عکس ترا بر بالای تختخوابم نصب کرده ام بی حضور " شهربانو" امید از همه آنها بریده ام ، گمان نکنم که توفیقی داشته باشند تا سر زمینت را نجات دهند ، هردو مامورند ومعذور آن یکی را هم گم کردند که دیگر کسی نباشد مدعی تاج وتخت تو باشد ، تنها چند ژنرال پیر وپاتال وچند شاعر وچند نویسنده که هنوز نفس میکشند با بردن نام تودستشانرا به علامت احترام بالا میبرند نسلی دراین میان گم شد ونسلی که آمده تخم وتره همان دایناسورها میباشد .
شبها بتو شب بخیر میگویم وگاهی با تو حرف میزنم ومیبینم چقدر مانند من بدشانس بودی وچقدر دستهایت بی نمک . آنهاییکه از تو یاد میکنند واقعا ترا دوست داشتند اما یک دایناسور قدیمی مانند افعی پیر عکس آن پیر مرد را نیز درکنارش گذاشته ومردم را بسوی صحرای کربلا میبرد برایشان قصه حسین کرد میگوید تا بتواند جیره تریاکش را بگیرد .
نه !کسی پیدا نشد تا ترا بیاد بیاورد اگر هم یادی از نو کردند برای آنکه دراین گمان بودند که شاید روزی نذری از کاسه برایشان بفرستند ، هرکاری را که تو نیمه کاره رها کردی آنها ساختند بنام خودشان وهرچه را ساخته بودی ویران کردندخوشبختانه من هنوز فیلمی از دوران گذشته وآن زمان که تازه انقلاب سپید روی داده بود وسپاهیان بهداشت ودانش دور ده کوره ها بمردم درس میدادند ، دراختیار دارم این فیلم شاید نایاب باشد سازنده آن به تیر غیب گرفتار شد دریک انفجار .
دانشگاهی که تو بنیاد نهادی شد مرکز آموزش خلقها ومجاهدین وکسانیکه از آنسوی اقیانوسها بقول خودت برایشان دیکته میشد جوانان فریب خورده امروز پیرمردان وپیرزنان از کار افتاده ای شده اند که حتی برای نوکری وخدمتگاری هم
آنها را اجیر نمیکنند درعوض یک ( فاحشه ) تمام عیار بر تخت نشسته ودرانتظار است تا رل لوکرس بورژیارا بازی کند .
آنها را اجیر نمیکنند درعوض یک ( فاحشه ) تمام عیار بر تخت نشسته ودرانتظار است تا رل لوکرس بورژیارا بازی کند .
شهربانو پیر واز کار افتاده وبیمار گاهی نقی میزند مصاحبه ای میکند پیامی میفرستد که هنوز" من هستم "
هنگامیکه رادیوها وتلویزونهای خریداری شده بتو فحاشی میکردندوترا دیکتاتور ودزد وزن باز مینامیدند لب از لبی باز نشد نه شهربانو ونه شازده پسر هیچ اعتراضی نکردند چرا که مبادا حقوقشان قطع شود آنها مانند من نیستند که به پیغامی بسازند وبه لقمه نانی ولیوان آبی وبی نیاز ازهرچه دراین دنیای فانی است نه ! آنها حتی بخاکشان نیز نمی اندیشند ....
. .
هنگامیکه شروع کردم که درباره تو بنویسم گویا کامپیوتر هم با دنیای دیگران هم آواز بود جلویم را گرفت آنرا درون[دراف]جای دادم هنوز هم دچار مشگلاتم .
متاسفانه خیلی دیر بفکر تو وپدرت وکارهایتان آفتادند حال دیگر برای آنکه مردی مانند پدرت رضا خان برخیزد نه حالی مانده ونه کسی دیگر بفکر آن است خرس سفید که مدتها درانتظار افتادن سیب بود سیب رسیده را درسته قورت داد وحال امروز باز ماندگان آن زمان درمیان کرمها وباکتریها وویروسها ی ناشناخته دارند وول میخورند وهنوز نوکران دست به سینه شاعران متعهد دست از کارشان بر نداشتند وعده ای را علم کرده اند تا ایران را ( ایرانستان) کنند همان که تو پیش بینی کرده بودی .
