز این فکر در سرم افتاد  انسانها با نامشان زندگی میکنند وسرنوشتشان با نامشان گره میخورد ،  شاید درست فکر کرده باشم ویا شاید برای خودم فلسفه ای بافته ام ! 
راست که درسر زمین ما به کور میگویند  چرا غعلی وبه کچل میگویند زلف علی !!! من همه آنهایی را که دراطرافم درگذشته دیدم وبه نام هایشان  فکر کردم دیدم بر خلاف  آنچه که آن نام آنهارا زیر خود گرفته حرکت میکنند  مثلا وجیهه از وجاهت وزیبایی مباید ومن  هنگامی که چشمم باو خورد یاد جغد های روی درختان خشک افتادم ونجیبه  تنها چیزی که د ر وجودش نبود همان نجابت و.... پیروز  که ابدا نمیدانست پیروزی  چیست  او مانند یک بچه ناتوان دست خود را در دستهای بزرگتران گذاتشه بود وپله پله بالا میرفت اما ارقام را خوب میشناخت مانند یک مغز کامپیوتر درعرض سه ثانیه   رقم هارا جمع کرده وجوا ب را میداد ! 

من به روزی فکر کردم که اولین بچه ام که یک پسر مامانی بود به دنیا آمد  همه دوستان واشنایان من وپدرش پدرش  گرد او جمع شده بود  وهریک  میپرسیدند نامش را چه خواهی گذاشت ؟ 

یکی میگفت چنگیز نام مرا بگذار ؟ دیگری میگفت طهمورث سومی میگفت نه بابک  چهارمی میگفت افشین پدرش اظهار میداشت که افشین کاراکتر پستی درتاریخ ما میباشد  خوب هلاکو چطور است ؟  سر انجام من گفتم که : 

در کیش ما بیشتر رسم است که هنگامیکه فرزندی به دنیا میاید نام همان ماه را ر وی او میگذاریم مثل اگر در در ماه تیز به دنیا بیاید تیرداد واگر شهریور  شهریا ر واگر دختر باشد سنبله وغیره اما  فراموش کرده بودم که نام مردانه  شهریور چیست ؟ 

بنا براین امروز میبینم همه  آنهاییکه نام هایی را برخود دارند نظیر هم زندگی میکنند زیر همان نام  من هنگامیکه به دنیا آمدم چها ر نام برایم در نظر گرفته شده بو د، عمه جان / خاله جان / مادر بزرگ / وخود مادر ویک بانو هم سر آن گذاشتند  اما در اینجا پدرم بفریادم رسید ویک نام کوتاه اما بی سرنوشت برایم یافت چه بسا اگر همان نام هارا داشتم قسمتی از همان سرنوشنهای خوب و پاکیزه آن  زنان را نیز امروز ببر دوش میداشتم . کسی چه میداند ؟× .
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 03/05/2018میلادی برابر با 13 ماه اردیبهشت 1397 خورشیدی/