از برای کام دنیا خویش را غمگین مکن
پشت و پا زن بر دو عالم خویش را سنگین مکن
نخل نو خیز تو بهر بوستان دیگر ست
ریشه محکم در زمین عاریت چندین مکن
چشم خواب آلوده را در گوشه نسیان گذار
راه دوری در پیش داری بار خود سنگین مکن ......"صائب تبریزی"
----------
و.... ناگهان سنگ غلطکی که ایستاده بود سر سام آورده به نشیب میتازد ، و نخستین چیزی را که زیر میگیرد وله میکند،
این خود ما هستیم ، اما از این پس دیگر نیستیم وزیر سنگها له شده ایم تنها درد له شدن را احساس میکنیم .
قرار دا د نفت و گاز با شرکتهای ( توتال و فرانسوی و چند شرکت چینی ، انگلیسی ؛ روی قرارداد ترکمن چای را سفید کرد ....
حال ای طرفداران مصدق السلطنه وای نوکران رژیم وای جارو کشان حرم وای کلفتهای لچک بسر مجاهد .وای خود فروختگان توده و چپ .....هورا بکشید آنهم با صدایی بلند که گوش دنیا کر شود افتخار کنید که سر زمین پر ابهتتان به همراه دختران و زنانش به یغما رفت ..
اما نمیدانم چرا آنهاییکه خودشان در اطراف دنیا میچرخند و میگردند و عیش میکنند ما بیچارگان از هم گسیخته را نیز مانند خود میپندارند و خیال میکنند هر صبح لباسی تازه میپوشیم با گیلاس از مخلوط کوکتل با عینکهای برند میرویم روی تخت کنار ساحل آرام لم میدهیم و از هوا برایمان سکه میریزد ؟.
نه ! پول نفت و گاز سر سفره ما که نیامد هیچ ، آنچه هم که اندوخته بودیم پرواز کرد و رفت .
نه ! پول نفت و گاز سر سفره ما که نیامد هیچ ، آنچه هم که اندوخته بودیم پرواز کرد و رفت .
نه ، قربا ن ما مانند آنهاییکه در ایران به کار گل مشغولند ما هم کوله بار آجر های دیگران رابر دوش میکشیم ، پول نفت سر سفره ما نیامد بلکه به جیب زینب کماندوها و محافظین حرم رفت و میرود . دیگر قصه کوتاه تنها در عجبم که حضرت ولایتعهدی چرا لب از لب باز نکرد ؟ لابد وجهه ایشان اجازه نمیداد وبی بی تنها امیدوار است که "نور" بر تاریکی پیروز شود . چرا باید خود را درگیر کنند ؟ زندگیشان مرفه جایگاهشان محکم و ارباب هم دستور داده سر جایتان بنشیند حرف نزنید .و آنها خاموش نشستند تا قربانی دیگری را ندهند .
دیگر دست از پیکار و جدال با این اهریمنان میکشم این راهم نوشتم نا در تاریخ ثبت شود .یک قرار داد ننگین دیگر بر سر زمین ایران تحمیل شد .
مردان ما دیریست مرده اند ، قهرمانانمان رفته اند به زیر خروارها خاک ، امروز نوبت انسانهای مقوایی و کاغذی است ، اینها هستند که تند پرواز میکنند در کلماتی درون قفس و تصاویر زندانی شده ، توفان گاهی تبدیل به سنگ میشود و زمانی فرا میرسد که نقش خدا براین سنگ حک شده و دیگر کسی جلو دارش نیست طوفان بر میخیزد از نگاه چشم چرانها و ذره بین جاسوسان رد میشود مانند یک عقاب شکاری بالهایش را میگشاید ، حال این جوجه های در قفسهای مقدس خود اسیرند از هر نسیمی میلرزند .
کسی چه میدانست اکثر پرندگان رنجور در قفسها میمیرند هیچگاه کسی عقاب را شکار نکرده است اگر چه برایش یک قفس زرین بسازند او میخواهد پرواز کند و همچنان در اوج باشد میل ندارد بسته و پرستیده شود .
دیگر برای ما و امثال ما راهها بسته شده اند هرچند دل بیقرار باشد تا بسوی آن سر زمین بشتابیم این بیقراری تنها برای خودما رنج آفرین است و در این گوشه میبینم که چشمان بینای ما راهی برای جستن ندارند .
در تاریکی نمیتوان راه را درست رفت ، یا باید خاکستر شوی و یا آتشی که دود کنی و به چشم دیگران فرو بروی و چشمان را بسوزانی ،
در من تنها " عشق " خانه کرده است هرچند در خاموشی نشسته باشد او گاه گاهی مانند برقی جستن میکند و سپس دوباره خاموش مینشیند دران حال است که بیقراری گریبانم را میگیرد و زبانم گویا میشود و دستهایم پرکار بغض فرو خفته در گلویم فریاد میشود حریق میشود و سوز و درد میشود ، تنها خو دم میسوزم و بس نمیگذارم دامنه این حریق به نزدیکانم برسد .
پرسیدی چرا همیشه خودت هستی وا ز خودت میگویی ، آیا قهرمانی نداری ؟ گفتم نه ! بزرگترین قهرمان زندگیم ، خودم هستم برای همین همیشه از خودم مینویسم میل ندارم به دیگران ارج بدهم و آنها را بزرگ کنم ، اگر پشه ای روی دستم بنشیند تنها جای او را کمی ماساژ میدهم با الکل پاک میکنم و تمام میشود . تو میدانی که من یک حلقه هستم خود بر درخانه ایمنی آویزانم و میگذارم دیگران در سکون و آرامش بخوابند ، این منم که محکم بر درب کوفته میشوم و آنگاه فریاد میشوم و بانگ گوش خراشم ، دیگران را آنهایی که مشتاق خدایند به در خانه خدا میرساند ، یعنی به قلب خودم .
خودم همیشه مانند یک چکش درب کوب بیرون از خانه میمانم چرا که کسی نیست تا مرا به درون خانه بخواند من در آستانه درها ایستاده ام میل ندارم بنویسم این آخرین نقطه و نشان و پایان زندگانیم میباشد ، نه تازه راه افتاده ام هنوز آغازم حرکتم ، نه در سکون و سکوت بمیرم . پایان
میچکد خون از دم شمشیر محشر انتقام
پنجه از خون ضعیفان سرخ چون شاهین مکن
هرچه پیشت آورد قسمت بان خرسند باش
از برای زیستن اندازه ای تعیین مکن .........." صائب"
------------------------
ثریا ایرانمنش .» لب پرچین « . اسپانیا / 07/07 2017 میلادی /.
خودم همیشه مانند یک چکش درب کوب بیرون از خانه میمانم چرا که کسی نیست تا مرا به درون خانه بخواند من در آستانه درها ایستاده ام میل ندارم بنویسم این آخرین نقطه و نشان و پایان زندگانیم میباشد ، نه تازه راه افتاده ام هنوز آغازم حرکتم ، نه در سکون و سکوت بمیرم . پایان
میچکد خون از دم شمشیر محشر انتقام
پنجه از خون ضعیفان سرخ چون شاهین مکن
هرچه پیشت آورد قسمت بان خرسند باش
از برای زیستن اندازه ای تعیین مکن .........." صائب"
------------------------
ثریا ایرانمنش .» لب پرچین « . اسپانیا / 07/07 2017 میلادی /.
-------------