گاهی آرزو میکنم ایکاش " ثریا" برایت پسری میاورد تا تو مجبور نباشی دزد را بخانه ببری که ترا وسر زمنیت را به نابودی بکشد وخود راحت بر مبل ابریشمی اش لم بدهد وسیگار بکشد وهرسال نمایشی برپانماید . اکر دنیا هم بهم بریزد من اورا مسئول مرگ تو وویرانی ایران سرزمینم میدانم مگر آنهاییکه جیره خور اویند ویا ترس وواهمه دارند ، من چیزی ندارم ببازم مانند تو همه چیز را گذاشتم وتن فرسوده امرا برداشتم حال درکنج این دهکده مرده وزنده من فرقی ندارد .
تازه بیادشان افناده که پدرت وتو چه ها کردید وهنوز عده ای نکبت فسیل عکس آن پیر مرد نوکر انگلوساکسونهارا روی میزشان میکذارند تا اعتباری به هیکل نحیف وزارشان بدهند .
درآن زمان مشتی شاعر بدبخت تریاکی وموادی وهرویینی چرسی وبنگی در دنیای خودشان از تو غولی ساختند وبه مغز جوانان حمله کردند حال آنها رفته اند ویا درنکبت زندگی میکنند . ومن.......در اندوهم غرق ودیگر حوصله زندگی را ندارم .روانت شاد، نامت جاودان وهمیشه در دل ما نشسته ای . ثریا .
دلنوشته ای روزگارمن .سه شنبه
. .
هنگامیکه شروع کردم که درباره تو بنویسم گویا کامپیوتر هم با دنیای دیگران هم آواز بود جلویم را گرفت آنرا درون[دراف]جای دادم هنوز هم دچار مشگلاتم .
متاسفانه خیلی دیر بفکر تو وپدرت وکارهایتان آفتادند حال دیگر برای آنکه مردی مانند پدرت رضا خان برخیزد نه حالی مانده ونه کسی دیگر بفکر آن است خرس سفید که مدتها درانتظار افتادن سیب بود سیب رسیده را درسته قورت داد وحال امروز باز ماندگان آن زمان درمیان کرمها وباکتریها وویروسها ی ناشناخته دارند وول میخورند وهنوز نوکران دست به سینه شاعران متعهد دست از کارشان بر نداشتند وعده ای را علم کرده اند تا ایران را ( ایرانستان) کنند همان که تو پیش بینی کرده بودی .
گاهی آرزو میکنم ایکاش " ثریا" برایت پسری میاورد تا تو مجبور نباشی دزد را بخانه ببری که ترا وسر زمنیت را به نابودی بکشد وخود راحت بر مبل ابریشمی اش لم بدهد وسیگار بکشد وهرسال نمایشی برپانماید . اکر دنیا هم بهم بریزد من اورا مسئول مرگ تو وویرانی ایران سرزمینم میدانم مگر آنهاییکه جیره خور اویند ویا ترس وواهمه دارند ، من چیزی ندارم ببازم مانند تو همه چیز را گذاشتم وتن فرسوده امرا برداشتم حال درکنج این دهکده مرده وزنده من فرقی ندارد .
تازه بیادشان افناده که پدرت وتو چه ها کردید وهنوز عده ای نکبت فسیل عکس آن پیر مرد نوکر انگلوساکسونهارا روی میزشان میکذارند تا اعتباری به هیکل نحیف وزارشان بدهند .
درآن زمان مشتی شاعر بدبخت تریاکی وموادی وهرویینی چرسی وبنگی در دنیای خودشان از تو غولی ساختند وبه مغز جوانان حمله کردند حال آنها رفته اند ویا درنکبت زندگی میکنند . ومن.......در اندوهم غرق ودیگر حوصله زندگی را ندارم .روانت شاد، نامت جاودان وهمیشه در دل ما نشسته ای . ثریا .
دلنوشته ای روزگارمن .سه شنبه