گفتار در همان کلام است .
دوستی پیشنهاد داد که یک مستخدم شبانه روزی بگیرم ، گفتم بس است ، حساب کن ششصد یورو حقوق ماهیانه ماهی سی وپنج یورو درماه بابت سوسیال وبهداشت او ، تازه من شدم مستخدم او ، لخت وعریان درخانه راه میرفت چون گرمش بود ، شبها خرخر او تا مغز استخوانم را به لزره درمیاورد تازه اگر میمیردم او صبح بیدارمیشد .
نه ، خودم هستم با همه چیزهای اطرافم حتی دیگر از آن دکمه هم استفاده نمیکنم میل ندارم بیش از این زیر کنترل باشم باندازه کافی همه چیزمان زیر نظر است حتی باید پنهانی عشقبازی کرد ، وپنهانی عشق ورزید .
تنها یک رشته نامریی زن ومرد را بهم پیوند میدهد گاهی این رشته باید دریک حرکات موزون مثلا رقص ایجاد شود وحرکات با هم ، هم آهنگهی داشته باشند . این آهنگ موسیقی است که گام اول را بر میدارد وشروع اولین قدم را به نمایش میگذارد .
نمیدانم میتوانم بنویسم یانه ؟ دو بیگانه باهم از راه دور تنها با تنفس آهنگی بهم پیوند میخورند بی آنکه اززندگی یکدیگر آگاهی داشته باشند . این نوع رقص عاشقانه وجدید گاهی ترا تا آسمان میبرد . سپس ناگهان با مغز فرود میایی بر روی تخته سنگهای ساحلی که درآن میزیستی . این رقص جدید ، از پیوستن ها وگسستنهای زود گذر حکایت میکند مرد درجای خود محکم ایستاده روی خاک خودش وتو دراطرا ف او مانند یک پروانه درتلاطم هستی .
او تند میگذرد از کنار تو وشبها درون بسترش ارام میخوابد لبهای پر بوسه از گوشه وکنار اورا تهی میکنند وتودر فکر آسمانی خویشی .
آنان میدانند که درهمسایگیشان چه کسی بسر میبرد ، وهرشب حلقه بگوشند تا هوسهارا تهی سازند بی انتظار بی هیچ آوازی .
وتو ، هر صبح سر خواب برمیداری ، بسترت خالی از تنهایی است وهوای خانه خالی از بوی تنفسی که به آن احتیاج داری او همچون سیمرغی درکمین نشسته وتو با موهای پریشان که نخهای سفیدی آنهارا پریشان ترکرده است به آیینه مینکری واو....
در خوابگاه زنی دیگر خفته تست ولبان کام بخش زنی را مکیده است .
هوس شکفته را درل دل خاموش کن میدانم هوس هیچ هم آغوشی نداری ، اما بر چشمان سیاهت که کم کم روبه تاریکی میروند برایت این نکته روشن است که ( ایکاش سی ساله بودم) !
اگر سی ساله بودی باز هم انتخاب توهمین بود ؟ یا بازوان دلکش عاشق توانای را ترجیح میدادی ؟
بیهوده خیال براین وعده مگذار ، خوبان شهر بی خبر از عاشقیها با او درکشاکشند ومن .....
چشمم چنان بر برکه های سبز درخشان ودرعطشی سوزان در انتظار مرغ نگاهی هستم .
در افق دوردست موج نگاه او جلوه دگری دارد جلوه رنگین گمان عشق دردل تو غنچه میکارد وتو در سایه گذشتگان گمشده ای
با لبهای او طرح بوسه هارا میکشی وبا پیکر او بر لب چشمه روان مینشینی تشنه وخاموش .
تا رفقا بیاند وقت داشتم آبجویی بنوشم واین چرندیات را بنویسم .....پایان/ ثریا . روز ننه جان !یکشنبه